لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 27
ولادت
امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) بنا به نقل کلینى و شیخ مفید در یازدهم ذیقعده سال 148 هـ ق در مدینه منوره تولد یافت. پدرش موسى بن جعفر(علیه السلام) و مادرش نجمه خاتون بود. گویند نجمه را آغاز تکتم مى نامیدند و پس از ولادت امام رضا او را طاهره لقب دادند. شیخ مفید و کلینى از هشام بن احمد نقل کرده اند که گفت:
حضرت موسى بن جعفر به من فرمود: آیا خبر دارى که کسى از برده فروشان مغرب آمده باشد؟ گفتم نه. حضرت فرمود: چرا آمده است، بیا نزد او رویم. به اتفاق حضرت به محل برده فروشان رفتیم: مردى را دیدم که بردگانى چند همراه داشت. به او گفتیم بردگانت را به ما نشان بده. او هفت کنیز آورد که حضرت هیچ یک را نخواست و فرمود کنیز دیگرى بیاور. برده فروش گفت جز یک کنیز بیمار کنیز دیگرى ندارم. حضرت فرمود: چه اشکال دارد که آن را نیز به ما نشان دهى. برده فروش امتناع کرد و حضرت برگشت. روز بعد مرا فرستاده و فرمود همان کنیز بیمار را به هر قیمتى که گفت خریدارى کن. من پیش او رفتم و مرد گفت کنیز را به کمتر از فلان مبلغ نمى فروشم. گفتم به همان قیمت او را خریدارم. مرد گفت از آن تو باشد و سپس پرسید آن مردى که دیروز همراه تو بود که بود؟ گفتم مردى از بنى هاشم گفت از کدام خانواده بنى هاشم. گفتم بیش از این اطلاع ندارم. مرد گفت من این کنیز را از دورترین نقاط آفریقا خریده ام. زنى از اهل کتاب به من گفت این دختر پیش تو چه مى کند؟ گفتم او را به کنیزى براى خود خریده ام. گفت سزاوار نیست که این کنیز نزد تو باشد، بلکه او باید نزد بهترین مرد روى زمین باشد و پس از مدت کوتاهى پسرى آورد که در مشرق و مغرب مانندش نباشد. هشام گوید: من او را پیش امام بردم، پس از چندى حضرت رضا(علیه السلام) از او متولد گردید.
کنیه امام هشتم، ابوالحسن مى باشد و آن حضرت را ابوالحسن الثانى مى گویند. مشهورترین لقب او رضا و القاب و عناوین دیگرى نیز مانند صابر، فاضل، وفى، رضى و... براى آن حضرت نقل شده است. بزنطى گوید امام جواد مى فرمود حق تعالى پدرم را به «رضا» مسمى گردانید براى اینکه او پسندیده خدا بود در آسمان و پسندیده رسول و ائمه اطهار بود در زمین و همه از او خوشنود بودند و او را براى امامت پسندیدند.
بزنطى در ادامه مى گوید: عرض کردم مگر همه پدران شما پسندیده خدا و رسول و امامان نبوده اند. فرمود بلى. گفتم: پس چرا فقط او را در میان آنها به این نام ملقب گردانیدند؟ فرمود: براى اینکه از او دوست و دشمن هر دو راضى بودند و اتفاق دوست و دشمن بر خشنودى، مخصوص آن حضرت بود، بدین جهت او را بدین اسم مخصوص گردانیدند.
