دسته بندی : علوم انسانی _ تاریخ و ادبیات
فرمت فایل : Doc ( قابلیت ویرایش و آماده چاپ ) Word
قسمتی از محتوی متن ...
تعداد صفحات : 23 صفحه
موضوع تحقیق: ابوالقاسم عارف قزوینی فهرست مطالب عنوان صفحه زندگینامه 2 عارف قزوینی و مشروطه 5 عارف و روحانیت، یاور استوار 12 منابع: 22 ابوالقاسم عارف قزوینی ابوالقاسم عارف قزوینی (۱۲۵۹ - ۱ بهمن ۱۳۱۲)، شاعر و تصنیف ساز ایران.
عارف در حدود سال ۱۳۰۰ ه.
ق در قزوین متولد شد.
پدرش "ملاهادی وکیل" بود.
عارف صرف و نحو عربی و فارسی را در قزوین فرا گرفت.
خط شکسته و نستعلیق را بسیار خوب می نوشت.
موسیقی را نزد حاج صادق خوارزمی فرا گرفت.
مدتی به اصرار پدر در پای منبر میرزا حسین واعظ، یکی از وعاظ قزوین، به نوحه خوانی پرداخت و عمامه میبست ولی پس از مرگ پدر عمامه را برداشت و ترک روضه خوانی کرد.
عارف در ۱۷ سالگی به دختری عشق و علاقه پیدا کرد و با او در پنهان ازدواج کرد.
فشارهای خانواده دختر پس از اینکه مطلع گردیدند زیاد شد و عارف به ناچار به رشت رفت و پس از بازگشت با وجود عشق بسیار آن دختر را طلاق داد و تا آخر عمر ازدواج نکرد.
عارف در سال ۱۳۱۶ به تهران آمد و چون صدای خوشی داشت با شاهزادگان قاجار آشنا شد و مظفرالدین شاه خواست او را در ردیف فراش خلوتها درآورد اما عارف به به قزوین بازگشت.
در سال ۱۳۲۳ ه.
ش در زمان آغاز 23 سالگی عارف زمزمه مشروطیت بلند گشته بود، عارف نیز با غزلهای خود به موفقیت مشروطیت کمک کرد.
در سال ۱۳۳۵ یکی از دوستان عارف به نام «عبدالرحیم خان» خودکشی کرد و عارف بر اثر این به جنون مبتلا شد و نظام السلطنه مافی او را برای مداوا به بغداد برد.
پس از چندی همراه نظام السلطنه به استانبول رفت.
او تا اواخر عمر تصنیفها و شعرهای ملی سرود.
تصنیفهای او از دوران مشروطیت و جنگجهانی اول تا امروز نیز برسرزبانها است.
در اواخر عمر به افسردگی دچار شد و در روز ۲ بهمن ۱۳۱۶ خورشیدی در همدان درگذشت.
