دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .
این محصول در قالب ورد و قابل ویرایش در 225 صفحه می باشد.
فهرست
مقدمه ۱
۱٫۱٫ تاریخ وجود قبل از هراکلیتوس و پارمنیدس ۶
۱٫ ۱٫ ۱ هومر- هسیود- سولون ۷
۲ .۱ وجود نزد پارمنیدس ۲۶
۲ . ۲ لوگوس نزد هراکلیت ۶۸
۱ .۳ چیستی ادراک ۸۸
۱ .۴ ملاحظات اسطوره ای دربارة تعریف وجود از خودش ۱۰۰
۲٫ ۴ کیفیت ادراک وجود نزد پارمنیدس ۱۰۷
۳٫ ۴ کیفیت ادراک لوگوس نزد هراکلیت . ۱۵۰
الف- رابطه حواس و روح ۱۵۶
ب- رابطه روح و بدن ۱۵۷
ج- مسئله خواب و بیداری ۱۶۲
۵٫ ۳٫ ۴ خدا و درک او در اندیشه هراکلیت ۱۶۶
۱٫ ۵ تقابل اندیشه پارمنیدس و هراکلیتوس ۱۷۳
۲ . ۵ رابطه وحدت و کثرت نزد پارمیندس ۱۷۴
۳ . ۵ رابطه وحدت و کثرت : چیستی کثرت نزد هراکلیتوس ۱۹۷
کلام آخر ۲۱۵
فهرست منابع ۲۲۰
مقدمه
موضوع این رساله چگونگی ادراک وجود نزد پارمنیدس و هراکلیتوس است . اهمیت این مسئله ازآن جا ناشی می شود که پس از پدیدآمدن شکاف معرفت شناسی میان فاعل شناسا و متعلق شناسایی که در دورة جدید مورد تأکید قرار گرفت ، عده ای از متفکرین که منتقد انحصار روش شناخت در این نوع خاص شاخت مبتنی بر شکاف معرف شناختی بودند کوشیدند در اندیشه های موجود در جریان تاریخی اندیشه غرب در پی متفکرینی بگردند که به گمان ایشان در آن ها ما با شناختی از نوعی دیگر مواجه هستیم . دو تن از این اندیشمندان بی شک پارمنیدس وهراکلیتوس هستند . در این رساله تلاشی شده است در جهت درک درست کیفیت شناخت عالی ترین حقیقتی که هر یک از این دو متفکر در منظومه فکری خود از آن خبر داده اند . روشن است که انتخاب عنوان کیفیت ادراک وجود نزد پارمنیدس وهراکلیتوس به ما این معنی را انتقال می دهد که گویی این هر دو از وجود سخن گفته اند لذا در مورد این عنوان توضیح زیر لازم است : لغت وجود در اصطلاح سنت فلسفی کشور ما ، پس از ملاصدرا قرین نوعی خارجیت اصالت ، وحدت و فراگیری است . جستجوی از چگونگی درک شدن وجود به معنایی که ما امروز از ان در سنت فلسفی خود می فهمیم ، در واقع پرسیدن سوالی است از دو اندیشمندی که در فضایی اندیشیده اند که از رنج های معرفت شناسانه دنیای معاصر فارغ بوده است . در واقع پرسیدن این سوال است که عالی ترین حقیقتی که شما در اندیشه خود آن را درک می کردید چگونه درک می شود . برای مثال عنوان این رساله را می شد کیفیت ادراک عالی ترین حقیقت نزد پارمنیدس و هراکلیتوس گذاشت . البته در آن صورت ممکن بود کسی انتقاد کند که مثلاً مگر در پارمنیدس حقایق متعدد وجود دارد که شما از عالی ترین آن ها سخن می گوئید و قص علی هذا … ، هنگامی که موضوع این رساله به هیئت داوری موضوع تقدیم شد ، به صورتی کاملاً عادی من از بستر فکری خویش که فضای فلسفی کشور ماست این سوال را از پارمنیدس و هراکلیت پرسیدم و پس از تصویب این موضوع و پس از کاربر روی آن دریافتم که عناوین دقیق تری نیز برای آن ممکن بود . به هر حال امیدوارم اکنون مقصود روشن باشد .