حضرت دوران کودکى و جوانى را در مدینه طیبه که مهبط وحى بود در خدمت پدر بزرگوارش سپرى کرد و مستقیماً تحت تعلیم و تربیت امام هفتم قرار گرفت و علوم و معارف و اخلاق و تربیتى را که حضرت کاظم از پدرانش به ارث برده بود، به او آموخت. حدود 35 سال در سایه پدر زیست و از خرمن فیضش خوشه ها چید. در این مدت، استعداد خدادادى خود را براى پذیرش مقام امامت که منصب الهى است به ظهور رسانید و پدرش نیز در دوران حیات خود مکرر بدین مطلب اشاره کرد و از بین تمام فرزندان خویش او را به فرمان الهى براى جانشینى خود معرفى کرد. دانشمند لبنانى، احمد مغنیه، در خصوص این دوران از زندگانى امام رضا چنین مى نویسد:
امام هشتم 35 سال در حیات پدر بزرگوارش زندگانى کرد که قسمت اعظم آن در دوره هارون الرشید بود و پدرش در حبس هارون بود. گاهى در زندان بغداد و گاهى در زندان بصره عمر مبارکش مى گذشت. امام رضا این ظلم ها را مى دید و سر بر زانو غم نهاده و نمى توانست به کسى اظهار دارد. روزگار رضا بسیار شبیه به روزگار پدران او بود که یک سر آن به على بن ابیطالب و طرف دیگرش متصل به ائمه اطهار(علیهم السلام)بود.
امامت ثامن الحجج(ع)
امام به کسى گفته مى شود که ریاست و رهبرى جامعه اسلامى را از جهات سه گانه: حکومت، بیان معارف و احکام دینى و رهبرى و ارشاد حیات معنوى مردم را به عهده مى گیرد. و در عقیده شیعه، چنین کسى باید از جانب خدا تعیین و به مردم ابلاغ شود.
امام رضا(علیه السلام) خود در حدیثى طولانى که کلینى آن را در کافى نقل کرده صفات و ویژگى هایى رابراى امام بیان مى کند و اشاره مى کند که منصب امامت مانند مقام نبوت منشأ الهى دارد و امام نیز باید از جانب خداوند تعیین و به وسیله پیامبر یا امام قبلى به مردم معرفى شود. چنانکه امام اول، امیر المؤمنین على(ع) مطابق آیه تبلیغ در غدیر خم به وسیله پیامبر اکرم به مردم معرفى و ابلاغ شد و امامان بعدى نیز علاوه بر اینکه نبى گرامى برابر احادیث موجود در کتب فریقین با مشخصات کامل تا امام دوازدهم نام برده است، هر امامى نیز امام بعد از خود را با نص صریح و قطعى معرفى مى کرده است.
امام کاظم نیز در موارد متعددى به امامت حضرت رضا پس از خود تصریح فرموده بود، از جمله داوود رقى گوید: به موسى بن جعفر عرض کردم پدرم فداى تو باد، من به سن کهولت رسیده ام و مى ترسم پیش آمدى برایم روى دهد و دیگر شما را نبینم، لذا مى خواهم مرا از امام بعد از خود خبر دهید. حضرت فرمود: پسرم على امام بعد از من است.
نصر بن قابوس مى گوید: به حضرت ابى ابراهیم، موسى بن جعفر(ع) عرض کردم که من از پدرت (امام صادق) پرسیدم که امام پس از شما کیست، شما را معرفى کرد و هنگامى که آن حضرت رحلت فرمود، مردم پراکنده شدند ولى من و یارانم به شما معتقد شدیم، شما نیز امام پس از خود را به من معرفى فرمائید. امام کاظم(ع) فرمود: فلانى. (امام رضا را نام برد)
در عین حال با همه این نصوصى که به امامت حضرت رضا(ع) تصریح دارد، پاره اى از شیعیان و حتى نواب امام کاظم بعد از شهادت حضرت، از پذیرش امامت امام رضا(ع) استنکاف کردند و به اصطلاح در امام کاظم(ع) توقف کردند و به «واقفیه» مشهور شدند. اینان مى گفتند: امام موسى بن جعفر بدرود زندگى نگفته، بلکه مانند عیسى بن مریم به آسمان رفته است و مهدى موعود او است و به زودى باز مى گردد و بعد از وى هیچ امامى وجود نخواهد داشت. به همین جهت امامت امام رضا و جانشینى آن حضرت را نپذیرفتند و متأسفانه اکثر اینان که چنین مى گفتند از بزرگان شیعه بودند. نویسنده معروف، هاشم معروف الحسینى در این باره مى نویسد:
بیشتر منابع تأکید دارند که آنهایى که در حضرت موسى بن جعفر(علیه السلام) توقف کردند و به امامت امام رضا قائل نشدند (هفت امامى ها) در شمار بزرگان و سرشناسان صحابه امام کاظم بودند که وفات آن حضرت را منکر شدند و مدعى شدند که او (امام هفتم) قائم آل محمد است و غیبتش از میان قوم خود مانند غیبت موسى بن عمران است.
