ژیکو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

ژیکو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

تحقیق در مورد روش گفتگو

اختصاصی از ژیکو تحقیق در مورد روش گفتگو دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

دسته بندی : وورد

نوع فایل :  .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحه : 26 صفحه


 قسمتی از متن .doc : 

 

روش گفتگو

در این نوشتار من به دنبال طرح مجدد نقدهایی که بر مردم‌نگاری، بالاخص در دهه‌های اخیر و با انتقادات نحله‌های پست مدرن بر مردم‌نگاری مطرح شده، نیستم. این نقدها عمدتاً در سنت انسان‌شناسی غربی بوده و معطوف به پیامدهای رابطه انسان‌شناس غربی با یک موضوع بومی و تاثیر این رابطه بر نتایج تحقیق و بازنمایی و بازتابندگی موقعیت محقق غربی و رابطه آن با محیط خودش و محیط بومی بر نتایج تحقیق است. البته ایده اصلی من در این قسمت نیز طرح چنین مباحثی است، اما نه در مورد انسان‌شناس غربی، بلکه در مورد انسان‌شناس بومی. چون فکر می‌کنم این بخش از مناقشات روش‌شناختی و فراتحلیلی در انسان‌شناسی به دلیل آنکه عموماً تا به حال انسان‌شناسان غربی مدنظر بوده‌اند، از قلم افتاده و بی‌توجه مانده‌اند (ر.ک: به مباحث مربوط به نقد روشی انسان‌شناسی در فکوهی، 1381: 8ـ 223). به عبارت دیگر بحث من بر سر محدودیت‌های موجود در پارادایم روش‌شناسی انسان‌شناسی برای انسان‌شناسان بومی و موضوعات بومی‌شان است. قبل از شرح این مساله بهتر است به ویژگی‌های کلی پارادایم روش انسان‌شناسی بپردازم.

پارادایم روش‌ انسان‌شناختی استفاده از مفهوم پارادایم، و طرح روش‌شناسی انسان‌شناختی به عنوان یک پارادایم در این مباحث کارایی بسیار مناسبی دارد. از منظر توماس کوهن، هر علمی در مرحله عادی، تحت تاثیر یک پارادایم هدایت می‌شود. پارادایم معیارهای کار و پژوهش مجاز را در درون علمی که ناظر و هادی آنست، تعیین می‌کند و فعالیت‌های دانشمندان عادی را که سرگرم گشودن و حل معما هستند، هماهنگ و هدایت می‌کند. هر پارادایمی دارای ویژگی‌های خاصی است. یک پارادایم قوانین و مفروضات تئوریک مصرحه‌ای، و همچنین شیوه‌های مقبول و مرسوم تطبیق قوانین بنیادین به چند وضعیت گوناگون را دارد. از سوی دیگر هر پارادایم حاوی اصول بسیار کلی ما بعدالطبیعی است که پژوهشهای درون پارادایم را هدایت می‌کند، و همچنین دارای قابلیت‌های توجیهات روش‌شناختی برای حل مسائل می‌باشد ( چالمرز، 1374: 5ـ 113). در هر پارادایمی چهار عنصر را می‌توان دسته‌بندی کرد: سرمشق‌های اصلی، تصویری که از موضوع در آن وجود دارد، روش‌ها و تکنیک‌ها، و نظریات و چشم‌اندازهای نظری(ریتزر، 1377: 635).  بر این مبنا هر علمی موضوع‌شناسی و روش‌شناسی متناسب با آن را در بطن خودش دارد. به همین دلیل هم در تمایزات علوم، عده‌ای از متفکران بر مباحث روشی به عنوان عامل اصلی تاکید دارند. چرا که روش‌شناسی‌ها در صورت‌بندی یک علم بسیار مهم‌اند و «هر چشم‌انداز روش‌شناختی شیوه خاصی از نگاه کردن و تاثیر بر جامعه را نشان می‌دهد. روش‌ها نمی‌توانند ابزارهای خنثایی باشند، زیرا مشخص می‌کنند که موضوع بررسی چگونه بصورت نمادین ساخته‌ می‌شود و یک محقق در برابر داده‌ها چه تعریف خاصی از خود را بر می‌گزیند» (سیلورمن، 1381: 140). تاریخ رشته انسان‌شناسی به جهت تکوین این علم و موضوع آن و تحولاتش، یک پاردایم روش‌شناختی خاص خودش را شکل داده، که این پارادایم در سرمشق‌های اصلی برای روش‌شناسی و نوع تعریف موضوع و رابطه محقق و موضوع و در نهایت پروبلماتیک‌های خاص این عناصر تبلور یافته است. البته این روش‌شناسی‌ها و پارادایم روشی ارتباط عمیقی با تئوریها دارد، چرا که تئوریها در نهایت از خلال همین روش‌ها و هماهنگ با آنها تولید می‌شوند.