ناگزیر می باید تحقیقی می شد در مورد تاریخ لفظ وجود و لفظ لوگوس تا معلوم شود پیش از پارمنیدس وهراکلیت این کلمات به چه معنایی استفاده شده اند این کار در ۱ . ۱ و ۱ . ۲ انجام شده است . سپس با مراجعه به متن قطعات این دو، به بررسی وجود و لوگوس در منظومه فکری آن ها پرداخته شده است . این کار را به این صورت ارائه شده که برخی از اهم صفات وجود و لوگوس بر اساس نظر این دو به صورت مجزا استخراج و تبیین شده است . ( در ۲ . ۱ به بعد و ۲ . ۲ به بعد )
در فصل سوم به دلیل این که سروکار این رساله از یک طرف با مسئله ادراک بوده است اقسام مختلف درک کردن تا حد امکان ، در اندیشه یونانیان باستان استقصا شده است و ۸ نوع مختلف درک کردن مورد اشاره قرار گرفته است .
در فصل چهارم در واقع اندیشه اصلی این رساله ارائه شده است که وجود برای پارمنیدس و لوگوس برای هراکلیت خود معرف خود میباشد. در ارائه این مطلب کار از برخی ملاحظات تاریخی و اسطوره ای آغاز شده و سپس به تبیین نظرات این دو پرداخته شده است.
در فصل پنجم ، با فرض درستی تلقی این رساله از کیفیت ادراک وجود نزد پارمنیدس و هراکلیتوس به بررسی حل مسئله رابطه کثرت و وحدت نزد این دو پرداخته شده است . چرا که اگر چه هم پارمنیدس و هم هراکلیتوس قائلند عالی ترین حقیقتی که می شناسند خود معرف خود است ولی در تبیین رابطه این حقیقت اعلی باکثرات هر یک تبیینی خاص ارائه کرده اند . در بخش آخر نیز که تحت عنوان کلام آخر آمده است تلاشی شده است در جهت تبیین این مطلب که تفاوت آن چه این دو اندیشمند بدان قائل بودند با دستگاه های فکری که پس از آن ها آمده است چیست ؟ روشن است که در حین تحقیق نتایجی نیز حاصل شده است ـ که اگر چه از جریان موضوع اصلی این رساله خارج است ولی به نوعی تفسیر نویی است البته تقریباً نو ! ـ از برخی بحث های موجود در تفسیر پارمنیدس و هراکلیتوس . از آن جمله تلقی خاص این رساله از okestin و estin نزد پارمنیدس ، و تفسیر ویژه از کروی بودن وجود نزد او ـ که در فصل های یک و چهار به آن ها اشاره شده است ـ هم چنین تبیین خاص این رساله از «راه گمان» که بر خلاف تفسیر رایج است و چگونگی ارتباط وحدت و کثرت در پارمنیدس که در فصل پنجم مورد بحث قرار گرفته است . در هراکلیت نیز دو نکته نسبتاً جدید وجود دارد : یکی کیفیت خاص ادراک وجود نزد هراکلیت است که به شکلی که این جا مورد بحث قرار گرفته است ـ در فصل چهارم ـ در سایر منابع مشاهده نشد و دیگری تبیینی است که به لحاظ معرفت شناختی از کیفیت ادراک وجود نزد هراکلیت ارائه شده است ـ در فصل پنجم ـ که تقریباً جدید است .
در کار تحقیق دریافتم که پر ثمر ترین روش مطالعه مراجعه به متن فیلسوف است . با بدست آوردن چند ترجمه انگلیسی کوشیده ام ابتدا معنای خود متن را به درستی دریابم. (نباید پنهان کنم که در مواجهه با متن ذهن انسان دچار فوران معنا می شود) سپس به شرح مراجعه کرده ام . در فهرست منابع ، کتاب ها را به ترتیب کثرت استفاده فهرست کرده ام .