یکى دیگر از نویسندگان درباره علت توقف آنان چنین مى نویسد: امام موسى بن جعفر نمایندگانى داشت که سهم امام و مالیات اسلامى شیعیان را به نیابت از آن حضرت مى گرفتند ودر فرصت مناسب به دست امام مى رساندند و یا با اجازه او در موارد مجاز مصرف مى کردند. آنگاه که امام کاظم(علیه السلام) در زندان هارون الرشید به شهادت رسید، نزد نمایندگانش اموال فراوانى گرد آمده بود تا جایى که نزد زیاد بن مروان قندى هفتاد هزار و نزد على بن حمزه سى هزار دینار جمع شده بود و همین اموال موجبات لغزش و انحراف این نمایندگان را بوجود آورد و سر انجام به خاطر تصاحب اموال، بر امامت موسى بن جعفر توقف و امامت حضرت رضا را انکار کردند و این دوستان فرصت طلب جریان انحرافى واقفیه را پى ریزى کردند.
یونس بن عبدالرحمن که از شخصیت هاى بزرگ شیعى بود و در صحنه هاى علمى و مبارزاتى در مکتب اهل بیت عصمت، گامهاى بلنى را برداشته بود مى گوید:
چون این حرکت انحرافى را مشاهده کردم و براى من حقیقت امر مبنى بر انحراف واقفیه و اثبات امامت على بن موسى الرضا(علیه السلام) آشکار گردید، به افشاگرى علیه این باند دنیا پرست زبان گشودم و مردم را از افتادن به دام انحراف واقفیه بر حذر داشتم و به صراط مستقیم امامت که در شخصیت با عظمت حضرت رضا(ع) تجلى یافته بود دعوت کردم. دو تن از رهبران جریان واقفیه، زیاد قندى و على بن ابى حمزه، چون از موضع گیرى من اطلاع پیدا کردند طى پیامى به من اظهار داشتند که اگر انگیزه ات از مخالفت با ما ثروت است، ما تو را بى نیاز مى کنیم و ده هزار دینار براى من ضمانت کردند، به شرط آنکه از مخالفت با آنها دست بردارم و مردم را به امامت حضرت رضا دعوت نکنم. من به آن دو گفت: ما خود از امام صادق و امام باقر روایت کرده ایم که فرمود:
اذا ظهرت البدع فعلى العالم ان یظهر علمه، فان لم یفعل سلب نور الایمان:
هرگاه بدعت ها آشکار گردد، بر شخص دانشمند آگاه واجب است که علم ودانش (حقیقت) خود را آشکار سازد و در صورتى که چنین نکند نور ایمان از وى گرفته مى شود.
من هرگز جهاد و مبارزه با بدعت را رها نمى کنم. در نتیجه آن دو مرا ناسزا گفتند و آشکارا بناى دشمنى با من گذاشتند.
منصور بن یونس برزج یکى دیگر از کسانى بود که دنیادوستى و حب مال او را از مسیر حقیقت منحرف ساخت. نزد او به عنوان نماینده امام کاظم(ع) اموال فراوانى جمع شده بود. و چون امام هفتم به شهادت رسید، اموال را به جانشین آن حضرت، امام رضا(علیه السلام) تحویل نداد و مقدار قابل توجهى از سهم مبارک امام را تصاحب کرد. خود همین منصور بن یونس مى گوید:
روزى خدمت امام کاظم(ع) رسیدم، حضرت به من فرمود: اى منصور! آیا مى دانى مى خواهم چه مطلب جدیدى را براى تو بگویم؟
عرض کردم. نه آقا نمى دانم.
