ژیکو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

ژیکو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

تحقیق درباره استعلا در نزد هایدگر

اختصاصی از ژیکو تحقیق درباره استعلا در نزد هایدگر دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 8

 

چکیده: تاریخ تفاسیر هایدگری، ما را با رشته ای از مفاهیم موازی روبرو می سازد: متافیزیک و خداشناسی، وجود-خداشناسی و خداشناسی مسیحی، تفکر و ایمان، وجود و خدا و مانند آن. باید در عین حال یادآوری کرد که این مفاهیم دوگانه متفاوت به طرق مختلف، در خدمت راهبردهای متعددی برای تفسیر هایدگر بوده اند. این راهبردهای متعدد را می توان چنین خلاصه کرد: رابطه میان فلسفه و خداشناسی در تفکر هایدگر سه گانه است و باید با آهنگ اندیشه او براساس مایه های رویدادگی و استعلا قرائت شود.

تاریخ تفاسیر هایدگری، ما را با رشته ای از مفاهیم موازی روبرو می سازد: متافیزیک و خداشناسی، وجود-خداشناسی و خداشناسی مسیحی، تفکر و ایمان، وجود و خدا. در عین حال باید یادآوری کنم که این مفاهیم دوگانه راهبردهای متنوعی را برای تفسیر هایدگر پدید می آورند.

این راهبردها را می توان تحت چهار نکته عمده گرد آورد.

قبل از همه، تشخیصی براساس «خداشناسی عرفی» که با وجودی سازی مفاهیم بنیادی که بر دوگانگی دازن حاکم است، همراه است. براساس این تشخیص، کار هایدگر، در بهترین حالت، احیای پنهان داشته شدة خداشناسی مسیحی تلقی می شود.

در این منظر، مناسب است که تحلیل وجودی را باز برگیریم و آن را به روی زبان خداشناسانه بگشاییم، زیرا وی هرگز واقعاً از این دور نبوده است.

راه دوم برای خوانش رابطه میان فلسفه و خداشناسی در کار هایدگر عبارت است از طرح «ساختار شکنی خداشناسانه» در چارچوب خداشناسی مسیحی.

راهبرد سوم ترجیح می دهد پیوند میان فلسفه و خداشناسی را براساس تحدید منطقه ای، نوعی «یالتای» معرفت شناختی میان دو کار نظری، قرائت کند.

سرانجام باید به راهبردی از نوع چهارم اشاره کنم که منشأ خود را در «تفاوت وجود شناختی» می یابد و می خواهد شروط مجاورت به امر الهی را نو کند.

انتشار برخی از آثار منتشر نشده هایدگر در این اواخر، خوانش جدیدی را ایجاب می کند و به فرضیه ای که من آن را به اختصار چنین بیان می کنم، اعتبار می بخشد: براساس دو موضوع «رویدادگی» و «استعلا»، رابطه میان فلسفه و خداشناسی در نزد هایدگر سه لایه و با خود اندیشه هایدگر مساوق است[1].

1- سه مبحث

معانی متفاوت مفهوم فلسفه و خداشناسی به سه مبحث در باره رابطه فلسفه و خداشناسی اشاره دارند. این مباحث را می توان به شرح زیر بیان کرد: اول از همه، رابطه میان «فلسفه و خداشناسی براساس کتاب مقدس». وجودشناسی، به مثابه علم، ضمن فاصله گرفتن از هر آن چه به عد م نزدیک است[1]، در ایمانی محکم به ماجرای فلسفی روی می دهد. با خداشناسی مسیحی، علمی وجودشناختی که با «اصل[2]» ایمان به خدایی مصلوب پرورده شده است، روبرو می شود. خطابه «پدیدارشناسی و خداشناسی» (1927)، نخستین بخش از درس “Einfuhrung in die Metaphysics” (1935) و نامه های مورخ سال 1928 را که اخیراً به عنوان بخشی از مکاتبات با ای. بلوکمن[3] منتشر شده است، باید از این منظر و فقط از این منظر خواند.

مبحث دوم: هم فلسفه و هم خداشناسی (فلسفه مسیحی یا خداشناسی فلسفی هر چه باشد)، عرصه تکوین خود را در ساختاری دوشکلی، یعنی ساختار وجود-خداشناختی متافیزیک غربی پیدا می کنند.

مبحث آخر: «اندیشه وجود و انتظار خدا»، نکته زیر مورد نزاع است: امکان وقوع خدایی الهی، فراتر از ارجاع مسیحی یا ضدمسیحی، را فقط در فتوح وجود می توان تصور کرد. این خدا، چونان راه حلی از بالا نمی آید، خدا موضوع جدید وحیی بیرونی نیست. برعکس، به استعلای هردم حاضر وجود و افاضه معرفت[4] تعلق دارد.

آن چه در این جا آشکار است، حداقل به دو دلیل، ضرورت «مطالعه درزمانی» جدید نوشته های هایدگر است. من می خواهم ساختارهای اندیشیدن را، که ما را به درک و بازسازی رابطه میان فلسفه و خداشناسی قادر می سازد، بررسی کنم.

2- رویدادگی و استعلا

رهیافت «در زمانی» باید با بررسی عبارت مشهور هایدگر: «بدون این منبع خداشناختی، هرگز راه اندیشه را در پیش نمی گرفتم. منبع به معنای آینده است»، آغاز شود.

سه نظر می توان داد. قبل از همه، معروف است که هایدگر در خداشناسی آموزشی اساسی گرفت، که باید زمینه و روش آن را بررسی کرد. دوم، هایدگر از ابزارهای نظری و مصنوع که از سنت خداشناسی به وام می گیرد، استفاده می کند، باید این فراگرد تحصیص خداشناسی را لحاظ کرد. سرانجام، باید یادآوری کرد که رابطه میان خداشناسی و اندیشه، رابطه ای فعال است: «منبع به معنای آینده است».

اکنون، برای توصیف این سه سطح مختلف تفسیر، از سه اصطلاح استفاده می کنم: ریشه دوانی، وام و منبع.

ریشه دوانی واژه ای خوب برای مشخص ساختن رابطه خاصی است که هایدگر با جهان کاتولیک دارد. این رابطه پیچیده است، به انواع بازی ها اشاره دارد. باید به یکی از آن ها که شناخته تر است، اشاره کنم. هایدگر هنگامی که دانش آموز دبیرستان است، با خواندن رساله فرانتز برنتانو[5] موسوم به «درباره معانی چندلایه وجود به نظر ارسطو» ویژه بودن پرسشگری وجودشناختی را کشف می کند. این ارتباط اولیه با خداشناسی، برخلاف آن چه ممکن است در آغاز به نظر برسد، فقط نخستین بروز داده های مفهومی و تشخیصی خداشناسی نیست؛ در کل، راهی است برای گفتن این که، روش اندیشه تاریخی، آغاز پرسشگری فلسفه و بویژه وجودشناسی است.

وام، رابطه میان هایدگر و خداشناسی را می توان در مرتبه دیگری دریافت و براساس وام تعریف کرد. ما می خواهیم نشان دهیم برخی از طرحواره های اصلی هایدگری را نمی توان دریافت، مگر آن که، نخست به تجربه مسیحی که در آن پرورده شده اند، ارجاع داده شوند.