فصل اول
۱٫۱٫ تاریخ وجود قبل از هراکلیتوس و پارمنیدس[۱]
معروف است که سیسرون گفته است: “نشان یک ذهن کندوکودن این است که تنها به دنبال جویها روان می شود و سرچشمه ها را نمی بیند”. واقعیت فعلی فلسفه در کشور ما این است که اگر کسی به خوبی با میراث فلسفی رایج ما آشنا باشد نمی تواند از اندیشه راجع به وجود فارغ باشد. اگر ما نخواهیم بنا به حکم سیسرون انسانی کندوکودن باشیم لازم است در پی سرچشمه هایی باشیم که این جریان فکری از آنها سیراب می شود. لزومی ندارد در یک نوشته تخصصی اشاره شود که این سرچشمه ها را باید در یونان جست- یا لااقل یکی از جاهایی که باید مورد کاوش قرار داد یونان است- و ایضاً ضرورتی ندارد که بگوئیم وجود در یونان باستان با نام پارمنیدس گره خورده است. در هر اکلیت نیز ما با ایده هایی مواجه هستیم که رابطه ای تنگاتنگ با این مسئله دارد و از آن رو که بخش های آتی این رساله اساساً به همین دو خواهد پرداخت ضروری است. که در آغاز در ما بازای لفظ وجود پیش از این دو کاوشی انجام شود، هدف از این جستجو روشنکردن فضایی است که هراکلتیوس و پارمنیدس در آنها تنفس میکردهاند. و ارائه تلقی است از وجود که ایشان میراث دار آن بوده اند و اندیشه خویش را بر آن بنا کرده اند.
۱٫ ۱٫ ۱ هومر- هسیود- سولون
از این سه باید نامی به میان آورد چون فلسفه پیش از سقراط و دقیق تر کل فلسفه از دامن اسطوره بر می خیزد و در میان اسطوره ها به نگاهها و تلقی هایی بر میخوریم که به شدت برای فردای تاریخ آبستن اندیشه های فلسفی است. در اسطوره ها نباید در پی آن باشیم که آن چه بعدها فیلسوفان ارائه کرده اند مستقیماً و به وضوح وجود داشته باشد چرا که در آن صورت فلسفه داشتیم و نه اسطوره- بلکه آن چه در پی اش هستیم مثل هاله ای گنگ در خلال سطرها و متن ها آرمیده است. وجود و مباحث مربوط به آن در آراء این سه نفر نیز چنین جلوه گر است. خطی از اندیشه فلسفی که به وجود منجر می شود درآرخه آغاز می گیرد. طالس، آناکسیمندر، آناکسیمنس و… لااقل چنان که ارسطو تفسیر می کند و در عین حال آراء آنها این مسئله را تصدیق می کند در پی آرخه هستند.
این اندیشه در هراکلیت به نقطه ای از شکوفایی می رسد که به یک سیستم پیچیده چند وجهی شامل لولگوس- آتش- جمع اضداد- سیلان و… در می آید و نهایتاً در پارمنیدس در یک حرکت شگفت انگیز و جسورانه در فروغ ابدی وجود ذوب میشود[۲]و ما خود را با وجود محض رویاروی می بینیم. بنابراین بی مناسبت نیست اگر آرخه را سرآغاز اندیشه ای بدانیم که به وجود محض می انجامد و آنگاه با شگفتی و جاذبه محو این دریافت شویم که در هومر، در منظومه های بی پایانی از تصاویر قهرمانانی که سوار بر اسبهای پولادین این با دهان های کف کرده و فریادهای هراس انگیز صدای چکاچک شمشیرهایشان را از خلال صفحات ایلیا ( و ادیسه در تاریخ طنین انداز کرده اند ردپای آرخه را چون جویباری کوچک که در میان جنگلی انبوه در جریان باشد در میان اقیانوس بی پایان تصاویر پیاپی ناگاه کشف می کنیم. در میان نقشهای بی پایان هومر با اندکی توجه در می یابیم که هومر دائماً در پی تصویر منشا و چگونگی صیروت اشیاء است وقتی می خواهد یک ارابه را توصیف کند یا از نوشابه ای سخن بگوید خود را وا می دارد که توضیح دهد چگونه آن چیز از اشیاء سازنده خود شکل گرفته است. در مورد عصای آگاممنون قبل از توصیف آن توضیح می دهد که چگونه پس از بارها وبارها انتقال- شاید هفت یا هشت بار دست به دست شدن را به تفصیل تصویر می کند- این عصا به دست زئوس می رسد. اگر این نگاه را بپذیریم نتیجه ای که بلافاصله حاصل می شود آن است که هراکلیتوس و پارمنیدس حتی اگر آثار هومر را نخوانده باشند در فضایی تنفس می کنند و می اندیشند که سینه مردمان از اسطورههایی پر است- این اسطوره ها بر اندیشه و نگاه آدمیان حکومت میکند- فضایی که در آن اسطورهها فکر را برای جستجو از آرخه- مفهومی که ناگزیر در سیر خود به وجود منجر شد- تیز می کنند و پرورش می دهند.