همانطور که گفته شد تاریخ تکوین انسان‌شناسی، ریشه‌های شکل‌گیری و مبانی پارادایم روش‌شناسی انسان‌شناختی را تعیین کرده است. مردم‌نگاری به عنوان بنیاد انسان‌شناسی و روش‌شناسی آن، به خوبی این پارادایم را نشان می‌دهد. تاریخ این رشته با مطالعه سایر جوامع پیوند عمیقی دارد. موضوع تحقیقات مردم‌نگاری به لحاظ سنتی مردم جوامع غیرغربی و غیرصنعتی بوده و مهمتر از همه اینکه هدف اصلی کار میدانی، توصیف هر فرهنگی بود که برای غربی‌ها ناشناخته بود(بیتس و پلاگ، 1375: 97 و گاربارینو، 1377: 21). انسان‌شناسی مهمترین ویژگی‌اش شناخت «دیگر بودگی‌های فرهنگی» است(فی، 1381). به عبارت دیگر، «دیگری» به عنوان موضوع اصلی مردم‌نگاری و مردم‌شناسی، ویژگی‌های خاصی را در طی تاریخ تکوین این علوم و پارادایم روش‌شناسی آنها داشته که به تدریج مهمترین ویژگی‌های این پارادایم را نیز شکل داده است. اساس منطقی و معرفت‌شناختی علم انسان‌شناسی بر فهم این «دیگری» تدوین شده است(جنکینز، 1381: 165). این «دیگری» و فهم آن صرفاً مبتنی بر انگاره‌های علمی نبود، بلکه برای جهان غرب بخشی از فرآیندهای کلان فکری، سیاسی و فلسفی آن محسوب می‌شد. تاریخ سیاسی و فلسفی و فکری غرب نیز بر این انگاره «دیگری» و تعریف و تصور آن و لزوم این کارها موثر بوده است(گاربارنیو، 1377 و هال 1382 و فکوهی، 1381). مهمترین ویژگی این «دیگری»، تفاوت آنست. انسان‌شناسی بواسطه درکی که از موضوع خودش داشت، دیگری را در رابطه‌ای تقابلی با خود و برای کمک کردن به ترسیم هویت غربی ساماندهی کرد. البته مساله تفاوت، یک مبنای معرفت‌شناختی خاصی هم در انسان‌شناسی دارد: «علم قوم‌شناسی، بواسطه نفس وجود خود برای ما اثبات می‌کند که ما با متفاوت بودن از آنچه می‌کوشیم بفهمیم، فهم را کسب می‌کنیم» (برگر، 1380: 28). تفاوت داشتن دیگری ها و چرایی و تبیین آنها و در نهایت تبیین خویشتن، مولفه اصلی مسائل و موضوعات و نظریات انسان‌شناسی بوده‌است. این تفاوت موضوع و بنیادی بودن آنرا در این نکته می‌توان دید که مهمترین و به عبارتی تمام نظریات انسان‌شناسی، هم در نسل انسان‌شناسان کتابخانه‌ای مثل فریزر و هم در سنت انساشناسی میدانی، بالاخص از مالینوفسکی به اینسو، بواسطه تحقیق بر روی جامعه‌ای متفاوت بوجود آمده‌اند. پروبلماتیک‌هایی مثل مساله قوم مداری و شوک فرهنگی در روش‌شناسی انسان‌شناختی و مباحث انتقادی تئوریک، ناشی از همین ویژگی موضوعی‌اند: «خودمداری فرهنگی یا قوم‌مداری، یعنی گرایش به داوری درباره جوامع دیگر با معیارهای فرهنگی خودی است» (بیتس و پلاگ، 1375: 43)، شوک فرهنگی، نوعی فشار روانی است که فرد در میان افراد گروه اجتماعی غیرخودی احساس می‌کند(اسپردلی و مک کوردی، 1372: 77). و حتی در مواقعی نیز از بحران هویت و چالش‌های اخلاقی و روانشناختی در درون محقق مردم‌نگار بخاطر تجربه این جامعه‌های غیرخودی بحث شده است(1997، Duranti). در چنین فضایی از درک و تصور موضوع است که مساله نسبیت روش‌شناختی و نسبیت معرفت‌شناختی در مردم‌شناسی و مردم‌نگاری توسط مالینوفسکی مطرح می‌شود(کوش، 1381). در نهایت برای خروج از موانع معرفت شناختی فهم این غیریت و حل مساله قوم‌مداری، نسبیت فرهنگی به عنوان یکی از ارکان پارادایم علمی انسان‌شناسی مطرح می‌شود(1997، Nanda & Warms و بیتس و پلاگ، 1375). دومین اصل مهم چشم‌انداز انسان‌شناختی، نسبیت‌گرایی فرهنگی است که به توان نگریستن به باورها و رسوم اقوام دیگر، در چارچوب فرهنگ خودشان، نه در قالب فرهنگ خودمان اطلاق می‌شود»(بیتس و پلاگ، 1375: 42).این مثالها بیانگر تاثیر "دیگری متفاوت" در  صورتبندی درک از موضوع و پیامدهای آن در انسانشناسی است. این دیگری متفاوت، به دلیل ویژگیهای تاریخی‌اش همیشه شامل جوامع محدود و کوچک و قبیله‌ای بوده، ویژگی‌ای که هنوز هم به لحاظ معرفت‌شناختی تداوم دارد. به همین سبب هم کلیفورد مهمترین تحول امروز انسان‌شناسی را تغییر از قبیله به متن می‌داند (Smith, 2002). این نوع موضوع‌شناسی در تئوری‌ها بازتاب عمیقی دارد. مهمترین تبلور این بازتاب را در تعاریف و تئوری‌های فرهنگی می‌توان دید. تعریف کلیدی و تاریخی تایلور که فرهنگ را به عنوان «مجموعه و کلیت پیچیده‌ای شامل ...» می‌داند بیانگر درکی خاص از موضوع است. این تعریف همیشه به دنبال فهم کلیت‌های همگن این غیرخودی‌ها بوده، لذا در تئوری‌ها نیز این درک از کلیت قابل فهم "دیگری" دیده می‌شود. این درک از فرهنگ، همیشه انسان‌شناسان را به این سمت کشانده که به موضوعات


