لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 14
بحران مالی جهانی و بازار مالی ایراندکتر مجید رضا داوری - رئیس هیئت مدیره و مدیرعامل بانک تجارت
مقدمه بحران مالی اخیر آمریکا که به عقیده بسیاری از کارشناسان، یکی از بزرگترین بحرانهای ایجاد شده در اقتصاد این کشور بعد از بحران دهه 1930 است. رفته رفته با گسترش دامنه خود به کشورهای اروپایی و سپس سایر نقاط دنیا سرایت کرده به طوری که تاکنون مجموع ثروت از دست رفته در سراسر جهان بیش از 31 هزار میلیارد دلار بوده که از این میزان بیش از 9 تا 11 هزار میلیارد دلار آن مربوط به آمریکا بوده است. درخصوص طول دوره بحران و اثرات آن بر رشد اقتصاد جهانی اکثر کارشناسان معتقدند که در بهترین شرایط تا انتهای سال 2009 و حتی 2010 شاهد بهبود اوضاع اقتصادی جهان نخواهیم بود، به طوریکه بر طبق برآوردهای سازمان ملل رشد اقتصادی جهان در سال 2009 با کاهش 4/0 درصدی مواجه خواهد بود که بعد از رکود بزرگ سال 1930 میلادی، سال 2009 اولین سالی است که اقتصاد جهان با کاهش نرخ رشد مواجه است. کشور ما نیز اگرچه به دلیل عدم ارتباط بازارهای مالی با بازارهای جهانی در معرض اثرات اولیه بحران قرار نداشته اما تأثیر بحران بر بخشهای واقعی اقتصاد کشورهای خارجی اثرات غیرمستقیمی بر بازار مالی کشور (به ویژه به دلیل کاهش قیمت محصولات اساسی نظیر مس، گوگرد، محصولات پتروشیمی و...) و نیز از مجرای کاهش قیمتهای جهانی نفت بر اقتصاد کشور و درنهایت کاهش رشد اقتصادی خواهد گذاشت. در این ارتباط بر طبق پیشبینیهای بانک جهانی رشد اقتصادی ایران در سال جاری و آتی به ترتیب به 9/5 و 5/3 درصد کاهش خواهد یافت. البته در کنار تهدیدهای فوقالذکر، فرصتهایی نیز پیش روی اقتصاد کشور وجود خواهد داشت که از جمله این موارد میتوان به کاهش قیمت جهانی کالاهای واسطهای و سرمایهای وارداتی به کشور (با توجه به وابستگی اقتصاد کشور به واردات این قبیل کالاها)، امکان جذب سرمایههای خارجی و... اشاره داشت. ریشههای بحران مالی آمریکا با تمرکز بازار مالی الف) نقش دولت در بروز بحران ریشه بحران کنونی به زمان ریاست جمهوری کارتر و سال 1985 باز میگردد. در آن زمان برای جلب حمایتهای سیاسی گروههای کمدرآمد، وامهای زیادی با نرخ سودهای پایین پرداخت شد که در سال 1985 نظام مالی آمریکا را دچار مشکل کرد. البته در آن زمان پدیده ورشکستگی بانکهای کوچک به عنوان یک برنامه ادغام از سوی بانکها و یک روش مدیریتی تفسیر شد، در صورتیکه اصل موضوع مشکل بانکهای کوچک در عدم توانایی پرداخت وامهای کلان بود. از آن مقطع تا سال 2000 نظام بانکی آمریکا برای رونق بخشیدن به اقتصاد به سمت سرمایهگذاری در بخش مسکن حرکت کرد و پرداختهای کلان با سود پایین برای خرید مسکن آغاز شد. بعد از واقعه یازدهم سپتامبر نیز، فدرال رزرو برای کاهش بدبینی فعالان اقتصادی آمریکا طی یک سیاست انبساطی نرخ بهره را کاهش داد تا سرمایهگذاری تشویق شده و از حرکت به سمت رکود اجتناب شود (کاهش نرخ بهره به 1 درصد در پایان سال 2003). با کاهش قابل توجه نرخ بهره، بازار املاک و مستغلات آمریکا مورد توجه سرمایهگذاران قرار گرفت و اعتبارات بانکی زیادی به آن اختصاص یافت این شرایط جدید باعث شد تا به افراد کم اعتبار نیز وام مسکن بدون ضابطه اعطاء شود که نتیجه آن، رشد سریع قیمت ساختمان و مسکن در آمریکا (شکلگیری حباب قیمتی)، رونق این بخش و سایر بخشهای