اساساً اگر بناست ردپای وجود را جستجو کنیم بهتراست به خود تصویرگری و روایتگری هومر اشاره کنیم. حقیقت تصویرسازی شاعران در اسطوره پردازی چیست؟ به اسطوره ها نگاه کنیم! چیزی به عنوان یک کل خود را در داستانهایی پیاپی که از نیروی فروزنده خیال شعله می گیرند جلوهگر می سازد. اگر به اصول تفسیر هایدگر از تاریخ پایبند باشیم- چنان که شادوالت در کتاب خود در بخش مربوطه به هومر به این اصول متلزم است- برداشت ما این خواهد بود که “خصوصیت اصلی اشعار هومر قانون مندی و التزام و نوعی رابطه خاص با وجود می باشد: هومر در توصیف سپرآخیلوس[۳]وهمچنین در سایر جاها متاثر از نگرشهای بزرگ و در عینحال بینهایت ساده ای از وجود است. این در واقع شعری است منطبق با وجود! خواندن این شعر در واقع بازشناسی صورتهای معینی از تجربه هستی است. در این جا با روش خاصی از هستی شناسی مواجه هستیم، که در آن یک کل تصویر می شود با تقابل هایی در آن و قطب بندی هایی که به نحو دیالکتیکی به هم مربوطند و هر کدام از تقابل ها یک کلیت جامع را می سازند”. و در جای دیگر می نویسد “وجود خود را در اشعار هومر به صورت تصویر در لفظ جلوه گر می سازد مثلاً در توصیف سپر آشیل گویی نقش تمام عالم روی سپر هست. سپر او ابزاری می شود که فراتر از غایت طبیعی خود، نمایانگر امری والاتر است” که عبارتست از درک وجود از هومر و به اصطلاح هایدگر کیفیت خاص جلوه گر شدن وجود براو.
در این فضا خوب است نگاهی هم به هسیرد بیندازیم مقصود بخصوص تئوگونی است. مجموعه ای بی پایان از تبارشناسی و زایش خدایان، هسیرد با این ادعا که آنچه می گوید تعلیمی آسمانی است پیش روی خوانندگان خود تسب نامه ای بسیار طولانی از کیفیت ارتباط خدایان و پیدایش آنها ارائه می کند. اگرخوب دقت کنیم “خدایان به یک معنی قدرتهای حاکم در این عالمند، تمامی چیزهایی که قدرتمند هستند، اقتدار دارند، حاصلخیز و عظیم اند، در زندگی ما جایگاهی دارند و قدرت آنها می تواند خطرناک باشد، خدایان هستند”[۴]. و تئوگونی بیان نظام قدرتهای حاکم بر عالم است و این تلاش است که بعدها در پیش سقراطیان برای پیدا کردن آرخه عالم به شکل دیگری انجام شد و پیشتر از این به نسبت آرخه و وجود اشاره شد.
در آثار هسیود علاوه بر آن چه گذشت یک نکته دیگر نیز قابل توجه است که شادوالت با فطانت خاص خود به آن اشاره می کند، در بیت ۱۱۲ به بعد تئوگونی بحثی مطرح شده است که طی آن معلوم می شود خدایان برای تقسیم ثروت و افتخارات در میان خود باید به موزه ها مراجعه کنند. هر خدا میدان عمل معینی دارد که مخصوص اوست، او از این حیطه قدرت می گیرد و در عین حال درباره آن مسئول است. در پس این تقسیم مناصب و افتخارات تقسیم بندی اصولی و تعیین کننده دیگری نیز وجود دارد و آن تقسیم موجودات است به قلمروهای معین. بدین ترتیب ما با مفهوم هستی شناختی و تعیین کننده تقسیم یا «قسمت» بر می خوریم که به یونانی مویرا (Moira) گفته می شود. مویرا الهه تقدیر نیست بلکه مبدا و منشاء این تقسیم بزرگ و جهانی است. جالب است که مویرا در مرتبه ای بالاتر از خدایان قرار دارد. روشن است که باید چنین باشد چرا که یک موجود برای این که بتواند به عنوان موجود ظاهر گردد، باید به نحوی متمایز از چیزهای دیگر باشد. جایی که همه چیز در یک چیز باشد (آن چنان که بعداً آناکساگوراس خواهد گفت) گویی هستی نیست. لازمه هستی، متقسم بودن و وجود تمایزات و تفاوت هاست. مغایرت یکی از مقولات بنیادین موجود بودن است و این اندیشه است که تأثیر آن برای مثال در افلاطون و نظریه او درباره تقسیم ثنایی (Diairesis) مشهود است. نظریه ای که در آن، این تقسیم با به منصه ظهور کشاندن هرچه بیشتر تفاوتها تا رسیدن به چیزی که دیگر تقسیم ناپذیر است- یعنی همان آتومون آیدوس- به معنی فرد ادامه می یابد[۵].