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد روش گفتگو

مقاله در مورد گفتگو با شاعر عربی

اختصاصی از ژیکو مقاله در مورد گفتگو با شاعر عربی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 6

 

شعر، هنر و زندگی است

 

 گفتگو با ابراهیم نصرالله، شاعر و نویسنده فلسطینی مقیم اردن

برای اولین بار با نام ابراهیم نصرالله به عنوان شاعری فلسطینی به وسیله مجله «الشراع » آشنا شدم . الشراع در گفتگوی مفصل با وی به بررسی شعر معاصر عرب ، بویژه تجربه‌های شخصی نصرالله پرداخته بود. تاریخ این گفتگو به سال 1986میلادی برمی گشت .پس از مدت‌ها سایت اینترنتی شخصی ابراهیم نصرالله را پیدا کردم و از این طریق برایش ایمیلی فرستادم که آیا می توانم با او مصاحبه کنم؟تردیدی نیست که هرچه مصاحبه شخصی‌تر و اختصاصی‌تر باشد، میزان اطلاع رسانی آن بیش‌تر خواهد بود؛ ولی از آن‌جایی که ادبیات معاصر عرب در ایران ناشناخته مانده‌است ، به همین اندازه کفایت کرده و درباره مباحث کلی با او به صحبت نشستم .رمان و شعر نو از چه زمانی در جهان عرب آغاز شده است ؟ شعر فلسطینی در تعالی بخشیدن شعر معاصر عرب چه نقشی داشته‌است؟ این که ابراهیم نصرالله، به عنوان یک شاعر و نویسنده عرب تا چه اندازه با ادبیات و هنرهای ایرانی آشناست؟ابراهیم نصرالله ، شاعر و نویسنده در سال 1954از پدر و مادری فلسطینی که در سال 1948از این کشور بیرون رانده شده بودند در عمان به دنیا آمد. در مدارس آژانس کمک رسانی در اردوگاه الوحدات ، دروس ابتدایی را طی و در مرکز آموزش تربیت معلم عمان فارغ التحصیل شد. طی سالهای 1976-78اردن را به مقصد عربستان سعودی ترک کرد و در این کشور به تدریس مشغول شد. پس از بازگشت از عربستان سعودی به اردن نیز از سال 1978تا 1996در روزنامه های اردنی فعالیت داشت . نصرالله در حال حاضر مشاور فرهنگی و مدیر فعالیت‌های ادبی موسسه هنرهای عبدالحمید شومان مشغول به کار است . ابراهیم نصرالله در عرصه شعر و رمان آثار بسیاری به چاپ رسانده که از آن جمله است : اسب‌ها بر دروازه شهر / 1980مجموعه شعر آخرین گفتگو، چند دقیقه قبل از مرگ گنجشک / 1984مجموعه شعر دیوان اشعار / 1994 به نام مادر و پسر / مجموعه شعر / 1999 عو / رمان / 1990 نگهبان شهر گمشده / رمان / 1998 صبح بخیر بچه‌ها / داستان کودکانبرخی از آثار این شاعر و نویسنده فلسطینی الاصل به زبان‌های انگلیسی ، ایتالیایی ، فرانسه و آلمانی ترجمه شده‌است . نصرالله در عین حال برنده 3 جایزه مهم ادبی در جهان عرب بوده است که از آنهاست:جایزه عرار(نرگس وحشی ) شعر / 1991 جایزه «تیسیر سبول » (رمان نویس عرب ) برای رمان / 1994 جایزه سلطان العویس برای شعر عرب / 1997