فرمود: فرزندم على را وصى و جانشین بعد از خود قرار داده ام. پس به نزد او برو و این جانشینى را به او تبریک بگو و نیز به او برسان که این کار به دستور من است. منصور بن یونس بر طبق دستور امام کاظم(ع) نزد حضرت رضا(ع) رفت و وصایت و خلافت آن حضرت را به وى تبریک گفت و در واقع با او بیعت کرد. ولى همین منصور برزج از کسانى بود که بعد از شهادت موسى بن جعفر(ع) به خاطر تصاحب اموال فراوانى که نزد او جمع گردیده بود بیعت شکنى کرد و امامت امام رضا(علیه السلام) را منکر شد.
طبرسى نیز سبب توقف و انکار فوت امام کاظم(ع) را از سوى واقفیه چنین مى نویسد: سبب ظاهرى این اشکال تراشى ها طمع در اموال و امانت هایى بود که در زمان زندانى بودن امام کاظم(ع) پیش بعضى از اصحاب آن حضرت جمع شده بود. این موضوع، آنان را به انکار وفات آن حضرت و ادعاى زنده بودن او و انکار جانشینى براى وى و انکار نص در این رابطه واداشت.
خود حضرت رضا(ع) در خصوص ابن سراج که یکى از همین جماعت واقفیه بود، مى فرماید: اما ابن سراج آنچه باعث مخالفتش با ما و خروجش از اطاعت حق گردید، این بود که به مال فراوانى از پدرم که نزد او بود تجاوز کرده و در حیات او آن ثروت را خورد... به جانم سوگند، تعلل ورزیدن ابن سراج هیچ دلیلى جز خوردن آن ثروت فراوان نداشت.
و در مورد ابن حمزه، فرمود: او دچار تأویل شد که به درستى نشناخته بود ودانشش را نداشت. با این حال تأویل خود را به مردم القاء کرد و بر سر آن لجاجت کرد.
امام رضا(ع) چندین بار با اینان مناظره کرد، تعدادى از آنها از ایده باطل خود دست برداشتند و گروهى چون ابن حمزه بطائنى، زیاد قندى، ابن سراج و دیگران نسبت به آن اصرار ورزیدند و امام ایشان را لعنت کرد. کشى در رجال خود بعضى از این مناظرات را نقل کرده است.
پذیرش امامت حضرت رضا(علیه السلام) از جانب احمد بن موسى(علیه السلام)
یکى از برادران بلند مقام حضرت رضا(علیه السلام)، احمد بن موسى (علیه السلام) است (معروف به شاه چراغ مرقد شریفش در شیراز مى باشد) این شخصیت بزرگوار مورد احترام مردم بود، حتّى پس از شایع شدن شهادت حضرت موسى بن جعفر(علیه السلام)در مدینه، جمعى در مدینه به عنوان پذیرش امامت او به در خانه (ام احمد) آمدند، و همراه «احمد بن موسى(علیه السلام)» به مسجد رفتند، از آنجا که «احمد بن موسى» داراى کرامات و مقامات ارجمند بود، مردم تصوّر مى کردند، امام بعد از امام کاظم(علیه السلام) اوست، با او به عنوان امام بیعت کردند، او از مردم بیعت گرفت و سپس بالاى منبر رفت و خطبه اى در نهایت فصاحت و بلاغت خواند، سپس فرمود: «اى مردم! شما همه با من بیعت کردید، ولى بدانید من با برادرم «على بن موسى(علیه السلام)» بیعت کرده ام، او امام و جانشین پدرم مى باشد، او ولى خداست، و بر من و شما از جانب خدا و رسولش واجب است که هرچه او به ما امر مى کند، اطاعت کنیم.»