اقتصادی و درنهایت خروج رکود و از سوی دیگر بروز تورم بود. به منظور کاهش تورم، نرخ بهره افزایش داده شد (از 25/1 درصد به 25/5 درصد در پایان ژوئن 2006). با افزایش نرخ بهره و در نتیجه ناتوانی وامگیرندگان از بازپرداخت وام و کاهش قیمت مسکن به دلیل اشباع این بخش و از آنجا که این قبیل وامها تبدیل به اوراق بهادار شده بودند بحران در این بخش، بازارهای پول و سرمایه را به شدت تحت تاثیر قرار داد. در این بین آنچه مهم است نقش دولت در شکلگیری حباب قیمتی و نهایتاً بحران است. از دیدگاه مبانی تئوریک اقتصاد تعادل در تمامی بازارها منجمله بازارهای مالی از طریق مکانیسم قیمتها برقرار میشود. در این بین تمامی دولتها از ابزار پولی (منجمله نرخ بهره) در جهت رسیدن به اهداف کلان اقتصادی استفاده میکنند. به عبارت دیگر در شرایط تورمی نرخ بهره را افزایش داده و در شرایط رکود نرخ بهره را کاهش میدهند، که در این بین مسأله مهم علامتدهی ناصحیح به بازار درخصوص کمیابی منابع مالی و نیز ترجیحات مردم از سوی دیگر است. نمونه بارز چنین مسألهای طی دو دهه اخیر در آمریکا اتفاق افتاد. در شرایطی که مردم آمریکا به شدت بدهکارند و مصرف آن ها در مواردی بیش از درآمدشان است چگونه میتوان نرخهای بهره اسمی یک تا دو درصدی را که با لحاظ نرخ تورم، نرخ واقعی بهره منفی میشود، توجیه کرد؟ هدف نهایی فدرال رزرو از این اقدام تحریک سرمایهگذاری و مخارج مصرفکننده بود. فدرال رزرو میخواست که هزینه به دست آوردن سرمایه به حداقل برسد تا پول به بیشترین میزان سرمایهگذاری شود و مصرفکنندگان هم نگهداری پول را از دست رفتن آن بدانند و بیشتر خرج کنند. به باور فدرال رزرو برای جلوگیری از بیکاری در مقیاس وسیع لازم بود بیشتر خرج شود. اما آن چه که در نهایت تحقق یافت این بود که بخش عظیم سرمایه در بازار مسکن از بین رفت و بنابراین بازده این بخش منفی شد. در واقع کاهش تصنعی نرخهای بهره باعث علامتدهی ناصحیح به بازار و نهایت شکلگیری حباب قیمتی در بخش مسکن و بروز بحران مالی اخیر شد. از سوی دیگر برخی از ناظرین معتقدند که سیاست دولت در جهت توسعه اعطاء وامهای پرخطر (sub prime) از طریق وضع قوانین شبیه سرمایهگذاری مجدد نیز در شکلگیری بحران و گسترش آن نیز بیتأثیر نبوده است، به طوری که در این زمینه، دولت بانکها را به ویژه در بخش مسکن مجبور به اعطای وام به افراد با رتبه اعتباری پایین میکند. ب) بانکها و عدم اعتبارسنجی دقیق مشتریان همانطور که در بخش قبلی اشاره شد سیاست فدرال رزرو در جهت کاهش نرخ بهره و توسعه اعطای وامهای پرخطر از جمله علل بروز بحران مالی اخیر بوده است، به طوری که برخی بحران اخیر آمریکا را بحران اعتباری نیز نامیدهاند. زیرا ریشه اصلی بحران اخیر در وامهای رهنی پرریسک یا درجه دو (subprime mortgage) در بازار مسکن آمریکا بوده است. این نوع وامها به دلیل آنکه به افراد کمدرآمد و دارای سابقه اعتباری ناکافی پرداخت میشود، ریسک بیشتری دارند. بانکهای آمریکا نیز بدون توجه به ریسک آنها بخش بزرگی از پرتفوی خود را به آن اختصاص دادند. اگرچه بحران وامهای رهنی پرریسک یک بحران منطقهای در آمریکا بود اما با تبدیل اوراق بهادار به داراییها به بازارهای جهانی نیز سرایت کرد. در واقع ریشه اعطای این قبیل وامها به اقدامات آمریکا بعد از رکورد بزرگ دهه سی بر میگردد. در این خصوص کنگره آمریکا دو نهاد با نام فانی می (fanni mae) و