آقای نصرالله ! شما، هم شاعر هستید و هم نویسنده و این موضوع به من اجازه می‌دهد که درباره هر دو حوزه از شما سوالی داشته باشم . به طور مشخص شعر، رمان و داستان کوتاه در جهان عرب از چه زمانی آغاز می‌شود؟ ادبیات معاصر عرب ، بسیار متنوع بوده است و وقتی می‌گوییم ادبیات معاصر، منظور ما کتاب‌هایی است که در قرن بیستم نوشته شده‌اند؛ ولی به شکل غیرعادی ، پیشرفت و توسعه آن‌ها در میانه قرن بیستم به وقوع پیوست . به طور مثال تنها در شعر عرب در حال حاضر ما گرایش‌های مختلفی شاهد هستیم . در عین حال تاثیرپذیری‌های مختلفی هم بوده که در شعر عربی به چشم می‌آید. برخی از این تاثیرات از شعر اسپانیایی بوده و برخی از شعر انگلیسی و یا از شعر فرانسوی . اخیرا هم موج تاثیرپذیری از شعر ژاپنی چشمگیر شده‌است؛ ولی بیش از همه اینها شعر کلاسیک عرب هست که شعری مهم و تاثیرگذار است و شعر عرب هم‌چنان بر پایه موسیقی آن سروده می‌شود. در عین حال ، شعر منثور هم هست که رواج پیدا کرده است .در زمینه رمان هم چنین موضوعی وجود دارد. رمان از نیمه قرن گذشته تاکنون شاهد پیشرفت غیرمنتظره‌ای بوده است . اگر در آغاز، مصر به شکل ویژه مرکز رمان نویسی بود، در حال حاضر رمان عرب استخوان دار و محکم در تمام کشورهای عربی نوشته می‌شود. دیرزمانی هم هست که از ساختار کلاسیک خود فاصله گرفته و با ساختی نو رسیده است . به طور مشخص این جریان از زمان نوشتن رمان «آنچه برای شما مانده» غسان کنفانی آغاز شده است . دهه 60میلادی در واقع آغاز ایجاد تحول بزرگ در رمان عربی است . در عرصه داستان کوتاه هم از بهترین نویسندگانی که در این قالب نوشته‌اند، می‌توان به کسانی چون یوسف ادریس (مصری )، زکریا تامر (سوری ) و غسان کنفان (فلسطینی ) اشاره داشت . به هر حال عرصه شعر و رمان عرب تاکنون نسل‌هایی به خود دیده است ... بله . در درجه اول نسل پیشگامان بودند؛ کسانی چون محمدحسین هیکل ، طه حسین و المویلحی . در مرحله بعد، نجیب محفوظ نقش بزرگی در پیش‌برد رمان عربی داشت . بعد از نجیب محفوظ هم نسل دهه 60بودند کسانی چون صنع الله ابراهیم ، جمال الغیطانی ، یوسف القعید، غسان کنفانی و پیش از این‌ها هم کسانی چون جبرا ابراهیم جبرا قرار دارند.سپس رمان در دهه 70پیشرفت خاصی داشت و نویسندگانی چون امیل حبیبی ، الیاس خوری ، ابراهیم عبدالمجید، مونس الرزاز، هدی برکات ، ابراهیم الکونی ، عبدالرحمن منیف ، هانی الراهب و دیگران در این دهه کتاب‌های خود را منتشر کردند.در عرصه شعر هم کسانی چون نازک الملائکه ، عبدالوهاب البیاتی و بدر شاکر السیاب انقلابی در شعر عربی ایجاد کردند و پس از آن‌ها می توان شاعرانی چون آدونیس ، محمود درویش ، سمیح القاسم ، امل دنقل، عبدالمعطی حجازی و تنی چند از شاعران فلسطینی و عرب را نام برد. شما برنده 3جایزه ادبی معروف «عرار» (نرگس وحشی ) برای شعر، «تیسیرسبول » برای رمان و «سلطان العویس » برای شعر، بوده اید. این جایزه ها به چه آثاری داده می شوند؟ جوایزی که به من داده شده ، برخی برای یک کتاب من بوده و بعضی اوقات هم برای مجموعه آثارم . مثلا جایزه عرار (نرگس وحشی ) و جایزه سلطان العویس برای شعر عربی که به عبارتی بزرگ‌ترین جایزه ادبی در جهان عرب است و برخی به آن نوبل عرب می گویند، به این دلیل به من داده شد که به گفته آنها من در شعر کوتاه و شعر بلند درام پیشرفت قابل ملاحظه‌ای ایجاد کرده‌ام . همچنین دلایل دیگری هم بوده که اینجا سخت است آنها را بازگو کنم . جایزه تیسیرسبول برای رمان هم به خاطر رمان‌ها و پیشنهادهای هنری که من در عرصه ساختار و زبان رمان نویسی داشته ام ، به من اختصاص پیدا کرد. با این همه ، به نظر من بهترین جایزه من داشتن رابطه با مردم است و این که کتاب‌هایم مدام منتشر می شود.برخی از آنها 5بار چاپ شده است و در اغلب نمایشگاه‌های کتاب عرب ، کتاب‌های من پرفروش ترین‌ها بوده‌اند. در عین حال برخی از آن‌ها ترجمه شده و رساله‌‌‌های دانشگاهی در سطح فوق لیسانس و دکترا در دانشگاه های جهان عرب و تمام جهان درباره آثار من نوشته شده است . ابراهیم نصرالله بیشتر شاعر است یا نویسنده ؟از آغاز تاکنون به طور هم‌زمان هم شعر گفته‌ام و هم رمان نوشته ام . تاکنون 13مجموعه شعر و 8رمان از من منتشر شده‌است . از 23سال پیش تاکنون رمانی تحت عنوان «کمدی فلسطینی » نوشته ام ؛ البته هر کدام از رمان‌هایم مستقل از هم هستند و در هر رمانی از زاویه ای به مساله فلسطین پرداخته ام . از این پروژه هم تا به حال 3رمان چاپ شده که امیدوارم 4یا 5جلد دیگر آن هم منتشر شود. با این حال ، در حال حاضر هم‌چنان شعر هم می‌گویم . بعضی من را در درجه اول شاعر می دانند و بعد نویسنده و برخی هم برعکس . بعضی هم به طور همزمان من را هم شاعر و هم نویسنده می‌دانند. برخی از شاعران عرب معتقدند که پرداختن به شکل‌های ظاهری و ساختاری


دانلود با لینک مستقیم


مقاله در مورد گفتگو با شاعر عربی

شادی زندگی، غم انسانی

اختصاصی از ژیکو شادی زندگی، غم انسانی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 21

 

گفتگو:

شادی زندگی، غم انسانی

- مقدمتاً بگو چرا در تمامی عمر بی تاب بوده ای و چه حسی تو را به این آشوب کشانیده است؟

محسن مخملباف : پرسه های من خیلی قابل تشبیه است به پرسه های سلمان فارسی. کسی که مدام تشنة حقیقت بود و با آغوش باز به سوی هر دینی که داعیه حقیقت داشت، می رفت و پس از مدتی که می فهمید آنچه را آب پنداشته، سرابی بیش نبوده، تشنه تر از قبل به دنبال حقیقت گمشده اش می رفت.