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق درباره استعلا در نزد هایدگر

مقاله درباره کیفیت ادراک وجود نزد پارمنیدس و هراکلیتوس

اختصاصی از ژیکو مقاله درباره کیفیت ادراک وجود نزد پارمنیدس و هراکلیتوس دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

مقاله درباره کیفیت ادراک وجود نزد پارمنیدس و هراکلیتوس


مقاله درباره کیفیت ادراک وجود نزد پارمنیدس و هراکلیتوس

لینک پرداخت و دانلود در "پایین مطلب"

 فرمت فایل: word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

 تعداد صفحات:244

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه

موضوع این رساله چگونگی ادراک وجود نزد پارمنیدس و هراکلیتوس است . اهمیت این مسئله ازآن جا ناشی می شود که پس از پدیدآمدن شکاف معرفت شناسی میان فاعل شناسا و متعلق شناسایی که در دورة جدید مورد تأکید قرار گرفت ، عده ای از متفکرین که منتقد انحصار روش شناخت در این نوع خاص شاخت مبتنی بر شکاف معرف شناختی بودند کوشیدند در اندیشه های موجود در جریان تاریخی اندیشه غرب در پی متفکرینی بگردند که به گمان ایشان در آن ها ما با شناختی از نوعی دیگر مواجه هستیم . دو تن از این اندیشمندان بی شک پارمنیدس وهراکلیتوس هستند . در این رساله تلاشی شده است در جهت درک درست کیفیت شناخت عالی ترین حقیقتی که هر یک از این دو متفکر در منظومه فکری خود از آن خبر داده اند . روشن است که انتخاب عنوان کیفیت ادراک وجود نزد پارمنیدس وهراکلیتوس به ما این معنی را انتقال می دهد که گویی این هر دو از وجود سخن گفته اند لذا در مورد این عنوان توضیح زیر لازم است : لغت وجود در اصطلاح سنت فلسفی کشور ما ، پس از ملاصدرا قرین نوعی خارجیت اصالت ، وحدت و فراگیری است . جستجوی از چگونگی درک شدن وجود به معنایی که ما امروز از ان در سنت فلسفی خود می فهمیم ، در واقع پرسیدن سوالی است از دو اندیشمندی که در فضایی اندیشیده اند که از رنج های معرفت شناسانه دنیای معاصر فارغ بوده است . در واقع پرسیدن این سوال است که عالی ترین حقیقتی که شما در اندیشه خود آن را درک می کردید چگونه درک می شود . برای مثال عنوان این رساله را می شد کیفیت ادراک عالی ترین حقیقت نزد پارمنیدس و هراکلیتوس گذاشت . البته در آن صورت ممکن بود کسی انتقاد کند که مثلاً مگر در پارمنیدس حقایق متعدد وجود دارد که شما از عالی ترین آن ها سخن می گوئید و قص علی هذا ... ، هنگامی که موضوع این رساله به هیئت داوری موضوع تقدیم شد ، به صورتی کاملاً عادی من از بستر فکری خویش که فضای فلسفی کشور ماست این سوال را از پارمنیدس و هراکلیت پرسیدم و پس از تصویب این موضوع و پس از کاربر روی آن دریافتم که عناوین دقیق تری نیز برای آن ممکن بود . به هر حال امیدوارم اکنون مقصود روشن باشد .

ناگزیر می باید تحقیقی می شد در مورد تاریخ لفظ وجود و لفظ لوگوس تا معلوم شود پیش از پارمنیدس وهراکلیت این کلمات به چه معنایی استفاده شده اند این کار در   1 . 1 و 1 . 2 انجام شده است . سپس با مراجعه به متن قطعات این دو، به بررسی وجود و لوگوس در منظومه فکری آن ها پرداخته شده است . این کار را به این صورت ارائه شده که برخی از اهم صفات وجود و لوگوس بر اساس نظر این دو به صورت مجزا استخراج و تبیین شده است . ( در 2 . 1 به بعد و 2 . 2 به بعد )

در فصل سوم به دلیل این که سروکار این رساله از یک طرف با مسئله ادراک بوده است اقسام مختلف درک کردن تا حد امکان ، در اندیشه یونانیان باستان استقصا شده است و 8 نوع مختلف درک کردن مورد اشاره قرار گرفته است .

در فصل چهارم در واقع اندیشه اصلی این رساله ارائه شده است که وجود برای پارمنیدس و لوگوس برای هراکلیت خود معرف خود میباشد. در ارائه این مطلب کار از برخی ملاحظات تاریخی و اسطوره ای آغاز شده  و سپس به تبیین نظرات این دو پرداخته شده است.


دانلود با لینک مستقیم


مقاله درباره کیفیت ادراک وجود نزد پارمنیدس و هراکلیتوس

مقاله کیفیت ادراک وجود نزد پارمنیدس و هراکلیتوس

اختصاصی از ژیکو مقاله کیفیت ادراک وجود نزد پارمنیدس و هراکلیتوس دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

مقاله کیفیت ادراک وجود نزد پارمنیدس و هراکلیتوس


مقاله کیفیت ادراک وجود نزد پارمنیدس و هراکلیتوس

این محصول در قالب ورد و قابل ویرایش در 225 صفحه می باشد.

 فهرست

مقدمه   ۱
۱٫۱٫ تاریخ وجود قبل از هراکلیتوس و پارمنیدس   ۶
۱٫ ۱٫ ۱ هومر- هسیود- سولون   ۷
۲ .۱ وجود نزد پارمنیدس   ۲۶
۲ . ۲ لوگوس نزد هراکلیت   ۶۸
۱ .۳  چیستی ادراک   ۸۸
۱ .۴  ملاحظات اسطوره ای دربارة تعریف وجود از خودش   ۱۰۰
۲٫ ۴ کیفیت ادراک وجود نزد پارمنیدس   ۱۰۷
۳٫ ۴ کیفیت ادراک لوگوس نزد هراکلیت .   ۱۵۰
الف- رابطه حواس و روح   ۱۵۶
ب- رابطه روح و بدن   ۱۵۷
ج- مسئله خواب و بیداری   ۱۶۲
۵٫ ۳٫ ۴ خدا و درک او در اندیشه هراکلیت   ۱۶۶
۱٫ ۵ تقابل اندیشه پارمنیدس و هراکلیتوس   ۱۷۳
۲ . ۵ رابطه وحدت و کثرت نزد پارمیندس   ۱۷۴
۳ . ۵ رابطه وحدت و کثرت : چیستی کثرت نزد هراکلیتوس   ۱۹۷
کلام آخر   ۲۱۵
فهرست منابع   ۲۲۰

مقدمه

موضوع این رساله چگونگی ادراک وجود نزد پارمنیدس و هراکلیتوس است . اهمیت این مسئله ازآن جا ناشی می شود که پس از پدیدآمدن شکاف معرفت شناسی میان فاعل شناسا و متعلق شناسایی که در دورة جدید مورد تأکید قرار گرفت ، عده ای از متفکرین که منتقد انحصار روش شناخت در این نوع خاص شاخت مبتنی بر شکاف معرف شناختی بودند کوشیدند در اندیشه های موجود در جریان تاریخی اندیشه غرب در پی متفکرینی بگردند که به گمان ایشان در آن ها ما با شناختی از نوعی دیگر مواجه هستیم . دو تن از این اندیشمندان بی شک پارمنیدس وهراکلیتوس هستند . در این رساله تلاشی شده است در جهت درک درست کیفیت شناخت عالی ترین حقیقتی که هر یک از این دو متفکر در منظومه فکری خود از آن خبر داده اند . روشن است که انتخاب عنوان کیفیت ادراک وجود نزد پارمنیدس وهراکلیتوس به ما این معنی را انتقال می دهد که گویی این هر دو از وجود سخن گفته اند لذا در مورد این عنوان توضیح زیر لازم است : لغت وجود در اصطلاح سنت فلسفی کشور ما ، پس از ملاصدرا قرین نوعی خارجیت اصالت ، وحدت و فراگیری است . جستجوی از چگونگی درک شدن وجود به معنایی که ما امروز از ان در سنت فلسفی خود می فهمیم ، در واقع پرسیدن سوالی است از دو اندیشمندی که در فضایی اندیشیده اند که از رنج های معرفت شناسانه دنیای معاصر فارغ بوده است . در واقع پرسیدن این سوال است که عالی ترین حقیقتی که شما در اندیشه خود آن را درک می کردید چگونه درک می شود . برای مثال عنوان این رساله را می شد کیفیت ادراک عالی ترین حقیقت نزد پارمنیدس و هراکلیتوس گذاشت . البته در آن صورت ممکن بود کسی انتقاد کند که مثلاً مگر در پارمنیدس حقایق متعدد وجود دارد که شما از عالی ترین آن ها سخن می گوئید و قص علی هذا … ، هنگامی که موضوع این رساله به هیئت داوری موضوع تقدیم شد ، به صورتی کاملاً عادی من از بستر فکری خویش که فضای فلسفی کشور ماست این سوال را از پارمنیدس و هراکلیت پرسیدم و پس از تصویب این موضوع و پس از کاربر روی آن دریافتم که عناوین دقیق تری نیز برای آن ممکن بود . به هر حال امیدوارم اکنون مقصود روشن باشد .