آثار دیوان اشعار عارف قزوینی تصنیفها دیدم صنمی، سرو قدی، روی چو ماهی – آواز افشاری – ۱۲۶۵ ای امان از فراقت امان – دستگاه شور – ۱۲۷۵ (همزمان با ورود مشروطه خواهان به تهران) نمی دانم چه در پیمانه کردی – آواز افشاری نکنم چاره اگر دل هر جایی را – آواز افشاری – ۱۲۷۶ افتخار همه آفاقی و منظور منی – دستگاه سهگاه - (برای افتخارالسلطنه - دختر ناصرالدین شاه، که عارف را عشقی بود) توای تاج، تاج سر خسروانی – آواز افشاری – ۱۲۷۷ هنگام می فصل گل و گشت چمن شد – آواز دشتی - (به مناسبت افتتاح دورهی دوم مجلسشورایملیایران) دل هوس سبزه و صحرا ندارد – آواز ابوعطا نه قدرت که با وی نشینم، نا طاقت که جز وی ببینم – آواز افشاری ننگ آن خانه که مهمان ز سر خوان برود – آواز دشتی – ۱۲۸۸ - (به مناسبت اخراج مورگان شوستر امریکایی از ایران) باد فرح بخش بهاری وزید – آواز بیاتزند بلبل شوریده فغان میکند – دستگاه ماهور – ۱۲۸۹ گریه را به مستی بهانه کردم – آواز دشتی – ۱۲۸۷ از کفم رها شد مهار دل –آواز افشاری – ۱۲۸۸ ترک چشمش ار فتنه کرد راست – گوشه حجاز – ۱۲۹۴ چه شورها که من به پا ز شاهناز میکنم – دستگاه شور – ۱۲۹۵ بماندیم ما، مستقل شد ارمنستان – دستگاه سهگاه –۱۲۹۷ جان برخی آذربایجان باد – آواز دشتی – ۱۲۹۷ (برای آذربایجان - در جواب تفرقه افکنان) شانه بر زلف پریشان زدهای، بهبه و به – آواز دشتی –۱۲۹۷ رحمای خدای دادگر کردی نکردی – آواز بیاتزند – ۱۲۹۷ امروزای فرشتهی رحمت بلا شدی – آواز افشاری – ۱۲۹۹ گریه کن که گر سیل خون گری ثمر ندارد – آواز دشتی – ۱۳۰۰ (به مناسبت مرگ کلنل محمد تقیخان پسیان) تا رخت مقید نقاب است – آواز بیاتاصفهان – ۱۳۰۱ ای دست حق پشت و پناهت بازآ – دستگاه شور – ۱۳۰۰(برای سید ضیا) بهار دلکش رسید و دل به جا نباشد – آواز ابو عطا گو به ساقی کز ایاغی ترکی و ماغی باد صبا بر گل گذر کن – آواز شوشتری چه آذرها به جان از عشق آذربایجان دارم – ۱۳۰۳(به یاد ستارخان و باقر خان) باد خزانی زد ناگهانی، کرد آنچه دانی – دستگاه شور - ۱۳۰۳(برای آذربایجان) خوانندگان تصنیفها به دلیل سادگی و نداشتن اوج در تصنیفهای عارف و اینکه غالب تصنیفها قابل اجرا روی یک یا دو گوشه است، تصنیفهای عارف را به سادگی مردم میتوانستند بخوانند، از زمان سروده شدن تصنیفها تا به امروز به وسیله خوانندگان غیرحرفهای و حرفهای بارها این تصنیفها خوانده شده، از جمله خوانندگان پرآوازه که برخی تصنیفهای عارف را اجرا کردهاند: قمرالملوک وزیری، عبدالله دوامی، محمدرضا شجریان، صدیق تعریف، محسن کرامتی.
عارف قزوینی و مشروطه عارف پسر ملاهادی متخلص به عارف در شهر قزوین تولد یافت، تحصیلات خود را در هفدهسالگی بپایان رسانید، غزلیات واشعار دیگرش شورانگیز وحاوی مضامین ملی ووطنپرستی بود، در اواخر عمر گوشهگیری کرد به تصنیف شکلی نوداد.
کلیات دیوان عارف چاپ شده است مشتمل بر 97 غزل، 89 تصنیف و12 شعر هجویه میباشد.
با اینکه تعداد اشعار این شاعر کم است، با اینحال مسأئل اجتماعی وسیاسی یک ربع قرن رادربردارد.
عارف درآغازکارادبی خود ازدرک اهمیت وقایع سیاسی بسیاردور بود،نخست بشیوه متقدمان با همان مضمون ومحتوی وقالی، شعرمیسرود.