البته در جوانی می پنداشتم، دغدغه های من از نوع دغدغه های ابوذر است و گمانم بر این بود که عدالت تنها گمشدة من است. اکنون با هزار تواضع، دغدغه های خود را به حقیقت جویی سیال مولانا شبیه می دانم. ضرب المثلی داریم آشنا که من دوست دارم آن را به فرمی غیر معمول بخوانم :

" هرچه نصیب است همان می دهند گر نستانی، به از آن می دهند "

حقیقت در هر دوره ای از زندگی جلوه ای به من نشان داد و چون مرا راضی ندید، جلوة زیباتری از خود به من نشان داد. و من اکنون ممنونم از این دست و دل بازی حقایق.

- ولی خیلی ها پس از یک دغدغه کوتاه به یک آرامش طولانی رسیدند و از آن پس یکسره تبلیغ حقیقتی را کردند که یافته بودند؟

محسن مخملباف : خوشا به حالشان. لابد حقیقت مورد جستجوی ایشان یک حقیقت دم دست بوده است. درست مثل حقایق دوران کودکی من. وقتی که بچه بودم، محله، در چشم کودکی من، مرکز عالم امکان بود و سقاخانة سر گذر، مرکز قداست عالم. همین چند وقت پیش، دلم هوای محله کودکی ام را کرد ؛ و رفتم. هنوز کسانی محله را مرکز عالم می دانستند و برای من دل می سوزاندند که چرا بیخود خودم را آواره و در به در کرده ام وهزار توصیه که برگرد و اصرار داشتند که حتی بوی لجن جوی های این محله را هم نمی شود با بوی گلاب قمصر کاشان عوض کرد. برای خودشان هم پربیراه نمی گفتند. عادات سالیان عمر را، با ارزش های ازلی یکی گرفته بودند.

سال ها عمر لازم بود و از کودکی باید به نوجوانی می رسیدیم، تا محله جایش را به شهر و کشور بدهد و گرایشات ناسیونالیستی، جای تعصبات محلی را بگیرد و محله را جزئی از یک کل بزرگتر بدانیم که کشور نام دارد و برای دفاع از ارزش های میهن پرستانه باید هزاران ناسزا به هزار جای دیگر می دادیم. غافل از اینکه تمدن بشری، یک قافله است که صدها سال پیش، شتر سرزمین ما از آن غافله جا مانده بود. ـ اینکه چرا جا مانده بود، موضوع بحث من نیست، فقط می دانم که جا مانده بود. ـ اما ما از این نکته غافل بودیم و هر کشوری را که از تاریخ ما عقب مانده بود، عقب افتاده و هرکه را جلو افتاده بود، گمراه دانستیم و گمان بردیم زمان واقعی عالم، زمان جاری در سرزمین ماست و سال ها عمر لازم بود تا بدانیم که نه تنها سرزمین ما مرکز عالم نیست که اساساً کرة زمین مرکز عالم نیست و این تازه کشفی نبود که ما کرده باشیم و جوان که شدیم تازه فهمیدیم آنچه را ما قرار است از فردا کشف کنیم، قافلة تمدن بشری ده نسل پیش از ما کشف کرده. چرا که وقتی دیگران مشغول کشف چیزی بودند، ما حضور نداشتیم و اگر حضور داشتیم آن را درک نکردیم. نمونه اش هنرمند فرزانة ما کمال الملک است که در عصر امپرسیونیست ها در پاریس حضور یافت، اما درنیافت که نقاشی تا دورة امپرسیونیسم پیش رفته و برای همین فقط چند تا کپی از آثار کلاسیک برای ما سوغات آورد. می پرسید چرا کمال الملک فقط به آثار کلاسیک توجه کرد ؟ برای آنکه کلاسیسم، هنر برخاسته از دوران قرون وسطی است و برای کمال الملکی که در قرون وسطی ایران زیسته بود، بسیار سخت بود که قبل از آنکه در سرزمینش ایران، مراحل تاریخی بعد از قرون وسطی را درک کرده باشند، بتواند امپرسیونیسم را در نقاشی درک کند. فرزانة هنر ما گناهی هم نداشت. او معلول علل تاریخی و جغرافیایی سرزمین عقب ماندة خویش بود. کمال الملک و سرزمینش که به همراه قافلة تمدن بشری نمی رفته اند، تا مثلاً در نقاشی، از کلاسیسم برسند به رمانتیسم، آن چنان که در فلسفه و تمدن، از قرون وسطی برسند به اومانیسم و از اومانیسم برسند به عصر تجربه و علم حصولی ،آنچنان که از رمانتیسم لاجرم برسند به رئالیسم و حتی امپر سیونیسم. کمال الملک و زادگاهش یک جایی جامانده بودند و وقتی سر از "موزة لوور" در می آورند بسیاری از مسایل را به جا نمی آورند. برای همین است که نسل بعد از کمال الملک وقتی ملتفت عقب افتادگی تاریخی اش از قافلة تمدن بشری می شود، مجبور می شود عقب افتادگی های تاریخی یک ملت را از قافلة تمدن، فوراً در شخص خود جبران کند و آنچه را ملل دیگر در پانصد سال طی کرده اند، ایشان در یک دهه، در خود شخصی شان طی کنند و اگر قافلة تمدن، هر ایسمی را با یکی دو نسل تجربه، پخته کرده است، هم عصران من با خواندن یک کتاب و دیدن یک موزه می باید این دوره و ایسم را طی کنند. چرا که این هنرمندان، نه تنها تاوان عقب ماندگی تاریخی ملتشان را می پردازند که غرامت عدم درک به موقع فرزانگان ملی شان را هم باید بپردازند و مجبور می شوند ظرف یکی دو دهه، راهی را طی کنند که ملل دیگر در پانصد سال طی کرده اند. چرا که امروزه ما در عصری ایستاده ایم که عقب افتاده و جلو افتاده را در یک عرصه و با یک متر اندازه می کنند. شما اگر به حقیقت سیال هستی ایمان آوردید و از این عقب افتادگی و آن پیشرفت ها، مطلع شدید و مصدر هیچ امری هم نبودید که بتوانید منشأ تغییرات بنیادی در جامعة خودتان باشید، چاره ای نمی ماند جز این که یک تنه به جای همه تغییر کنید و همة آن جا ماندن های تاریخی جامعه تان را، لااقل در خودتان جبران کنید.