ناگزیر می باید تحقیقی می شد در مورد تاریخ لفظ وجود و لفظ لوگوس تا معلوم شود پیش از پارمنیدس وهراکلیت این کلمات به چه معنایی استفاده شده اند این کار در   ۱ . ۱ و ۱ . ۲ انجام شده است . سپس با مراجعه به متن قطعات این دو، به بررسی وجود و لوگوس در منظومه فکری آن ها پرداخته شده است . این کار را به این صورت ارائه شده که برخی از اهم صفات وجود و لوگوس بر اساس نظر این دو به صورت مجزا استخراج و تبیین شده است . ( در ۲ . ۱ به بعد و ۲ . ۲ به بعد )

در فصل سوم به دلیل این که سروکار این رساله از یک طرف با مسئله ادراک بوده است اقسام مختلف درک کردن تا حد امکان ، در اندیشه یونانیان باستان استقصا شده است و ۸ نوع مختلف درک کردن مورد اشاره قرار گرفته است .

در فصل چهارم در واقع اندیشه اصلی این رساله ارائه شده است که وجود برای پارمنیدس و لوگوس برای هراکلیت خود معرف خود میباشد. در ارائه این مطلب کار از برخی ملاحظات تاریخی و اسطوره ای آغاز شده  و سپس به تبیین نظرات این دو پرداخته شده است.

در فصل پنجم ، با فرض درستی تلقی این رساله از کیفیت ادراک وجود نزد پارمنیدس و هراکلیتوس به بررسی حل مسئله رابطه کثرت و وحدت نزد این دو پرداخته شده است . چرا که اگر چه هم پارمنیدس و هم هراکلیتوس قائلند عالی ترین حقیقتی که می شناسند خود معرف خود است ولی در تبیین رابطه این حقیقت اعلی باکثرات هر یک تبیینی خاص ارائه کرده اند . در بخش آخر نیز که تحت عنوان کلام آخر آمده است تلاشی شده است در جهت تبیین این مطلب که تفاوت آن چه این دو اندیشمند بدان قائل بودند با دستگاه های فکری که پس از آن ها آمده است چیست ؟ روشن است که در حین تحقیق نتایجی نیز حاصل شده است ـ که اگر چه از جریان موضوع اصلی این رساله خارج است ولی به نوعی تفسیر نویی است البته تقریباً نو ! ـ از برخی بحث های موجود در تفسیر پارمنیدس و هراکلیتوس . از آن جمله تلقی خاص این رساله  از okestin و estin نزد پارمنیدس ، و تفسیر ویژه از کروی بودن وجود نزد او ـ که در فصل های یک و چهار به آن ها اشاره شده است ـ هم چنین تبیین خاص این رساله از «راه گمان» که بر خلاف تفسیر رایج است و چگونگی ارتباط وحدت و کثرت در پارمنیدس که در فصل پنجم مورد بحث قرار گرفته است . در هراکلیت نیز دو نکته نسبتاً جدید وجود دارد : یکی کیفیت خاص ادراک وجود نزد هراکلیت است که به شکلی که این جا مورد بحث قرار گرفته است ـ در فصل چهارم ـ در سایر منابع مشاهده نشد و دیگری تبیینی است که به لحاظ معرفت شناختی از کیفیت ادراک وجود نزد هراکلیت ارائه شده است ـ در فصل پنجم ـ که تقریباً جدید است .

در کار تحقیق دریافتم که پر ثمر ترین روش مطالعه مراجعه به متن فیلسوف است . با بدست آوردن چند ترجمه انگلیسی کوشیده ام ابتدا معنای خود متن را به درستی دریابم. (نباید پنهان کنم که در مواجهه با متن ذهن انسان دچار فوران معنا می شود) سپس به شرح مراجعه کرده ام . در فهرست منابع ، کتاب ها را به ترتیب کثرت استفاده فهرست کرده ام .

فصل اول

 ۱٫۱٫ تاریخ وجود قبل از هراکلیتوس و پارمنیدس[۱]

معروف است که سیسرون گفته است: “نشان یک ذهن کندوکودن این است که تنها به دنبال جویها روان می شود و سرچشمه ها را نمی بیند”. واقعیت فعلی فلسفه در کشور ما این است که اگر کسی به خوبی با میراث فلسفی رایج ما آشنا باشد نمی تواند از اندیشه راجع به وجود فارغ باشد. اگر ما نخواهیم بنا به حکم سیسرون انسانی کندوکودن باشیم لازم است در پی سرچشمه هایی باشیم که این جریان فکری از آنها سیراب می شود. لزومی ندارد در یک نوشته تخصصی اشاره شود که این سرچشمه ها را باید در یونان جست- یا لااقل یکی از جاهایی که باید مورد کاوش قرار داد یونان است- و ایضاً ضرورتی ندارد که بگوئیم وجود در یونان باستان با نام پارمنیدس گره خورده است. در هر اکلیت نیز ما با ایده هایی مواجه هستیم که رابطه ای تنگاتنگ با این مسئله دارد و از آن رو که بخش های آتی این رساله اساساً به همین دو خواهد پرداخت ضروری است. که در آغاز در ما بازای لفظ وجود پیش از این دو کاوشی انجام شود، هدف از این جستجو روشن‌کردن فضایی است که هراکلتیوس و پارمنیدس در آنها تنفس می‌کرده‌اند. و ارائه تلقی است از وجود که ایشان میراث دار آن بوده اند و اندیشه خویش را بر آن بنا کرده اند.

۱٫ ۱٫ ۱ هومر- هسیود- سولون

از این سه باید نامی به میان آورد چون فلسفه پیش از سقراط و دقیق تر کل فلسفه از دامن اسطوره بر می خیزد و در میان اسطوره ها به نگاه‌ها و تلقی هایی بر می‌خوریم که به شدت برای فردای تاریخ آبستن اندیشه های فلسفی است. در اسطوره ها نباید در پی آن باشیم که آن چه بعدها فیلسوفان ارائه کرده اند مستقیماً و به وضوح وجود داشته باشد چرا که در آن صورت فلسفه داشتیم و نه اسطوره- بلکه آن چه در پی اش هستیم مثل هاله ای گنگ در خلال سطرها و متن ها آرمیده است. وجود و مباحث مربوط به آن در آراء این سه نفر نیز چنین جلوه گر است. خطی از اندیشه فلسفی که به وجود منجر می شود درآرخه آغاز می گیرد. طالس، آناکسیمندر، آناکسیمنس و… لااقل چنان که ارسطو تفسیر می کند و در عین حال آراء آنها این مسئله را تصدیق می کند در پی آرخه هستند.

این اندیشه در هراکلیت به نقطه ای از شکوفایی می رسد که به یک سیستم پیچیده چند وجهی شامل لولگوس- آتش- جمع اضداد- سیلان و… در می آید و نهایتاً در  پارمنیدس در یک حرکت شگفت انگیز و جسورانه در فروغ ابدی وجود ذوب می‌شود[۲]و ما خود را با وجود محض رویاروی می بینیم. بنابراین بی مناسبت نیست اگر آرخه را سرآغاز اندیشه ای بدانیم که به وجود محض می انجامد و آنگاه با شگفتی و جاذبه محو این دریافت شویم که در هومر، در منظومه های بی پایانی از تصاویر قهرمانانی که سوار بر اسبهای پولادین این با دهان های کف کرده و فریادهای هراس انگیز صدای چکاچک شمشیرهایشان را از خلال صفحات ایلیا ( و ادیسه در تاریخ طنین انداز کرده اند ردپای آرخه را چون جویباری کوچک که در میان جنگلی انبوه در جریان باشد در میان اقیانوس بی پایان تصاویر پیاپی ناگاه کشف می کنیم. در میان نقش‌های بی پایان هومر با اندکی توجه در می یابیم که هومر دائماً در پی تصویر منشا و چگونگی صیروت اشیاء است وقتی می خواهد یک ارابه را توصیف کند یا از نوشابه ای سخن بگوید خود را وا می دارد که توضیح دهد چگونه آن چیز از اشیاء سازنده خود شکل گرفته است. در مورد عصای آگاممنون قبل از توصیف آن توضیح می دهد که چگونه پس از بارها وبارها انتقال- شاید هفت یا هشت بار دست به دست شدن را به تفصیل تصویر می کند- این عصا به دست زئوس می رسد. اگر این نگاه را بپذیریم نتیجه ای که بلافاصله حاصل می شود آن است که هراکلیتوس و پارمنیدس حتی اگر آثار هومر را نخوانده باشند در فضایی تنفس می کنند و می اندیشند که سینه مردمان از اسطوره‌هایی پر است- این اسطوره ها بر اندیشه و نگاه آدمیان حکومت می‌کند- فضایی که در آن اسطوره‌ها فکر را برای جستجو از آرخه- مفهومی که ناگزیر در سیر خود به وجود منجر شد- تیز می کنند و پرورش می دهند.