برای آشنایان با لوگوس نزد هراکلیت و رابطه آن با اندازه هرچیز اشاره فوق کافی است که ذهنشان بی اختیار از این بحث به هراکلیت نیز منتقل شود. به هر حال چنان که گذشت هسیود نیز به سهم خود نقشی را در فرهنگ و اندیشه یونانیان باقی گذاشت که آبستن ادراک وجود ( به عنوان یک امر مستقل ) و اوصاف آن بود.
نکته دیگری که هم در هومروهم در هسیود به بحث این رساله مربوط است نوعی ارجاع کثرت به وحدت است. از معنامین اساسی فلسفه هراکلیت وحدت در عین کثرت است و نزد پارمنیدس به یک معنا فنای مطلق کثرت در وحدت بلکه نفی کثرت. این اندیشه نیز در هومر و هسیود به نحو نهفته قابل پی گیری است.
در هسیود تمام خدایان به نحوی به مویرا سر می نهند و از آن بالاتر به دیکه الاهه عدالت. همین مفهوم بعدها در تک گفتارهای هراکلیتوس و اشعار پارمنیدس ظاهر میشود. برای مثال پارمنیدس برای عبور از دری که به دیدار الاهه واصل می شود باید از دیکه اجازه بگیرد. آنچه به این بخش از بحث مربوط است البته مسئله رجوع کثرت خدایان به یک امر واحد است. دیکه مفهوم انتقام و مکافات را نیز با خود دارد البته نه عدالتی که هدفش عقاب کردن است بلکه عدالتی که دوباره تعادل را برقرار می کند. می دانیم که در تصور یونانی وضعیت سلامت یک شی حالت تعادل است. دیکه به عنوان عامل مصححی بزرگ و با مراقبت بر این که الاهه های انتقام عامل تخطی و تجاوز را تحت تعقیب قرار بدهند[۶]، تعادل های از دست رفته به حالت طبیعی خود باز می گرداند. اگرچه چنان که ذکر شد خود مسئله عدالت و حکومت آن بر سایر اشیاء از اموری است که به انحاء مختلف در هراکلیتوس و پارمنیدس آمده است اما با عنایت به عنوان این بخش نکته ای که اکنون در مرکز توجه است این است که این سلطنت عدالت در اندیشه هسیود به لحاظ ساختار ارتباط های معنایی، ذهن را برای درک ارجاع کثرت به وحدت آماده می سازد، کاری که دیکه انجام می دهد به نحوی دادن «حق» اشیاء است و مفهوم حق در این فضا مفهومی تعیین کننده برای هستی می شود. نزد هسیود عمل خدایان به شکلی، فعلیت این اصل بنیادین است. زئوس به عنوان بالاترین خدایان نماینده این تصور است. حتی نزد هومر اسم عدالت خدایی در کنار خدایان دیگر نیست حتی در آن جا هم می توان سخن از نوعی اندیشه تک خدایی به میان آورد. عدالت تا این اندازه برتر و بالاتر از خدایان دیگر است. در این فضا زئوس ناگزیر تجسم تصور کلی هستی یعنی عدالت است[۷]. آن چه برای کار ما مهم است همین وجود امر واحدی است که به نحوی بر کثرات دیگر حاکم است در سولون نیز با این تصویر تفوق دیکه مواجهیم در اشعار سولون دیکه صامت است ولی همه چیز را می داند[۸] این مفهوم در خلال داستان ها و اسطوره ها و کلمات و زبان در ذهن و جان یونانیان نقش بسته است و جایی ناگهان از چشمه جوشان اندیشه متفکرانی به پایه هراکلتیوس و پارمنیدس سر بر می آورد.