پس طبیعی است که آن هم محله ای کودکی ام، که محله را همچنان مرکز جهان خلقت می داند و درویش زیر گذرش را با یک واسطه، به خدای خلقت منسوب می داند، آرامشش بیشتر از من باشد و یا طبیعی است که آن منتقد شهرستانی که فهم هم ولایتی هایش را متر و معیار می داند و همین که فیلمی از سطح شعور هم شهریانش بالاتر رفت، فیلم را روشنفکرانه و بیهوده می داند، به این ناآرامی من بخندد و بگوید: عمو جان چرا خودت را اذیت می کنی درست است که نبایستی روستایی بود و جهان بینی محدود داشت، اما جهان مگر چقدر گسترده تر از ولایت ماست ؟ و من از او می پرسم: مگر منطق شووینیزم آلمان چه بود؟ جز همین نوع استدلال که آلمان مرکز جهان بشری است و هیتلر شخص اول کرة زمین. و جالب این است که پیرزن های آلمانی، همان حسی را به هیتلر داشتند که روستاییان اینجایی، به کدخدایشان. این یکی مشد حسن را با یک واسطه برگزیدة خداوند می داند، آن یکی هیتلر را.

و من نه خیلی زود و نه خیلی دیر، اما سرانجام و بالاخره باورم شد که محلة ما مرکز توجة ویژة خداوند نیست و همین طور خوب فهمیدم که لجن جوی محلة ما از گلاب قمصر کاشان خوش بوتر نیست و اگر ما به آن معتادیم از برای عادت ماست نه از بابت ارزش آن.

و همین طور باورم شد که خداوند حساب ویژه ای برای من باز نکرده، هم چنان که برای تو، و آن چنان که برای او و سنگینی وزن من و تو همان اندازه ای است که ترازوها به سبب جاذبة کرة زمین از ما نشان می دهند و نه بیشتر. و این در مقایسه با وزنی که ترازوهای قیاس، از کرة زمین نشان می دهند، ناچیز است و تازه کرة زمین، غبار سبک و سرگردانی است در یکی از کهکشان های گمنام هستی.

اخیراً فیلمی دیدم به اسم "میکروکاسموس" که حاصل پنج سال از عمر یک زن و شوهر بیولوژیست فرانسوی بود، بر روی زندگی


دانلود با لینک مستقیم


شادی زندگی، غم انسانی

شادی زندگی، غم انسانی

اختصاصی از ژیکو شادی زندگی، غم انسانی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 21

 

گفتگو:

شادی زندگی، غم انسانی

- مقدمتاً بگو چرا در تمامی عمر بی تاب بوده ای و چه حسی تو را به این آشوب کشانیده است؟

محسن مخملباف : پرسه های من خیلی قابل تشبیه است به پرسه های سلمان فارسی. کسی که مدام تشنة حقیقت بود و با آغوش باز به سوی هر دینی که داعیه حقیقت داشت، می رفت و پس از مدتی که می فهمید آنچه را آب پنداشته، سرابی بیش نبوده، تشنه تر از قبل به دنبال حقیقت گمشده اش می رفت.