امارفته رفته با آشنائی بیشتر بامحیط واوضاع واحوال اجتماعی وبروز وقایع انقلابی، بشاعری انقلابی، میهنپرست، مبارزه راه سعادت وجلوگیری ازستم ستمگران بدل میگردد وسرانجام مدافع سرسخت آزادی میشود0 انقلاب مشروطه درشکل گرفتن شخصیت حقطلبی وآزادیخواهی عارف نقشی عمده داشت ومبارزه بارژیم سلطنت رابشدت دنبال میکردوحکومت جمهوری رامیستود وبدست آوردن آزادی ملی واجتماعی رامنوط به بدست گرفتن اسلحه وبرانداختن ریشه استبداد میپنداشت0 شعارانقلابی عارف درخدمت هدفها وآرمانهای آزادیخواهانه وروشنفکرانه روزگارش بود0 عارف بااستفاده ازقالب تصنیف وآمیختن اشعار خویش باامثال وحکم وضربالمثلهای عادی مردم شعر خود راهر چه بیشترساده وروان ساخت وبقول د0 س کامیسلروف:“ آثار عارف قزوینی نمونة مناسبات جدید انقلابی نسبت بشعرونمودار پرهیز ازتفنن وشاخص تبدیل ادبیات بیک وسیله واقعی مبارزه درراه آرمانهای ملی است0“ نقل ازکتاب عارف شاعر مردم ترجمه غلامحسین متین عشق به میهن درتمامی دورانهای زندگانی دشوار شاعر بچشم میخورد0 درست قبل ازمرگ نوشت: من یک ایرانی پاک که برای اوهیچ چیز گرانبهاتر ازوطنش نیست بوده وباقی خواهم ماند، بگذار که درگمنامی بمیرم وآرزوی من این است که ملتم نیرومندتر وسربلند وکشورم شکوفا باشد ….
.
“کلیات دیوان عارف ص457 نقل از کتاب عارف شاعرمردم تألیف گگگامین ترجمه غلامحسین متین در دوران انقلاب مشروط عارف بیشتر درتهران بود، مدتی کوتاه نیز درگیلان، اصفهان واراک بسر برد“ ظاهراً“ وقایع انقلابی، بقدری شاعر جوانرا تحت سیطره خود گرفته بودند که بقیه مسائل زندگی اورادردرجه دوم اهمیت قرار میداده است0 اوتمامی استعدادخویش رادر موسیقی درخوانندگی وشاعری، وقف انقلاب میکند دکتر رضازاده شفق مینویسد“ عارف ازنخستین روزهای نهضت مشروطه درایران، همراه ملت درمبارزه باآن روبروبود0“ درین احوال اشعار عارف درجراید چاپ ودرمعابر بوسیله مردم خوانده میشدوازهمین دوره بعنوان شاعر ملی، وطنپرست ومبارزه شهرت بسیار یافت0 پیام دوشم از پیر میفروش آمد بنوش باده که یک ملتی بهوش آمد هزارپرده زایران درید استبداد هزار شکر که مشروطه پرده پوش آمد زخاک پاک شهیدان راه آزادی ببین که خون سیاوش چنان بجوش آمد برای فتح جوانان جنگجو، جامی زدیم باده وفریاد نوش! آمد زخواب غفلت هر آن دیدهای که بیدار است بدین گناه اگرکور شد،سزاوار است زده است یکسره خود رابراه بدمستی قسم بچشم تو، ما، مست وخصم بدبیدارست نالة مرغ اسیر، این همه، بهروطن است مسلک مرغ گرفتار قفس، همچو من است خانهای کوشودازدست اجانب آباد زاشک ویران کنش آن خانه، که بیتالحزن است جامهای کونشود غرقه بخون بهروطن بدرآن جامه، که ننگ تن وکم ازکفن است آن کسی را که دراین ملک سلیمان کردیم ملت امروز یقین کرد که اواهر من است همه اشراف بوصلت خوش، همچوخسرو رنجبردرغم هجران توچون کوه کن است0 چه ظلمها که از گردش آسمان ندیدم بعیر مشتی دزد، همره کاروان ندیدم دراسن رمه بجز گرگ دگر شبان ندیدم بپای گل بجز زحمت باغبان ندیدم همتی ای خلق اگر ایران پرستید ازچه درین مرحله، ایمن نشستید! ؟