همه حاضران سخن احمد بن موسى(علیه السلام) را پذیرفتند، و دسته جمعى از مسجد بیرون آمده در حالى که احمد بن موسى(علیه السلام) در پیشاپیش آنها بود، با هم به در خانه حضرت رضا(علیه السلام) رفتند و با آن حضرت بیعت کردند، امام رضا(علیه السلام)براى احمد بن موسى(علیه السلام)، دعا کرد، و احمد بن موسى(علیه السلام) از آن پس همواره در خدمت برادر بود، تا آن زمان که حضرت رضا(علیه السلام) به سوى خراسان حرکت نمود.
احمد بن موسى(علیه السلام) در عصر خلافت مأمون عباسى، همواره جماعتى از مدینه به قصد زیارت برادرش حضرت رضا(علیه السلام)، از طریق فارس به سوى خراسان حرکت نمودند، هنگامى که «قتلغ خان» استاندار و نماینده مأمون در شیراز از ورود او به سوى شیراز، مطلع شد (با توجه به این که سیاست مأمون نسبت به امام رضا(علیه السلام) و امامزادگان، تغییر کرده بود) سپاهى به سوى او فرستاد، و در هشت فرسخى شیراز در محلى به نام «خان زینان» سر راه احمد بن موسى(علیه السلام) را گرفتند، بین حضرت احمد و همراهانش با سپاه قتلغ خان، جنگ واقع شد، در این میان یکى از یاران قتلغ خان فریاد زد: «اگر شما قصد دیدار حضرت رضا(علیه السلام) را دارید او از دنیا رفت». وقتى که یاران احمد بن موسى(علیه السلام) چنین شنیدند از اطراف او پراکنده شدند، دشمنان آنها را تعقیب کرده و در شیراز در همانجا که اکنون محل مرقد شریف احمد بن موسى(علیه السلام) است، او و عده اى از همراهانش را به شهادت رساندند.
به این ترتیب این امامزاده وارسته و بزرگ با کمال خلوص مردم را به پذیرفتن امامت برادرش حضرت رضا(علیه السلام)فراخواند، و خود و همراهانش در راه دیدار برادر، به شهادت رسیدند، و خون جوشان او و همراهان، بذرهاى گسترش تشیع و محبت اهل بیت(علیهم السلام) را در دلهاى ایرانیان آن عصر، و اعصار دیگر پاشید.
امام رضا(علیه السلام) در مدینه، پس از امامت
مدت امامت حضرت رضا(علیه السلام) حدود 20 سال طول کشید، که 17 سال آن در مدینه و سه سال آخر آن در خراسان گذشت.
امام رضا(علیه السلام) در مدینه، پس از شهادت پدر، امامت بر مردم را بر عهده گرفت، و به رسیدگى امور پرداخت، شاگردان پدر را به دور خودش جمع کرد، و به تدریس و تکمیل حوزه علمیه جدش امام صادق(علیه السلام) پرداخت و در این راستا گامهاى بزرگ و استوارى برداشت.
موقعیت امام رضا(علیه السلام) در مدینه، همه علما و شخصیتهاى سیاسى و اجتماعى حجاز را تحت الشعاع خود ساخت، مردم آن بزرگوار را در همه شؤون مادى و معنوى، مرجع و پناه خود مى دانستند، و نور وجود او چون خورشیدى بر قلبها مى تابید، و تاریکیها را از نظرات گوناگون روشن مى ساخت.
آن حضرت براى رفع مشکلات اجتماعى، فرهنگى و سیاسى مردم، در همه امور دخالت مى کرد، و در متن جامعه قرار داشت، و در امور و مسائل مختلف اجتماعى هرگز لحظه اى بى تفاوت نزیست، به ویژه در دو بعد فرهنگى و سیاسى، تلاش فراوان داشت، آن بزرگوار در گفتگویى با مأمون در خراسان فرمود:
و ما زادنى هذا الامر الذى دخلت فیه، فى النعمة عندى شیئاً و لقد کنت بالمدینة و کتابى ینفذ فى المشرق و المغرب، و لقد کنت ارکب حمارى، و امرّ سکک المدینه، و ما بها اعزّمنّى، و ما کان بها احد یسألنى حاجة یمکننى قضاؤها له الاّ قضیتها له:
میثم