البته در جوانی می پنداشتم، دغدغه های من از نوع دغدغه های ابوذر است و گمانم بر این بود که عدالت تنها گمشدة من است. اکنون با هزار تواضع، دغدغه های خود را به حقیقت جویی سیال مولانا شبیه می دانم. ضرب المثلی داریم آشنا که من دوست دارم آن را به فرمی غیر معمول بخوانم :

" هرچه نصیب است همان می دهند گر نستانی، به از آن می دهند "

حقیقت در هر دوره ای از زندگی جلوه ای به من نشان داد و چون مرا راضی ندید، جلوة زیباتری از خود به من نشان داد. و من اکنون ممنونم از این دست و دل بازی حقایق.

- ولی خیلی ها پس از یک دغدغه کوتاه به یک آرامش طولانی رسیدند و از آن پس یکسره تبلیغ حقیقتی را کردند که یافته بودند؟

محسن مخملباف : خوشا به حالشان. لابد حقیقت مورد جستجوی ایشان یک حقیقت دم دست بوده است. درست مثل حقایق دوران کودکی من. وقتی که بچه بودم، محله، در چشم کودکی من، مرکز عالم امکان بود و سقاخانة سر گذر، مرکز قداست عالم. همین چند وقت پیش، دلم هوای محله کودکی ام را کرد ؛ و رفتم. هنوز کسانی محله را مرکز عالم می دانستند و برای من دل می سوزاندند که چرا بیخود خودم را آواره و در به در کرده ام وهزار توصیه که برگرد و اصرار داشتند که حتی بوی لجن جوی های این محله را هم نمی شود با بوی گلاب قمصر کاشان عوض کرد. برای خودشان هم پربیراه نمی گفتند. عادات سالیان عمر را، با ارزش های ازلی یکی گرفته بودند.

سال ها عمر لازم بود و از کودکی باید به نوجوانی می رسیدیم، تا محله جایش را به شهر و کشور بدهد و گرایشات ناسیونالیستی، جای تعصبات محلی را بگیرد و محله را جزئی از یک کل بزرگتر بدانیم که کشور نام دارد و برای دفاع از ارزش های میهن پرستانه باید هزاران ناسزا به هزار جای دیگر می دادیم. غافل از اینکه تمدن بشری، یک قافله است که صدها سال پیش، شتر سرزمین ما از آن غافله جا مانده بود. ـ اینکه چرا جا مانده بود، موضوع بحث من نیست، فقط می دانم که جا مانده بود. ـ اما ما از این نکته غافل بودیم و هر کشوری را که از تاریخ ما عقب مانده بود، عقب افتاده و هرکه را جلو افتاده بود، گمراه دانستیم و گمان بردیم زمان واقعی عالم، زمان جاری در سرزمین ماست و سال ها عمر لازم بود تا بدانیم که نه تنها سرزمین ما مرکز عالم نیست که اساساً کرة زمین مرکز عالم نیست و این تازه کشفی نبود که ما کرده باشیم و جوان که شدیم تازه فهمیدیم آنچه را ما قرار است از فردا کشف کنیم، قافلة تمدن بشری ده نسل پیش از ما کشف کرده. چرا که وقتی دیگران مشغول کشف چیزی بودند، ما حضور نداشتیم و اگر حضور داشتیم آن را درک نکردیم. نمونه اش هنرمند فرزانة ما کمال الملک است که در عصر امپرسیونیست ها در پاریس حضور یافت، اما درنیافت که نقاشی تا دورة امپرسیونیسم پیش رفته و برای همین فقط چند تا کپی از آثار کلاسیک برای ما سوغات آورد. می پرسید چرا کمال الملک فقط به آثار کلاسیک توجه کرد ؟ برای آنکه کلاسیسم، هنر برخاسته از دوران قرون وسطی است و برای کمال الملکی که در قرون وسطی ایران زیسته بود، بسیار سخت بود که قبل از آنکه در سرزمینش ایران، مراحل تاریخی بعد از قرون وسطی را درک کرده باشند، بتواند امپرسیونیسم را در نقاشی درک کند. فرزانة هنر ما گناهی هم نداشت. او معلول علل تاریخی و جغرافیایی سرزمین عقب ماندة خویش بود. کمال الملک و سرزمینش که به همراه قافلة تمدن بشری نمی رفته اند، تا مثلاً در نقاشی، از کلاسیسم برسند به رمانتیسم، آن چنان که در فلسفه و تمدن، از قرون وسطی برسند به اومانیسم و از اومانیسم برسند به عصر تجربه و علم حصولی ،آنچنان که از رمانتیسم لاجرم برسند به رئالیسم و حتی امپر سیونیسم. کمال الملک و زادگاهش یک جایی جامانده بودند و وقتی سر از "موزة لوور" در می آورند بسیاری از مسایل را به جا نمی آورند. برای همین است که نسل بعد از کمال الملک وقتی ملتفت عقب افتادگی تاریخی اش از قافلة تمدن بشری می شود، مجبور می شود عقب افتادگی های تاریخی یک ملت را از قافلة تمدن، فوراً در شخص خود جبران کند و آنچه را ملل دیگر در پانصد سال طی کرده اند، ایشان در یک دهه، در خود شخصی شان طی کنند و اگر قافلة تمدن، هر ایسمی را با یکی دو نسل تجربه، پخته کرده است، هم عصران من با خواندن یک کتاب و دیدن یک موزه می باید این دوره و ایسم را طی کنند. چرا که این هنرمندان، نه تنها تاوان عقب ماندگی تاریخی ملتشان را می پردازند که غرامت عدم درک به موقع فرزانگان ملی شان را هم باید بپردازند و مجبور می شوند ظرف یکی دو دهه، راهی را طی کنند که ملل دیگر در پانصد سال طی کرده اند. چرا که امروزه ما در عصری ایستاده ایم که عقب افتاده و جلو افتاده را در یک عرصه و با یک متر اندازه می کنند. شما اگر به حقیقت سیال هستی ایمان آوردید و از این عقب افتادگی و آن پیشرفت ها، مطلع شدید و مصدر هیچ امری هم نبودید که بتوانید منشأ تغییرات بنیادی در جامعة خودتان باشید، چاره ای نمی ماند جز این که یک تنه به جای همه تغییر کنید و همة آن جا ماندن های تاریخی جامعه تان را، لااقل در خودتان جبران کنید.