منتظر روزی، ازین بدتر هستید صبر ازاین بیش، دگر جاندارد گرمی نبری رنج، توانگر نگردی این ره عشق است، دلابرنگردی شمع صفت سوز که تاکشته گردی عارف بیدل سرپرواندارد ناله مرغ اسیر، این همه، بهروطن است مسلک مرغ گرفتار قفس همچو من است تانفس باقی است نام دوست باشد برزبانم تاکه جانی هست نقش یار باشد درضمیرم گرنکردم خدمت، این دانم خیانت هم نکردم شکر ایزدراکه عارف نی وکیلم، نی وزیرم بزرگان؟
جملگی، مست غرورند خدا کسی فکر مانیست زانصاف ومروت سخت دورند خدا، کسی فکر مانیست رعیت بیسواد وگنگ وکورند خدا،کسی فکر مانیست هفده، هجده، نوزده وبیست ای خدا، کسی فکر مانیست ازخون جوانان وطن لاله دمیده، ازفاتم سروقدشان، سروخمیده درسایةگل، بلبل ازین غصه خزیده گل نیز چون درغمشان جامه دریده شد مسلمانی مابین وزیران تقسیم (حبیبم) هرکه تقسیمی خود کرد بدشمن تقدیم (حبیبم حزبی اندرطلبت برسراین راُی مقیم (حبیبم) کافریم اربگذاریم که ایمان برود (حبیبم پیام دوشم ازپیر میفروش آمد بنوش باده که یک ملتی به هوش آمد بادخزان پیرهن گل درید دامن گل شد زنظر ناپدید سروچویعقوب ازین غم خمید غصه قد سروکمان میکند خارجه درمجلس ماجا گرفت نرگس شهلا ده ایما گرفت نابود بادظلم چوضحاک ماردوش تابود وهست کاوه حداد زنده باد به هیچ مملکت وملک این نبود ونیست بدست گرگ، شبانی رها کند گله را دردایره کلام عارف، واژههائی وارد میشوند که برای شعر سنتی، بیگانه وغیر معمولی ستند: انقلاب ، حزب، فراکسیون، استبداد، آزادی، اجنبی، ملی، قانوناساسی، سیاست ولت، هموطن، اشراف، رنجبر، پلیس، مردم، آموزش و پرورش، استقلال، خائن و0000 نقل ازکتاب عارف شاعغر مردم تاُ لیف گ ک گامین ترجمه غلامحسین متین چندزپلی تیک اجانب بخوانید؟
تابکی زدست عدو درعذابند منتظرروزی، ازین بدتر هستید، ازچه درین مرحله، ایمن نشستید؟
همتی ای خلق، گرایران پرستید گرنبری رنج، توانگری نگردی این ره عشق است دلا ! برنگردی شمع صفت سوزکه، تا کشته گردی خرابهای شد ایران ومرکز دزدان کنم چه چاره که این جا، پناهگاه من است اگرچه عشق وطن میکشد مرا، اما خوشم بمرگ، که این دوست، خیرخواه من است زتربت من اگر سر زندگیاه واز آن برنگ خون ، گل اربشکفد گیاه من است زراه رنج چو بمنزل نمیرسی، برگرد براه راست که این راه شاهراه من است حقوق خویش زمردان، اگر زنان گیرند دراین میان من وصددشت زن- سپاه من است گریزد هرکه زظلمی بمأمنی، عارف شراب خانه درایران، پیاهگاه من است هروقت زآشیانةخودیاد میکنم نفرین بخانواده صیاد میکنم یادرغم اسارت ، جان میدهم بباد یاجان خویش ازقفس آزاد می کنم آتش بجان چند تن افتد، که بیگناه بی موجبی، به ملتی آتش بجان زدند از پرده کار زهد فروشان برون فتاد روزی که پا بدائره امتحان زدند ایران چنان تهی شد از هرکسی، که دست ایرانیان بدامن این ناکسان زدند از من مپرس چونی؟
دلی چوکاسهخونی زاشک پرس که افشا نمود راز درونی حکومت موقتی چه کرد؟
به که نشنوی گشود در سرای جم بروی اجنبی ای دیده خون ببار که یک ملتی زبون رفته است ومن دوبدیدةبیدارم آرزوست ایران خرابتر زدوچشم تو ای صنم اصلاح کار، از تو ، درین کارم آرزوست بیدارم هرکه گشت در ایران زود بدار بیدار و زندگی بی دارم آرزوست ایران فدای بلهوسی های خائنین گردیده یک قشون فداکارم آرزوست “….
