مقدمه
1-1- بیان مسئله
1-3- اهمیت و ضرورت پژوهش
1-4- اهداف
1-5- فرضیه های تحقیق
2-1- کلیات و تاریخچه هوش هیجانی
2-1-2- مدلهای هوش هیجانی (EI)
2-1-2-1- سالوی و مایر: مدل توانایی هوش هیجانی
2-1-2-2- ابزار مدل مایرو سالووی
2-1-2-3- بار – ان یک مدل ترکیبی از هوش هیجانی
2-1-2-4- آزمون های هوش هیجانی
2-1-4- ارتباط هوش هیجانی با ساختارهای مرتبط با آن
2-1-4-1- هوش هیجانی الکسی تیمیا
2-1-4-2- هوش هیجانی و خودشکوفایی
2-1-4-3- هوش هیجانی و رضایت زناشوئی
2-1-4-4- ارتباط بین هوش هیجانی با سن و جنسیت
2-1-4-5- هوش هیجانی و تعلیم و تربیت
2-1-5- رشد و توسعه ی هوش عاطفی:
2-1-6- رشد تنظیم هیجانی
2-1-6-1- کودکی و دوران نوپایی اولیه
2-1-6-2- سالهای پیش دبستانی
2-1-6-3- سالهای دبستانی
2-1-7- مروری بر یافته های تحقیقی
3-1- روش پژوهش
3-2- جامعه پژوهش – نمونه پژوهش – روش نمونه گیری
3-2-1- جامعه پژوهش
3-2-2- نمونه پژوهش
3-2-3- روش نمونه گیری
3-3- ابزار پژوهش
3-4- روش تجزیه و تحلیل اطلاعات
4-1- توصیف داده ها
جدول شماره ی (2) اطلاعات توصیفی مؤلفه های هوش هیجانی به تفکیک جنسیت
4-2- بررسی فرضیات
5-1- بحث و بررسی در مورد یافتههای پژوهش
5-2- محدودیتهای پژوهش
5-3- پیشنهادات تحقیق
منابع
پیوست شماره (1) پرشسنامه آزمون هوش هیجانی
مقدمه :
هوش یکی از جالبترین مباحث در طول حیات علمی بشر بوده که در برگیرنده تعادیف متعددی است . « زیرا هوش کیفیتی محسوس نیست بلکه سازه ای فرضی است یک مفهوم انتزاعی و مجرد » ( میلائی فر ، 83 ) .
رشد بسیار بالای خردورزی در انسان موجب فاصله زیاد او با اجدادش شده ولی از نظر عواطف با انسان های اولیه تفاوت چندانی نکرده است . هنوز عکس العمل فرد در قبال خشم ، جریان یافتن خون به سمت دستها و پاها و تندتر شدن ضربان قلب می باشد ، در برابر ترس خون به سمت عضلات اسکلتی بزرگ مانند عضلات پا جریان یافته و گریختن را آسان می کند و در نتیجه صورت رنگ می بازد ، در برابر عشق نیز دچار انگیختگی پاراسمپاتیکی شده که واکنشی ازآرامشی کلی و خرسندی را پدید می
آورد و در هنگام تعجب ابروها را بالا برده تا میدان دید وسیع تری داشته باشد. هیجان ها در افکار، اولویت ایجاد می کنند، حافظه را شکل می دهند، دیدگاههای مختلف حل مسأله خلق می کنند و خلاقیت را تسهیل می بخشند.(مهر پویافر ، 85)
از نظر بسیاری از فلاسفه و دیدگاههای سنتی روان شناسی مفاهیم «هوش» و «هیجان» دو مفهوم نا مربوط به هم بوده و حتی در مقابل هم قرار می گرفتند. اما تحولات عظیمی که در حوزه های هوش و هیجان رخ داد دید گاههای سنتی را زیر سؤال برده و بر ارتباط نزدیک و در هم تنیده هوش و هیجان تأکید نمود. از پیشگامان این تحولات در حوزه هوش ؛ گاردنر[1](1983) ، اشتنبرگ[2] (1996) و برکینز[3] (1995 ؛ به نقل از مهر پویافر 85 ) بوده و در حوزه هیجان نیز کشفیات ژوزفالی دوکس[4] (1989)، آوریل و نانلی[5] (1992 ؛ همه به نقل از مهرپویافر 85) تأثیر گذار بود. ولی اولین بار در سال 1990 «سالوی»[6] اصطلاح « هوش هیجانی »[7] را برای بیان کیفیت و درک احساسات افراد ، همدری با احساسات دیگران و توانایی انجام اداره مطلوب بکار بود . این هوش مشتمل بر شناخت عواطف خود و د