۲٫ ۱٫ ۱ onta
در یک تقسیم بزرگ دو نوع ادبی مهم نزد پیش سقراطیان وجود دارد. شعر حماسی و تراژدی. شادوالت در فصل آغازین کتاب خود به دقت بر تفاوت این دو نوع اشاره می کند، در این اشاره نکته ای هست که می تواند آغاز بحث درباره onta باشد، او می نویسد: “ در شعر حماسی پیش از سقراطیان ملاحظاتی درباره فوسیس ( طبیعت) و ملاحظاتی درباره آرته ( کارآمدی، فضیلت، بهترین بودن ) آمده است یعنی هم ناظر به عالم طبیعت یا عالم onta است و هم ناظر به حیات انسانی، ولی در تراژدی بحث غالب این است که انسان چگونه، هنگامی که در چنگال سرنوشت گرفتار می شود آرته یا بهترین بودن خود را به ثبوت می رساند” [۹] از این تقسیم چند نکته معلوم می
شود: اول این که onta به عالم طبیعت و فوسیس اطلاق می شود. دیگر این که برای درک onta انسان به نحوه ای خاص از نگاه محتاج است نگاهی که متوجه خودش نیست، معطوف فضلیت و کارآمدی و بهترین بودن خود نیست. نگاهی است به چیزهای متکثر طبیعی چنان که هست بدون عنایتی به فائق آمدن انسان بر محیط.
ورنریگر در کتاب « الهیات نزد فیلسوفان یونان باستان » تذکر می دهد که فیلسوفان طبیعت، چنان که ارسطو آن ها را خوانده است، از جهان اشیاء سخن می گفتند جهانی که از بستر مقدماتی [ که هر انسانی با ان مواجه می شود ] بر می خاست آن ها به این جهان با لفظ ta onta اشاره می کردند، چیزهایی که حاضرند یا به ما ارائه می شوند.[۱۰]» شادوالت در فصل ۱۸ کتاب خود تذکر می دهد که onta متعلق اداراک حسی ماست برای مثال عبارت «aleta onta یعنی] من می بینم که[ همه چیز حقیقی است، من همه چیز را حقیقت دارنده می بینم.[۱۱]» از این ملاحظات معلوم می شود که این لفظ به اشیائی اطلاق می شده است که بوسیله حواس ما درک می شده اند. در توضیح یگر آمده است که این کلمه به چیزهایی اشاره می کرده که حضور دارند و با دو نقل قولی که از شادوالت نقل شد معلوم می شود که این حضور معنایی کاملاً محسوس دارد یعنی حاضر بودن به نوعی قرینِ مدرَک حواس بودن است، و البته به نوعی پیرامون انسان بودن.« این کلمه که در یونانی آن دوره وجود دارد کلمه ای محاوره ای است و کاملاً معمولی، نه یک کلمه فلسفی … ارلسیتوفانس در یکی از نمایشنامه هایش می نویسد: به برده ای امر می کنیم تا اُنتا – ta onta – را بیاور!» و مقصود این است که اسباب و لوازم منزل را بیاور … آن چه نزد ما یک مفهوم فلسفی است در ابتدا معنایش همان چیزی است که دم دست و پیرامون انسان هاست … همان طور که هایدگر فهمیده است مفهوم وجود نزد یونانیان در وهله نخست با خصوصیت دم دست بودن – Vorhandenheit نمایان شده است.[۱۲]» خلاصه آن چه از این بحث با خود همراه می کنیم این است که
۱- onta به عالم طبیعت و فوسیس اطلاق می شود.
۲- برای درک onta انسان به نگاهی محتاج است که معطوف به شیی است نه به خودش و فائق آمدن خودش بر محیط و شرایط.
۳- onta به چیزهایی اشاره می کند که حاضرند و به اصطلاح دم دست ما.
۴- مدلولات لفظ onta بوسیله حواس درک می شوند.
این خصوصیات onta بستری است که در آن هراکتیوس و پارمنیدس در اطراف عالی ترین حقایقی که در آثار خود به آن اشاره کرده اند، تنفس کرده اند و هر چه گفته اند را با این تلقی ها – لااقل می توان اداعا کرد قسمتی از تلقی آن ها چنین بوده -گفتهاند.
۳ .۱ . ۱ مدلول لفظ « است » و بودن ( einai) و حقیقت ( aletheia )