اساساً اگر بناست ردپای وجود را جستجو کنیم بهتراست به خود تصویرگری و روایتگری هومر اشاره کنیم. حقیقت تصویرسازی شاعران در اسطوره پردازی چیست؟ به اسطوره ها نگاه کنیم! چیزی به عنوان یک کل خود را در داستانهایی پیاپی که از نیروی فروزنده خیال شعله می گیرند جلوه‌گر می سازد. اگر به اصول تفسیر هایدگر از تاریخ پایبند باشیم- چنان که شادوالت در کتاب خود در بخش مربوطه به هومر به این اصول متلزم است- برداشت ما این خواهد بود که “خصوصیت اصلی اشعار هومر قانون مندی و التزام و نوعی رابطه خاص با وجود می باشد: هومر در توصیف سپرآخیلوس[۳]وهمچنین در سایر جاها متاثر از نگرش‌های بزرگ و در عین‌حال بی‌نهایت ساده ای از وجود است. این در واقع شعری است منطبق با وجود! خواندن این شعر در واقع بازشناسی صورتهای معینی از تجربه هستی است. در این جا با روش خاصی از هستی شناسی مواجه هستیم، که در آن یک کل تصویر می شود با تقابل هایی در آن و قطب بندی هایی که به نحو دیالکتیکی به هم مربوطند و هر کدام از تقابل ها یک کلیت جامع را می سازند”. و در جای دیگر می نویسد “وجود خود را در اشعار هومر به صورت تصویر در لفظ جلوه گر می سازد مثلاً در توصیف سپر آشیل گویی نقش تمام عالم روی سپر هست. سپر او ابزاری می شود که فراتر از غایت طبیعی خود، نمایانگر امری والاتر است” که عبارتست از درک وجود از هومر و به اصطلاح هایدگر کیفیت خاص جلوه گر شدن وجود براو.

در این فضا خوب است نگاهی هم به هسیرد بیندازیم مقصود بخصوص تئوگونی است. مجموعه ای بی پایان از تبارشناسی و زایش خدایان، هسیرد با این ادعا که آنچه می گوید تعلیمی آسمانی است پیش روی خوانندگان خود تسب نامه ای بسیار طولانی از کیفیت ارتباط خدایان و پیدایش آنها ارائه می کند. اگرخوب دقت کنیم “خدایان به یک معنی قدرتهای حاکم در این عالمند، تمامی چیزهایی که قدرتمند هستند، اقتدار دارند، حاصلخیز و عظیم اند، در زندگی ما جایگاهی دارند و قدرت آنها می تواند خطرناک باشد، خدایان هستند”[۴]. و تئوگونی بیان نظام قدرتهای حاکم بر عالم است و این تلاش است که بعدها در پیش سقراطیان برای پیدا کردن آرخه عالم به شکل دیگری انجام شد و پیشتر از این به نسبت آرخه و وجود اشاره شد.

در آثار هسیود علاوه بر آن چه گذشت یک نکته دیگر نیز قابل توجه است که شادوالت با فطانت خاص خود به آن اشاره می کند، در بیت ۱۱۲ به بعد تئوگونی بحثی مطرح شده است که طی آن معلوم می شود خدایان برای تقسیم ثروت و افتخارات در میان خود باید به موزه ها مراجعه کنند. هر خدا میدان عمل معینی دارد که مخصوص اوست، او از این حیطه قدرت می گیرد و در عین حال درباره آن مسئول است. در پس این تقسیم مناصب و افتخارات تقسیم بندی اصولی و تعیین کننده دیگری نیز وجود دارد و آن تقسیم موجودات است به قلمروهای معین. بدین ترتیب ما با مفهوم هستی شناختی و تعیین کننده تقسیم یا «قسمت» بر می خوریم که به یونانی مویرا (Moira) گفته می شود. مویرا الهه تقدیر نیست بلکه مبدا و منشاء این تقسیم بزرگ و جهانی است. جالب است که مویرا در مرتبه ای بالاتر از خدایان قرار دارد. روشن است که باید چنین باشد چرا که یک موجود برای این که بتواند به عنوان موجود ظاهر گردد، باید به نحوی متمایز از چیزهای دیگر باشد. جایی که همه چیز در یک چیز باشد (آن چنان که بعداً آناکساگوراس خواهد گفت) گویی هستی نیست. لازمه هستی، متقسم بودن و وجود تمایزات و تفاوت هاست. مغایرت یکی از مقولات بنیادین موجود بودن است و این اندیشه است که تأثیر آن برای مثال در افلاطون و نظریه او درباره تقسیم ثنایی (Diairesis) مشهود است. نظریه ای که در آن، این تقسیم با به منصه ظهور کشاندن هرچه بیشتر تفاوتها تا رسیدن به چیزی که دیگر تقسیم ناپذیر است- یعنی همان آتومون آیدوس- به معنی فرد ادامه می یابد[۵].

برای آشنایان با لوگوس نزد هراکلیت و رابطه آن با اندازه هرچیز اشاره فوق کافی است که ذهنشان بی اختیار از این بحث به هراکلیت نیز منتقل شود. به هر حال چنان که گذشت هسیود نیز به سهم خود نقشی را در فرهنگ و اندیشه یونانیان باقی گذاشت که آبستن ادراک وجود ( به عنوان یک امر مستقل ) و اوصاف آن بود.

نکته دیگری که هم در هومروهم در هسیود به بحث این رساله مربوط است نوعی ارجاع کثرت به وحدت است. از معنامین اساسی فلسفه هراکلیت وحدت در عین کثرت است و نزد پارمنیدس به یک معنا فنای مطلق کثرت در وحدت بلکه نفی کثرت. این اندیشه نیز در هومر و هسیود به نحو نهفته قابل پی گیری است.

در هسیود تمام خدایان به نحوی به مویرا سر می نهند و از آن بالاتر به دیکه الاهه عدالت. همین مفهوم بعدها در تک گفتارهای هراکلیتوس و اشعار پارمنیدس ظاهر می‌شود. برای مثال پارمنیدس برای عبور از دری که به دیدار الاهه واصل می شود باید از دیکه اجازه بگیرد. آنچه به این بخش از بحث مربوط است البته مسئله رجوع کثرت خدایان به یک امر واحد است. دیکه مفهوم انتقام و مکافات را نیز با خود دارد البته نه عدالتی که هدفش عقاب کردن است بلکه عدالتی که دوباره تعادل را برقرار می کند. می دانیم که در تصور یونانی وضعیت سلامت یک شی حالت تعادل است. دیکه به عنوان عامل مصححی بزرگ و با مراقبت بر این که الاهه های انتقام عامل تخطی و تجاوز را تحت تعقیب قرار بدهند[۶]، تعادل های از دست رفته به حالت طبیعی خود باز می گرداند. اگرچه چنان که ذکر شد خود مسئله عدالت و حکومت آن بر سایر اشیاء از اموری است که به انحاء مختلف در هراکلیتوس و پارمنیدس آمده است اما با عنایت به عنوان این بخش نکته ای که اکنون در مرکز توجه است این است که این سلطنت عدالت در اندیشه هسیود به لحاظ ساختار ارتباط های معنایی، ذهن را برای درک ارجاع کثرت به وحدت آماده می سازد، کاری که دیکه انجام می دهد به نحوی دادن «حق» اشیاء است و مفهوم حق در این فضا مفهومی تعیین کننده برای هستی می شود. نزد هسیود عمل خدایان به شکلی، فعلیت این اصل بنیادین است. زئوس به عنوان بالاترین خدایان نماینده این تصور است. حتی نزد هومر اسم عدالت خدایی در کنار خدایان دیگر نیست حتی در آن جا هم می توان سخن از نوعی اندیشه تک خدایی به میان آورد. عدالت تا این اندازه برتر و بالاتر از خدایان دیگر است. در این فضا زئوس ناگزیر تجسم تصور کلی هستی یعنی عدالت است[۷]. آن چه برای کار ما مهم است همین وجود امر واحدی است که به نحوی بر کثرات دیگر حاکم است در سولون نیز با این تصویر تفوق دیکه مواجهیم در اشعار سولون دیکه صامت است ولی همه چیز را می داند[۸] این مفهوم در خلال داستان ها و اسطوره ها و کلمات و زبان در ذهن و جان یونانیان نقش بسته است و جایی ناگهان از چشمه جوشان اندیشه متفکرانی به پایه هراکلتیوس و پارمنیدس سر بر می آورد.