فردی مک (Freddie mac) ایجاد کرد. کارشان این بود که وامهای مسکن را از این بانکها میخریدند و آن ها را در یک بستهای میگذاشتند و این بسته را به عنوان یک اوراق قرضه از جانب خودشان در بازار دیگری میفروختند. این دو موسسه البته به منظور حمایت از افراد کم بضاعتتر برای خانهدار شدن، صرفاً وامهایی را میخریدند که اولاً ارزششان کمتر از سیصد هزار دلار باشد و ثانیاً با بررسیهایی که انجام میدادند، افراد گیرنده وام هم یک اعتبار نسبتاً خوبی داشته باشند. پس از سال 2002 مقدار وامهای زیر سیصد هزار دلار زیاد شد (که طبیعتاً افراد کمبضاعتتر خانههای ارزان کمتر از سیصد هزار دلار را طلب میکردند). این دو موسسه هم پس از خرید وامها با قراردادن وامها در بستههای مختلف با نام اوراق بهادار رهنی (mortgage-backed security) اقدام به فروش آنها در بازار دیگری کردند. مشتریان این بازار غالباً کشورهای خارجی، بانکها، صندوقهای بازنشستگی و امثالهم بودند. البته در سال 1968 این نهادها خصوصی شدند، ولی همچنان تصور میشد که دولت از آنها حمایت میکند و مانع ورشکستگی آنها میشود. چرا که همگان تصور میکردند با توجه به این که کنگره در ابتدا این دو نهاد را به وجود آورده، خود نیز از آنها پشتیبانی خواهد کرد. اشتباه بزرگی که در سالهای اخیر اتفاق افتاد این بود که این اوراق بسیار کم ریسک در نظر گرفته میشد. به نحوی که قیمت این اوراق بسیار نزدیک به اوراق قرضه فدرال رزرو بود. از سوی دیگر، بانکها عملاٌ با فروش وامها به این دو مؤسسه احساس میکردند که ریسک را از بین برده و در این میان یک سود ناشی از کارمزد به آنها تعلق میگیرد که سودی بدون ریسک به نظر میرسید. بنابراین بانکها در اعطای این وامها بسیاری از ملاحظات را لحاظ نکردند به طوری که ارزیابی صحیح از مشتریان (اعتبارسنجی) به انجام نرساندند و حتی برخلاف گذشته تا بیش از 90 درصد از ارزش خانه را به مشتریان تسهیلات اعطا کردند این امر با افزایش تقاضای مسکن، باعث توسعه شدید بازار مسکن در آمریکا شد. از سوی دیگر، قضیه به همین جا ختم نشد و از آنجایی که بانکها دیدند بازار این اوراق بسیار پررونق است، خودشان اقدام به بستهبندی کردن و فروختن وامهای مسکن بالاتر از سیصد هزار دلار کردند و مشتریان هم شروع به خریدن این بستهها کردند و چون ریسک آن هم بسیار پایین در نظر گرفته میشد در نتیجه از این کار استقبال بسیار خوبی هم شد. این اوراق نه تنها در بورسهای آمریکا بلکه در بورسهای سایر کشورهای اروپایی و آسیایی نیز به فروش رسید و تعدادی از شرکتهای بیمه نیز این اوراق را تضمین و بیمه کردند. ج) نقش مؤسسات رتبهبندی اعتباری در فرایند تبدیل وامهای رهنی به اوراق بهادار (MBSها)، این اوراق ابتدا میبایست توسط شرکتهای رتبهبندی با توجه به ریسک آنها رتبهبندی میشدند و از آنجایی که در تاریخ وامهای مسکن، احتمال نکول به 1 درصد هم نمیرسید و از سوی دیگر این قبیل شرکتها مسئولیتی برای پوشش زیانهای اشتباهات خود نداشتند، لذا این شرکتها هم رتبههای بسیار خوبی برای این وامها قائل میشدند و حقالزامهای هم از جانب بانکها به این مؤسسات اعطا میشد. سابقه خوب این بازار و همچنین سودی که شرکتةای رتبهبندی از رتبه بالاتر دادن به وامها نصیبشان میشد، مکانیسم مشکلدار دیگری بود که وجود داشت. از سوی دیگر سرمایهگذاران در این اوراق درک نادرستی از رتبههای اعتباری این اوراق
تحقیق در مورد بحرانم~1