عارف برخلاف اغلبی از گذشتگان در قسمتی از اشعار خود ترجمان احساسات طبقه عامه وآزادیخواه ملت ایرانست.
اگر فیالمثل بعضی از معروفترین قصاید منوچهری قصیده شمعیه یا از بهترین قصاید انوری را در یک مجمع ایرانی بخوانید اغلب تأثیرات ادبی و بدیعی درحاضرین خواهید دید ولی اگر از غزلیات عارف خوانده شود بعضی از آنها میتواند حاضرین را به هیجان آورد وباعماق قلوب واحساسات آنهافرورود.
خود دلیل این مدعا خوانده شدن تصانیف وغزلیات اوست در سرتاسر ایران چون اینها تعبیرات ادبی احساسات ملتند، کسانی که در کنسرتهای عارف شرکت داشته از اشعار دلدوز او را در نغمه دلسوز ومؤثر او شنیده وهیجان ورقت وتأثر مستهمین را دیدهاندمیتوانند پایةتاثیر این شاعر شورانگیزودلیر ایرانرا بهتر بسنجند.
“ عارف تملق کسی رانگفت، زندگی سراسر باتنگرستی داشت، هرچند گاه ازخانهای بخانهای میکوچید،اغلب رفقای خودمیشد وازنابسامانیهای ایران دستخوش اندوه میشد0“ نقل ازقستی ازمقاله رضازاده شفق درمقدمه کلیات دیوان عارف0 عارف شادروان دردوره ظلمانی استبداد زیست مینموده وباهرطبقه ازجامعه تماس داشته وبخوبی ازریاکاری وسالوس وعوام فریبی وفجایع ومظالم واجحافات وتجاوزات استبدادیان دردوره استبداد واقف بوده ودرشئون اجتماعی هم جز خواب غفلت وخستگی وجمودت چیز دیگری ملاحظه ننموده واین وضعیت رابرای نسل معاصر وآینده قابل تحمل ندانسته، لذادر صدد برآمده که بوسیله کنسرتها وسرودهای هیجانانگیز (وگاهی تلخ) خود بنیان واساس موجودةزمامداران آن دوره زادرهم شکند وملت رااز خواب بیدار وازغفلت هشیار نموده، سازمان تازه ونوی بوجود آورد تاجامعه ایرانی بتواند ازچنگال مظالم استبدادآزادگرددو روی این نظریه با صراحت لهجه و بیان روشن و اشعار دلپسند سودمند وغزلیات شیوای با معنی با ذکر نظائر وامثال، منظور ومرام خود را در طی قطعات دلپذیر ونافذ وعمیق ابراز داشته وگاهی عنان اختیار از کف داده با گفتن اشعار مهییج وگاهی تندوزننده در انتقاد از رفتار ظالمانةزمامداران وبیان اصلاحات مملکت ومبارزه با عناصر فاسدةمستبده اشعار نفر سروده است .
اینست که اشعار ملی دلنشین وبیانات نمکین او در تیپ مخالفین تأثیر تلخ وناگوار ودرطبقات دیگر نشاط تازه وهیجان بیاندازه بوجودآورده تأثیر بزرگی در پیشرفت کارآزادیخواهان نموده است.
نتیجه و عکس العمل این ایمان پاک وحسننظر که از سرچشمه میهنخواهی تراوش کرده بود که براثر سعایت وبدخواهی عدهای از عناصر مستبده ومفسده جوآن شادروان منزوی وگوشهنشین شده، دچار تیرهبختی و دستتنگی و فشار سخت درامرارمعاش وگذرانیدن روزگار گردید000 از سیف آزاد فروردین 1337 نقل ازمقدمه کلیات دیوان عارف.