۲٫ ۱٫ ۱ onta

در یک تقسیم بزرگ دو نوع ادبی مهم نزد پیش سقراطیان وجود دارد. شعر حماسی و تراژدی. شادوالت در فصل آغازین کتاب خود به دقت بر تفاوت این دو نوع اشاره می کند، در این اشاره نکته ای هست که می تواند آغاز بحث درباره onta باشد، او می نویسد: “ در شعر حماسی پیش از سقراطیان ملاحظاتی درباره فوسیس ( طبیعت) و ملاحظاتی درباره آرته ( کارآمدی، فضیلت، بهترین بودن ) آمده است یعنی هم ناظر به عالم طبیعت یا عالم onta است و هم ناظر به حیات انسانی، ولی در تراژدی بحث غالب این است که انسان چگونه، هنگامی که در چنگال سرنوشت گرفتار می شود آرته یا بهترین بودن خود را به ثبوت می رساند” [۹] از این تقسیم چند نکته معلوم می
شود: اول این که onta به عالم طبیعت و فوسیس اطلاق می شود. دیگر این که برای درک onta انسان به نحوه ای خاص از نگاه محتاج است نگاهی که متوجه خودش نیست، معطوف فضلیت و کارآمدی و بهترین بودن خود نیست. نگاهی است به چیزهای متکثر طبیعی چنان که هست بدون عنایتی به فائق آمدن انسان بر محیط.

ورنریگر در کتاب « الهیات نزد فیلسوفان یونان باستان » تذکر می دهد که فیلسوفان طبیعت، چنان که ارسطو آن ها را خوانده است، از جهان اشیاء سخن می گفتند جهانی که از بستر مقدماتی [ که هر انسانی با ان مواجه می شود ] بر می خاست آن ها به این جهان با لفظ ta onta  اشاره می کردند، چیزهایی که حاضرند یا به ما ارائه می شوند.[۱۰]» شادوالت در فصل ۱۸ کتاب خود تذکر می دهد که onta متعلق اداراک حسی ماست برای مثال عبارت «aleta onta یعنی] من می بینم که[ همه چیز حقیقی است، من همه چیز را حقیقت دارنده می بینم.[۱۱]» از این ملاحظات معلوم می شود که این لفظ به اشیائی اطلاق می شده است که بوسیله حواس ما درک می شده اند.  در توضیح یگر آمده است که این کلمه به چیزهایی اشاره می کرده که حضور دارند و با دو نقل قولی که از شادوالت نقل شد معلوم می شود که این حضور معنایی کاملاً محسوس  دارد یعنی حاضر بودن به نوعی قرینِ مدرَک حواس بودن است، و البته به نوعی پیرامون انسان بودن.« این کلمه که در یونانی آن دوره وجود دارد کلمه ای محاوره ای است و کاملاً معمولی، نه یک کلمه فلسفی … ارلسیتوفانس در یکی از نمایشنامه هایش می نویسد: به برده ای امر می کنیم تا اُنتا – ta onta – را بیاور!» و مقصود این است که اسباب و لوازم منزل را بیاور … آن چه نزد ما یک مفهوم فلسفی است در ابتدا معنایش همان چیزی است که دم دست و پیرامون انسان هاست … همان طور که هایدگر فهمیده است مفهوم وجود نزد یونانیان در وهله نخست با خصوصیت دم دست بودن – Vorhandenheit   نمایان شده است.[۱۲]» خلاصه آن چه از این بحث با خود همراه می کنیم این است که

۱- onta به عالم طبیعت و فوسیس اطلاق می شود.

۲- برای درک onta انسان به نگاهی محتاج است که معطوف به شیی است نه به خودش و فائق آمدن خودش بر محیط و شرایط.

۳- onta به چیزهایی اشاره می کند که حاضرند و به اصطلاح دم دست ما.

۴- مدلولات لفظ onta بوسیله حواس درک می شوند.

این خصوصیات onta بستری است که در آن هراکتیوس  و پارمنیدس در اطراف عالی ترین  حقایقی که در آثار خود به آن اشاره کرده اند، تنفس کرده اند و هر چه گفته اند را با این تلقی ها – لااقل می توان اداعا کرد قسمتی از تلقی آن ها چنین بوده -گفته‌اند.

۳ .۱ . ۱ مدلول لفظ « است » و بودن ( einai) و حقیقت ( aletheia )


دانلود با لینک مستقیم


مقاله کیفیت ادراک وجود نزد پارمنیدس و هراکلیتوس

دانلود پروژه مبانی فلسفی جاودانگی نزد کانت 19 ص

اختصاصی از ژیکو دانلود پروژه مبانی فلسفی جاودانگی نزد کانت 19 ص دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 19

 

مبانی فلسفی جاودانگی نزد کانت

چکیده

در میان فیلسوفان غربی، کسانی که به جاودانگی انسان معتقدند در حوزه عقل نظری به استدلال و اقامه براهین عقلی پرداخته اند ولی هیوم بر خلاف آنان معتقد بود که اینگونه قضایا، تحلیلی بوده و ارزش معرفتی ندارند و کانت نخستین بار با توجه به مبانی فلسفی خاص خود در مقابل همه این نظریات ایستاد و ثابت کرد که اموری همچون جاودانگی نفس در حوزه عقل نظری امکان اثبات ندارد و همانطور که می توان گزاره هایی برای اثبات این امور بیان کرد همچنین می توان گزاره هایی نیز در رد این موارد اقامه نمود. بنابراین؛ نه قابل اثبات و نه قابل رد می باشند. عقل نظری هیچ راهی برای شناخت چنین اموری ندارد و آنها را باید به حوزه عقل عملی راند، چرا که تنها ضامن الزام آور در امور اخلاقی، پاداش ها وکیفرهای اخروی هستند و در سایه زندگی پس از مرگ و حیات جاودانه است که پاداش و کیفر اخروی توسط خداوند معنا پیدا می کند.

فلاسفه بعد از کانت به شدت تحت تأثیر او قرار گرفتند. به گونه ای که حتی هایدگر که از فیلسوفان اگزیستانسیالیست است با وجود بحث پیرامون مرگ، به طور صریح از جاودانگی و بقای نفس سخنی به میان نیاورده است و باور او به جاودانگی نفس را فقط از مضمون اندیشه ها و سخنان وی می توان یافت.

واژگان کلیدی

جاودانگی، عقل نظری، عقل عملی، ارزشهای اخلاقی، پاداش و کیفر اخروی

از آنجا که بشر ذاتاً از عدم و نابودی گریزان است و به بقا و جاودانگی گرایش دارد، موضوع جاودانگی انسان، همواره فکر اندیشمندان را به خود مشغول کرده است. درباره جاودانگی انسان تا کنون تفسیرهای متفاوتی ارائه شده است ولی بدون تردید بهترین و کاملترین تبیین را وحی الهی ارائه می کند. قرآن کریم و کتاب مقدس در موارد متعددی به مسأله زندگی پس از مرگ انسان پرداخته اند که در اینجا نمونه ای از این آیات و سخنان را می بینیم:

«از این زمین شما را آفریده ایم و به آن شما را بازمی گردانیم و بار دیگر شما را از آن بیرون می آوریم» (قرآن کریم، طه / 55)

«تمام مردگان رستاخیز خواهند کرد. آنانی که نیکو کردند برای رستاخیز حیات و آنانی که بدی کردند برای رستاخیز محکومیت» (کتاب مقدس، انجیل یوحنا، 29/5)

در کنار وحی آسمانی فلاسفه نیز در صدد اثبات جاودانگی انسان بوده اند. گر چه برخی از آنان مرگ را برابر فنا و نابودی او می دانند، ولی جاودانگی انسان از طریق دلایل عقلی فراوانی قابل اثبات می باشد و ما نمونه این براهین را در کتب فلسفی ابن سینا و ملاصدرا می یابیم.