پس طبیعی است که آن هم محله ای کودکی ام، که محله را همچنان مرکز جهان خلقت می داند و درویش زیر گذرش را با یک واسطه، به خدای خلقت منسوب می داند، آرامشش بیشتر از من باشد و یا طبیعی است که آن منتقد شهرستانی که فهم هم ولایتی هایش را متر و معیار می داند و همین که فیلمی از سطح شعور هم شهریانش بالاتر رفت، فیلم را روشنفکرانه و بیهوده می داند، به این ناآرامی من بخندد و بگوید: عمو جان چرا خودت را اذیت می کنی درست است که نبایستی روستایی بود و جهان بینی محدود داشت، اما جهان مگر چقدر گسترده تر از ولایت ماست ؟ و من از او می پرسم: مگر منطق شووینیزم آلمان چه بود؟ جز همین نوع استدلال که آلمان مرکز جهان بشری است و هیتلر شخص اول کرة زمین. و جالب این است که پیرزن های آلمانی، همان حسی را به هیتلر داشتند که روستاییان اینجایی، به کدخدایشان. این یکی مشد حسن را با یک واسطه برگزیدة خداوند می داند، آن یکی هیتلر را.

و من نه خیلی زود و نه خیلی دیر، اما سرانجام و بالاخره باورم شد که محلة ما مرکز توجة ویژة خداوند نیست و همین طور خوب فهمیدم که لجن جوی محلة ما از گلاب قمصر کاشان خوش بوتر نیست و اگر ما به آن معتادیم از برای عادت ماست نه از بابت ارزش آن.

و همین طور باورم شد که خداوند حساب ویژه ای برای من باز نکرده، هم چنان که برای تو، و آن چنان که برای او و سنگینی وزن من و تو همان اندازه ای است که ترازوها به سبب جاذبة کرة زمین از ما نشان می دهند و نه بیشتر. و این در مقایسه با وزنی که ترازوهای قیاس، از کرة زمین نشان می دهند، ناچیز است و تازه کرة زمین، غبار سبک و سرگردانی است در یکی از کهکشان های گمنام هستی.

اخیراً فیلمی دیدم به اسم "میکروکاسموس" که حاصل پنج سال از عمر یک زن و شوهر بیولوژیست فرانسوی بود، بر روی زندگی


دانلود با لینک مستقیم


شادی زندگی، غم انسانی

مبانی گفتگو اینترنت نتورک

اختصاصی از ژیکو مبانی گفتگو اینترنت نتورک دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

مبانی گفتگو اینترنت نتورک


مبانی گفتگو اینترنت نتورک

فرمت فایل:word

تعدادصفحات:34 صفحه

Network شبکه( : از به هم پیوستن دو یا چند کامپیوتر به یکدیگر یک شبکه ایجاد می شود.

 

شبکه به دو دسته تقسیم می شود :

 

                                                                                      

 

                                                                              LAN

 

                                                                            

 

                                         شبکه

 

                                            

 

                                                                              WAN

 

                                                                                   

 

  LAN- ( Local Area Network ) :

 

یک شبکه محلی است که کامپیوتر ها در فاصله کمی از یکدیگر قرار دارند و از طریق کابل شبکه با هم شبکه می شوند. سرعت تبادل اطلاعات در این نوع شبکه بالاست.

 

 مثل کامپیوتر های داخل یک ساختمان اداری یا بانک ها

 

 

 

WAN ( Wide Area Network ) :

 

این شبکه یک شبکه گسترده است که کامپیوتر ها در فواصل دور با یکدیگر شبکه می شوند در این شبکه ارتباط کامپیوتر ها از طریق ارتباط ماهواره ای برقرار می شود و سرعت تبادل اطلاعات پایین تر از شبکه LAN است.

 

 

 

شبکه اینترنت : اینترنت بزرگترین شبکه کامپیوتری جهان است که از تعداد زیادی کامپیوتر تشکیل شده و تاریخچه شبکه اینترنت به سال 1968 بر می گردد. زمانی که ارتش نظامی آمریکا جهت تبادل اطلاعات نظامی خود شبکه ای به نام آرپانت را بین مراکز نظامی خود ایجاد کرد و چون این پروژه با موفقیت به پایان رسید و دارای مزایای زیادی بود کم کم تمامی مراکز دانشگاهی و موسسات دولتی در سراسر جهان به این شبکه متصل شدند تا به امروز که ما شاهد یک شبکه جهانی به نام اینترنت هستیم.

 


دانلود با لینک مستقیم


مبانی گفتگو اینترنت نتورک