عارف و روحانیت، یاور استوار دوازدهم بهمن مصادف با هفتادمین سال خاموشی ابوالقاسم خان عارف، ,عارف قزوینی، شاعر، موسیقی دان، مبارز سیاسی و ترانه سرای بزرگ عصرِ مشروطیت است.
عصری که در آن، بروایت تمامی اسناد و بازماندها، بزرگترین جنبش اجتماعیِ سراسرِ تاریخ ایران شکل گرفت و می رفت تا بنیاد استبداد، خودکامگی و جهل و واپسگرایی را از ریشه برکند که شوربختانه در میانه ی راه – چون همیشه ی تاریخ - جوانمرگ شد! اگر چه هنوز اهداف پیشاروی انقلاب مشروطیت پس از دهه های متمادی تحقق نیافته است، اما، از زاویه ی اثرگذاری و دگرگون سازیِ دهنیت اجتماعی جامعه ی ما، انقلاب مشروزیت،آنچنان برجسته باقی مانده است که حتا انقلاب بهمن پنجاه و هفت نیز با همه ی عطمتش نتوانسته است برآن سایه افکند.
عارف فریادگر این برهه تاریخی است و اتفاقن(اتفاقا) فریادگری شورانگیز و مصمم و برخلاف بسیاری از راهیان انقلاب مشروطیت، رهرویست بی چشمداشت و بی ادعا!.
.
.
خرابه ای شده ایران و مسکنِ دزدان کنم چه چاره؟
که اینجا پناهگاهِ من است اگر چه عشقِ وطن میکشد مرا، اما خوشم بمرگ که این دوست خیرخواهِ من است به اشتباه گذشت عمرِ من، یقین دارم که آنچه به ز یقین است اشتباهِ من است حقوقِ خویش ز مردان اگر زنان گیرند در این میانه من و صد دشتِ زن سپاهِ من است به بهانه ی هفتادمین سالمرگ عارف، در این نوشتار، از دریچه چشمِ او نگاهی گذرا خواهیم داشت بر روحانیت و نقش و نگاه این شبکه عنکبوتی در حیات اجتماعی آن روز که بر حسب اتفاق بسیار تیزبینانه و ظریف و بروایتی رندانه بیان شده است.
عارف در جایی از اتوگرافی خود می تویسد: پدرم ( ملاهادی وکیل قزوینی) به طمع افتاد از برای خطاهای خود که در دوره ی زندگانی بواسطه ی شغل وکالت مرتکب شده بود.
هیچ بهتر از این ندید مرا به شغلِ روضه خوانی که به عقیده ی من هزار بار بدتر از شغل وکالت است وادار کرده باشد.
.
.
.
.
.
.
.
دو سه سال در پای منبر مرحوم میرزا حسین واعط ، مشغول نوحه خوانی بوده و بیشتر نوحه ها را هم خودم ساخته و می خواندم.
( البته) در عوض این که در ایران به این وسعت، چنان دایره ی زندگانی بر من تنگ شده است که از داشتن یک اتاق گلی محروم ماندم ولی هزار شکر، برای آخرت ( در بهشت و از قبل روضه خوانی هایم در نوجوانی) صرفنظر از عمارات عالی که به جهت خود تدارک نموده ام که هم می توانم اجاره دهم و هم ممکن است بسیاری از دوستان خود را مجانی در آن خانه ها نشانده و با کمال خجلت عرض کنم: در عوضِ دل ز دوست هیچ نخواهم خانه ی مخروبِ ما اجاره ندارد ! پدرم با داشتن دو پسر از من بزرگتر چون مرا روضه خوان خیال می کرد، وصی خود قرار داده روزی از جمعیتی دعوت شد، پس از صرف چایی و شربت و شیرینی مرا زیر یک بار ننگینی بردند! یعنی عمامه بر سر من کردند.