اولین بحثهای فلسفی در مورد جاودانگی را در سخنان فیلسوفان یونان باستان می توان مشاهده کرد که این بحثها جنبه نظری داشته و در حوزه عقل نظری به آن پرداخته می شده است و این روش از فیلسوفان غربی تا عصر کانت نیز ادامه یافته است. کانت نخستین کسی بود که در مقابل همه این استدلالات ایستادگی کرد و به نحو مستدل تلاش کرد که ثابت کند اموری همچون اثبات وجود خدا و اثبات جاودانگی نفس در حوزه عقل نظری امکان پذیر نیست و به همان نسبت که می توان گزاره هایی بر اثبات این امور اقامه نمود، می توان گزاره هایی بر رد این امور اقامه کرد. بنابراین؛ نه قابل اثبات و نه قابل رد و نقض می باشند، لذا هر گونه تلاش جهت اقامه برهان بر له یا علیه این امور بیهوده است.

جاودانگی نزد فیلسوفان پیش از کانت

فیلسوفان یونان باستان

ولی فیلسوفان پیش از کانت به بحثهای نظری پیرامون این امور پرداخته اند. اولین اندیشه فلسفی در یونان باستان به هراکلیتوس بر می گردد. وی معتقد است که مرگ واقعیتی نیست که بتواند از حیات یا وجود جدا شود. نه زندگی مطلق است و نه مرگ. مفهوم مرگ امری نسبی است که فقط تغییر احوال می باشد و نه کون و فساد آن. نه ابدان و نه نفوس ما، حتی لحظه ای امر واحدی نیستند، آنها مداوماً در معرض تغییر و تبدل قطعی اند. چرا که نمی توان در یک رودخانه دو بار قدم گذاشت. رودخانه در حالی که همگی اجزاء و مواد آن (یعنی آب در حال جریان) تبدل یافته است، صورت خود را حفظ می کند. (کاپلستون، 1368، ج 1، ص 51)

هراکلیتوس مرگ را فنا نمی داند بلکه آنرا مرحله ای از زندگی می داند. فیلسوف معاصر هایدگر، نیز همین سخنان را در مورد مرگ و جاودانگی بیان کرده است و از اندیشه هراکلیتوس متأثر شده است.

افلاطون

افلاطون می گوید: «طبیعت هر موجود فانی همواره در این تلاش است که جاویدان بماند و بدین مقصود از راه توالد و تناسل می تواند رسید. بدین سان که همیشه موجودی تازه و جوان بجای موجود پیر بگذارد. چنانکه می دانی ما هر موجود زنده را از کودکی تا پیری همواره همان می شماریم و به یک نام می خوانیم، در حالی که در هیچ آن همان نیست که آنی پیشتر بود، بلکه پیوسته در تغییر و تحول است و مو و گوشت و استخوان و خون و خلاصه تمام تنش دائماً دگرگون می گردد. و این دگرگونی خاص تن نیست، بلکه روح نیز همواره دستخوش آن است.» (افلاطون، 1357، ص 260) در اینجا هم هراکلیتوس و هم افلاطون، به تغییر یا فقدان هویت رودخانه اشاره می نمایند، در حالی که همگی اجزاء و مواد آن (یعنی آب در حال جریان) تبدل یافته و صورت خود را حفظ می کند. هویت رودخانه ثابت باقی می ماند، نه تنها علی رغم این امر که آبهای آن به نحو مداوم در حال تغیر است، بلکه دقیقاً به این دلیل که آنها در حال تغیر و تبدل هستند.

فرقی که میان دو کلمه «علی رغم» و «به دلیل آنکه» است، اساسی می باشد. در مورد اول («علی رغم») ما با وضعی مواجه می شویم که در آن تغیر و تبدل به عنوان امر وهمی اعتبار شده و از این جهت رودخانه را – به نحو ذاتی و اساسی – تحت تأثیر قرار نمی دهد.

در مورد دوم («به دلیل اینکه») نفس تغیر و تبدل به عنوان ذات رودخانه تلقی می شود. تغییر و تبدل فی نفسه رودخانه را آنچنان که هست، می سازد. رودخانه هست از این جهت که تغییر می کند. طبق نظر هراکلیتوس، هویت طرح و نظام که «رودخانه» تمثیل آن است هم در مورد طبیعت به نحو کلی و هم در مورد انسان، صادق است و لذا برای انسان هنگام مرگ با حالت پیش از آن تفاوت زیادی ندارد؛ چرا که ما همیشه در تجربه خود با نوعی مرگ دائم و زندگی مستمر آشنا هستیم.

از سخنان هراکلیتوس بر می آید که جاوانگی امری مسلم است و مرگ چیزی جز تغیر نیست ولی افلاطون علاوه بر این جاودانی را مفهومی بسیار متعالی تر می داند و این از سخنان او در پاسخ به کریتون بدست می آید که پرسید: «اکنون بگو تو را چگونه به خاک بسپاریم؟ گفت: اگر توانستید مرا نگاه دارید و از چنگ شما نگریختم. هر گونه می خواهید به خاک بسپارید. آنگاه لبخندی سرشار از وقار زد و در حالی که به ما می نگریست گفت: دوستان من، نمی توانم کریتون را متقاعد سازم که سقراطی که با شما سخن می گوید و وصیت می کند واقعاً منم. او می پندارد من آن نعشی هستم که به زودی پیش چشم خواهد داشت و می خواهد بداند که مرا چگونه باید به خاک سپرد. اندکی پیش به تفصیل در این باره سخن راندم و گفتم که من پس از نوشیدن زهر در


دانلود با لینک مستقیم


دانلود پروژه مبانی فلسفی جاودانگی نزد کانت 19 ص

دانلودمقاله مبانی فلسفی جاودانگی نزد کانت

اختصاصی از ژیکو دانلودمقاله مبانی فلسفی جاودانگی نزد کانت دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 
چکیده
در میان فیلسوفان غربی، کسانی که به جاودانگی انسان معتقدند در حوزه عقل نظری به استدلال و اقامه براهین عقلی پرداخته اند ولی هیوم بر خلاف آنان معتقد بود که اینگونه قضایا، تحلیلی بوده و ارزش معرفتی ندارند و کانت نخستین بار با توجه به مبانی فلسفی خاص خود در مقابل همه این نظریات ایستاد و ثابت کرد که اموری همچون جاودانگی نفس در حوزه عقل نظری امکان اثبات ندارد و همانطور که می توان گزاره هایی برای اثبات این امور بیان کرد همچنین می توان گزاره هایی نیز در رد این موارد اقامه نمود. بنابراین؛ نه قابل اثبات و نه قابل رد می باشند. عقل نظری هیچ راهی برای شناخت چنین اموری ندارد و آنها را باید به حوزه عقل عملی راند، چرا که تنها ضامن الزام آور در امور اخلاقی، پاداش ها وکیفرهای اخروی هستند و در سایه زندگی پس از مرگ و حیات جاودانه است که پاداش و کیفر اخروی توسط خداوند معنا پیدا می کند.
فلاسفه بعد از کانت به شدت تحت تأثیر او قرار گرفتند. به گونه ای که حتی هایدگر که از فیلسوفان اگزیستانسیالیست است با وجود بحث پیرامون مرگ، به طور صریح از جاودانگی و بقای نفس سخنی به میان نیاورده است و باور او به جاودانگی نفس را فقط از مضمون اندیشه ها و سخنان وی می توان یافت.
واژگان کلیدی
جاودانگی، عقل نظری، عقل عملی، ارزشهای اخلاقی، پاداش و کیفر اخروی
از آنجا که بشر ذاتاً از عدم و نابودی گریزان است و به بقا و جاودانگی گرایش دارد، موضوع جاودانگی انسان، همواره فکر اندیشمندان را به خود مشغول کرده است. درباره جاودانگی انسان تا کنون تفسیرهای متفاوتی ارائه شده است ولی بدون تردید بهترین و کاملترین تبیین را وحی الهی ارائه می کند. قرآن کریم و کتاب مقدس در موارد متعددی به مسأله زندگی پس از مرگ انسان پرداخته اند که در اینجا نمونه ای از این آیات و سخنان را می بینیم:
«از این زمین شما را آفریده ایم و به آن شما را بازمی گردانیم و بار دیگر شما را از آن بیرون می آوریم» (قرآن کریم، طه / 55)
«تمام مردگان رستاخیز خواهند کرد. آنانی که نیکو کردند برای رستاخیز حیات و آنانی که بدی کردند برای رستاخیز محکومیت» (کتاب مقدس، انجیل یوحنا، 29/5)
در کنار وحی آسمانی فلاسفه نیز در صدد اثبات جاودانگی انسان بوده اند. گر چه برخی از آنان مرگ را برابر فنا و نابودی او می دانند، ولی جاودانگی انسان از طریق دلایل عقلی فراوانی قابل اثبات می باشد و ما نمونه این براهین را در کتب فلسفی ابن سینا و ملاصدرا می یابیم.
اولین بحثهای فلسفی در مورد جاودانگی را در سخنان فیلسوفان یونان باستان می توان مشاهده کرد که این بحثها جنبه نظری داشته و در حوزه عقل نظری به آن پرداخته می شده است و این روش از فیلسوفان غربی تا عصر کانت نیز ادامه یافته است. کانت نخستین کسی بود که در مقابل همه این استدلالات ایستادگی کرد و به نحو مستدل تلاش کرد که ثابت کند اموری همچون اثبات وجود خدا و اثبات جاودانگی نفس در حوزه عقل نظری امکان پذیر نیست و به همان نسبت که می توان گزاره هایی بر اثبات این امور اقامه نمود، می توان گزاره هایی بر رد این امور اقامه کرد. بنابراین؛ نه قابل اثبات و نه قابل رد و نقض می باشند، لذا هر گونه تلاش جهت اقامه برهان بر له یا علیه این امور بیهوده است.
جاودانگی نزد فیلسوفان پیش از کانت
فیلسوفان یونان باستان
ولی فیلسوفان پیش از کانت به بحثهای نظری پیرامون این امور پرداخته اند. اولین اندیشه فلسفی در یونان باستان به هراکلیتوس بر می گردد. وی معتقد است که مرگ واقعیتی نیست که بتواند از حیات یا وجود جدا شود. نه زندگی مطلق است و نه مرگ. مفهوم مرگ امری نسبی است که فقط تغییر احوال می باشد و نه کون و فساد آن. نه ابدان و نه نفوس ما، حتی لحظه ای امر واحدی نیستند، آنها مداوماً در معرض تغییر و تبدل قطعی اند. چرا که نمی توان در یک رودخانه دو بار قدم گذاشت. رودخانه در حالی که همگی اجزاء و مواد آن (یعنی آب در حال جریان) تبدل یافته است، صورت خود را حفظ می کند. (کاپلستون، 1368، ج 1، ص 51)
هراکلیتوس مرگ را فنا نمی داند بلکه آنرا مرحله ای از زندگی می داند. فیلسوف معاصر هایدگر، نیز همین سخنان را در مورد مرگ و جاودانگی بیان کرده است و از اندیشه هراکلیتوس متأثر شده است.
افلاطون
افلاطون می گوید: «طبیعت هر موجود فانی همواره در این تلاش است که جاویدان بماند و بدین مقصود از راه توالد و تناسل می تواند رسید. بدین سان که همیشه موجودی تازه و جوان بجای موجود پیر بگذارد. چنانکه می دانی ما هر موجود زنده را از کودکی تا پیری همواره همان می شماریم و به یک نام می خوانیم، در حالی که در هیچ آن همان نیست که آنی پیشتر بود، بلکه پیوسته در تغییر و تحول است و مو و گوشت و استخوان و خون و خلاصه تمام تنش دائماً دگرگون می گردد. و این دگرگونی خاص تن نیست، بلکه روح نیز همواره دستخوش آن است.» (افلاطون، 1357، ص 260) در اینجا هم هراکلیتوس و هم افلاطون، به تغییر یا فقدان هویت رودخانه اشاره می نمایند، در حالی که همگی اجزاء و مواد آن (یعنی آب در حال جریان) تبدل یافته و صورت خود را حفظ می کند. هویت رودخانه ثابت باقی می ماند، نه تنها علی رغم این امر که آبهای آن به نحو مداوم در حال تغیر است، بلکه دقیقاً به این دلیل که آنها در حال تغیر و تبدل هستند.
فرقی که میان دو کلمه «علی رغم» و «به دلیل آنکه» است، اساسی می باشد. در مورد اول («علی رغم») ما با وضعی مواجه می شویم که در آن تغیر و تبدل به عنوان امر وهمی اعتبار شده و از این جهت رودخانه را – به نحو ذاتی و اساسی – تحت تأثیر قرار نمی دهد.
در مورد دوم («به دلیل اینکه») نفس تغیر و تبدل به عنوان ذات رودخانه تلقی می شود. تغییر و تبدل فی نفسه رودخانه را آنچنان که هست، می سازد. رودخانه هست از این جهت که تغییر می کند. طبق نظر هراکلیتوس، هویت طرح و نظام که «رودخانه» تمثیل آن است هم در مورد طبیعت به نحو کلی و هم در مورد انسان، صادق است و لذا برای انسان هنگام مرگ با حالت پیش از آن تفاوت زیادی ندارد؛ چرا که ما همیشه در تجربه خود با نوعی مرگ دائم و زندگی مستمر آشنا هستیم.
از سخنان هراکلیتوس بر می آید که جاوانگی امری مسلم است و مرگ چیزی جز تغیر نیست ولی افلاطون علاوه بر این جاودانی را مفهومی بسیار متعالی تر می داند و این از سخنان او در پاسخ به کریتون بدست می آید که پرسید: «اکنون بگو تو را چگونه به خاک بسپاریم؟ گفت: اگر توانستید مرا نگاه دارید و از چنگ شما نگریختم. هر گونه می خواهید به خاک بسپارید. آنگاه لبخندی سرشار از وقار زد و در حالی که به ما می نگریست گفت: دوستان من، نمی توانم کریتون را متقاعد سازم که سقراطی که با شما سخن می گوید و وصیت می کند واقعاً منم. او می پندارد من آن نعشی هستم که به زودی پیش چشم خواهد داشت و می خواهد بداند که مرا چگونه باید به خاک سپرد. اندکی پیش به تفصیل در این باره سخن راندم و گفتم که من پس از نوشیدن زهر در میان شما نخواهم ماند و رهسپار کشور نیکبختان خواهم شد. ولی او می پندارد که همه آن سخنان برای تسلی خاطر شما و خودم بود.» (افلاطون، 1304، ص 176-175)
افلاطون از طریق استدلال عقلی و با توسل به نظریه تذکر یا یادآوری ثابت می کنـد که نفس غیر جسمانی است و اساساً زندگی با مرگ منافات دارد و نفس چیزی است که خـود را حرکت می دهد و هـر آنچه که خود را حرکت می دهـد نباید تباهی پذیـر باشـد. (Poule Edwards, 1967, vol, P.143) استدلال جهت اثبات آنکه حیات منافی با مرگ است از تصور از نفس به عنوان مبدأ حیات شروع می شود و این بر اساس نظریه صور معقول به صورت زندگی برابر است. حیات در تجدد چنان متضاد با مرگ است که تساوی با عدم تساوی متضاد و ناسازگار است. بنابراین؛ نتیجه آن می شود که نفس به عنوان همان صورت معقول زندگی ذاتاً میرا و سرمدی است و از این رو «بخش نامیرایی» ما با مرگ منعدم نمی شود؛ چرا که نفوس ما جایی در عالم دیگر موجود خواهد بود. (افلاطون، 1304، ص 107و 106)
ارسطو
ارسطو نفس را صورت بدن می دانست، مانند شکل یک مجسمه نسبت به ماده ای که از ان ساخته می شود، لذا نفس از بدن جدایی ناپذیر است و به علاوه این جدایی ناپذیری محتوایی فیزیکی و طبیعی ندارد بلکه از نسخ جدایی ناپذیری منطقی است. بنابراین؛ با توجه به مبانی فکری ارسطو، که تفکر رسمی غربی را تا ظهور اگزیستانسیالیزم در اروپای بعد از دوره جنگ تحت تأثیر قرار داده، نفس نمی تواند بدون بدن بقایی داشته باشد و انفکاک این دو از یکدیگر به فنای هر دو منجر می شود. نفس در نظر ارسطو فناپذیر است و حتی، به تعبیر دیگری می توان گفت زمانی که ارسطو بیان مسیحی در قرون وسطی نفس را با ذهن یا روح یکسان فرض کردند، بر جنبه فنا پذیری آن تأکید بیشتری شد. چه آن را به عنوان قوه ای پنداشتند که انسان را قادر می سازد تا نسبت به تمامی ارگانیزم خود، که به نحوی مکانیکی است، تعالی پیدا کند.
فیلسوفان قرون وسطی
متألهین قرون وسطی با حمل مفهوم نفس آن جهانی (اخروی) و روحانی بر نفس مادی ارسطوئی، فقط توفیق آن یافتند که زمینه را برای جوهر متفکر (ذی شعور) دکارتیان، که فاقد جهان است، آماده کنند. نفس آنجهانی نفسی است که فاقد جهان است، مسافری است تنها که در عالمی که نسبت به او بیگانه است، سرگردان و آواره است. نفس صرفاً روحانی (غیر مادی) گر چه ممکن است همه لوازم بقا و خلود مجردانه قابل تصور را داشته باشد، ولی ملزم و مجبور است که مانند ماده دکارتی (جوهر ممتد) مرده و فاقد حیات باشد که از فرط روحانی و معنوی بودن و بی حیاتی که جان عالم (عقل فعال) برای آن مهیا ساخته است، به وسیله روح به فنا گراییده است و انسان خود به صورت یک موجود بیگانه ای در آید، به صورت روحی به عالم در عالمی به روح در آید. (رابرتز، 1367، ص 210و 209)
البته نمی توان دیدگاههای ارسطو را در حمایت از جاودانگی بکار گرفت، گر چه وی بر برخی دیدگاههای افلاطونی صحه گذاشته است که موجب بحث و تحول زیادی خصوصاً میان مدرسان و کسانی که ملتزم به نوعی عقیده جاودانگی شخصی بودند، گردیده است. این دیدگاهها به ابعاد عقلانی انسان و کارکردهای عقلانی نفس مربوط می شوند، ولی آنچه که مسلم است این است که ارسطو تصور جاودانگی شخصی را با بی اعتنایی کنار گذاشته است (Poule Edwards, 1967, vol, P.144).
آکوئیناس
آکوئیناس در تفسیری که بر کتاب نفس ارسطو نوشت، ثابت کرد که نفس جوهر است، یعنی چیزی که قائم به خود است و غیر جسمانی می باشد، لذا چون ارسطو هم چنین دیدگاهی دارد، او نیز نفس را جاودانه می داند (Poule Edwards, 1967, vol, P.146).
افلاطون و ارسطو پیشوای دو جریان فکری در مورد جاودانگی انسان می باشند. افلاطون نماینده اصلی دیدگاه ثنوی گرایانه است که بر همین اساس قائل به جاودانگی شخص است و ارسطو به عنوان مدافع دیدگاه یگانه گروی، که این دیدگاه هیچ مجالی به هیچ نوعی از اعتقاد به جاودانگی شخص، نمی گذارد ولی فیلسوفانی همچون اکوئیناس و دکارت برای اثبات جاودانگی نفس تلاش کرده اند.
فیلسوفان جدید
دکارت
دکارت در بند اخیر بخش سوم از کتاب گفتار در روش، نفس را به دلیل اینکه در ذات خودش کاملاً مستقل از بدن است، قابل مردن ندانسته و چون هیچ عامل دیگری را قادر به انهدام نفس نمی یابد آن را جاویدان و نامیرا می داند و چون میان دو جوهر نفس و بدن تمایز واقعی وجود دارد، این تمایز قائم به قدرت خداست. البته تمایز نفس از بدن تمایز وجودی است و در عمل، نفس چندان از بدن متمایز نیست. (دکارت، 1376، 268-264)
ماگنوس معتقد است: دکارت در عین اعتقاد به تمایز ذاتی نفس از بدن، باور ندارد که حقیقت ذات انسان را نفس او تشکیل می دهد و بدن فقط ابزاری در دست نفس می باشد. دکارت در نامه ای با آرنو (مورخ 29 ژولای 1648 م) نوشته است: «من فکر می کنم نه چندان در اثبات اینکه نفس می تواند جدا از بدن وجود داشته باشد، کوشیده ام و نه در اثبات اینکه نفس با بدن دارای اتحاد جوهری است، قصور کرده ام» (دکارت، 1376، ص 43) او در اثبات جاودانگی نفس چندان موفق نشد و به همین دلیل فلاسفه بعد از دکارت هم در این مورد موفقیت چندانی کسب نکردند و چون مسائلی همچون جاودانگی نفس به عنوان قضایای تحلیلی ما تقدم مطرح بودند و به تجربه و مشاهده حسی بشر در نمی آمدند توسط فیلسوفان تجربی مسلکی همچون هیوم رد شدند. گرچه قبل از هیوم، اسپینوزا موفق شده بود که به شیوه هندسی خود در کتاب «اخلاق»، جاودانگی نفس را اثبات کند ولی این جاودانگی برای انسان به گونه ای است که نه می تواند چیزی را تخیل کند و نه قادر است چیزی را به یاد بیاورد.
قضیه 23: «ممکن نیست نفس انسان مطلقاً با بدن انسان از بین برود، بلکه از آن چیزی باقی می ماند که سرمدی است. »
قضیه 21: «نفس نه می تواند چیزی را تخیل کند و نه اشیاء گذشته را بیاد بیاورد، مگر در حالی که در بدن است.» (اسپینوزا، 1364، ص 308)
هیــوم
هیوم که قضایای تحلیلی ماتقدم را غیر قابل تجربه و در نتیجه فاقد ارزش علمی می دانست، معتقد بود که جاودانگی نفس از جمله قضایای تحلیلی ماتقدم می باشد و مفید شناخت جدیدی نیست و اصلاً علمی نمی باشد و لذا اصلاً قابل طرح نیست و کانت که توسط هیوم از خواب جزمی خود بیدار شده بود در کتاب نقد عقل محض فصلی را به بحث در مورد «دیالکتیک استعلایی» اختصاص داد و در مرحله نخست، ما بعدالطبیعه جزمی را نقد کرد و عدم حقانیت گفته های فلاسفه ای همچون افلاطون، ارسطو، دکارت و اسپینوزا را درباره مسائل مابعدالطبیعه که جاودانگی نفس نیز یکی از آن موارد بود، نشان داد. او بر خلاف دکارت، ریشه درخت دانش را ما بعدالطبیعه ندانسته و اعتبار علوم را مشروط و مقید به اعتبار و استحکام این ریشه نمی کند. دکارت تصور کرده بود با باطل بودن شک افراطی، عقل انسانی در مسائل مابعدالطبیعه می تواند به یقین کامل برسد و همین یقین اعتبار شناخت انسان را درباره تمام مسائل دیگر تضمین می نماید. او روش خود را که البته روش ریاضی بود در مورد تمام مسائل اعم از طبیعیات و مابعد الطبیعه به یکسان قابل اعمال و معتبر می دانست ولی به نظر کانت روش ریاضی انحصاراً در مورد پدیدارها قابل اعمال است و به طور کلی مقولات فاهمه به خودی خود جز صور محض چیز دیگری نمی تواند باشد و فقط در مورد داده های حسی قابل اعمال بوده و ورای پدیدارها، هر گونه اعتباری از لحاظ شناسایی از آنها سلب می شود. اموری که ورای پدیدارها تصور می شود دیگر با مقولات فاهمه مطابقت ندارد. ماهیت مسائل ما بعد الطبیعه چنان است که آنچه در امور طبیعت ضابطه یقین به حساب می آید، درباره آنها با شکست روبه رو شد. و به نتیجه مقبولی نمی رسد.

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله   19 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله مبانی فلسفی جاودانگی نزد کانت