البته اشخاص حساس می دانند با این حال، من در چند روز اولی که عبور از کوچه و بازار می کردم با این بار ننگین و شرم آور در چه حالی بودم.
منهم آنچه را بر سرم آورده بودند چون به میل و دلخواهم نبود و بر خلاف میلم بود، تلافی آن را به آخرت نگذاشته ، کردم آنچه نمی شود کرد.
در واقع همانطوری که عمامه مرا شرمنده و رسوا کرد، من نیز او را در پیش اهل علم صورت یک پول ِ سیاه قلب قلمداد کردم.
فراموش نشدنی است سفر اولی که از تهران به قزوین مراجعت کردم با موی سر و پوتین برقی با لباسی که تا آن روز چنین هیکلی را هیچکس ندیده بود، روز بیست و یکم ماه رمضان به مسجد شاه قزوین رفتم.
.
.
.
اتفاقن برای خوبی هوا صف های جماعت در صحن مسجد بسته شده بود و وعاظ شهر هر کدام به وسعت دایره ی عوام فریبی خود معرکه را گرم و خود را سرگرم خر درست کردن بودند.
ورود بیموقع من، مثل خروس بی محل، چنان جلب نظر عامه کرد که دیگر هیچکس گوش بیاوه سرایی آنها ندادند.
( واعظان) جهت پریشانی حواس جمعیت را وقتی که فهمیدند، در سر منبر چه کردند و چه گفتند بماند.
همین قدر آن روز روزی بود که خود منهم فهمیدم اسلام دارد از میان می رود.
منهم در زیر پای جمعیت که مانع رفتن اسلامند، پامال شده خدا نکرده اسلام که می رود هیچ، منهم از میان بروم!.
.
.
در هر صورت رسیده بود بلایی ولی بخیر گذشت.
کاری که شد این بود یازده روز دیگر باقیمانده ی از ماه مبارک رمضان، « صحبت کفر من اندر سرِ منبر میشد.
» .
.
.
عارف در جایی دیگر از زندگی نامه اش می نویسد: .
.
.
از برای من از زمان طفولیت، هیچ فحشی بالاتر از شنیدن لفظِ شیخ و آخوند نبود.
.
.
.
و در همین رابطه است که می گوید: عارفا رشته ی تحت الحنک واعطِ شهر ظلم کردیم گر آن را به حماری بندیم و انگار پس از رهایی از عبا و عمامه است که می سراید: بهشت و حوری و کوثر به زاهد ارزانی بیار می که بری از بهشت و حور شدم او این جماعت را بدرستی شناخته و فریاد می زند: برو که جغد نشیند به خانه ات ای شیخ چه خانه ها که تو محتاجِ بوریا کردی و در گریزِ از فرمایشات و یاوه گویی های شیخ و ملاست که به چنین حکمی می رسد:خدای اجتنبوالرجس گفت و من گویم: بخور شراب جز از شیخ اجتناب مکن و واحسرتای او از وجود و حضورِ این جرثومه های فساد: ایران بروزگار تجدد چه داشت گر مفتی و شیخ و مفتخور و روضه خوان نبود در باره ی شعر جار و مجرور ، عارف می نویسد: این غزل را بعد از مراجعت از کردستان ، که تصادف کرد با رفتن علمای اعلام و حجج اسلام به تحریک قوام السلطنه و پول انگلیسی ها به مسجد جامع که باز نمیدانم چه شده بود که اسلام می خواست برود، انگلیسی ها فهمیده بودند! به علما خبر دادند وآن ها هم خیلی سعی در جلوگیری از رفتن اسلام کردند.
.
.
.
کار با شیخِ حریفان بمدارا نشود نشود یکسره تا یکسره رسوا نشود شده آن کار که باید نشود، می باید کرد کاری که دگر بدتر از این ها نشود درِ تزویر و ریا باز شد این بار چنان بایدش بست، پس از بسته شدن وا نشود بس نمایش که پسِ پرده ی سالوس و ریاست حیف! بالا نرود پرده تماشا نشود سلب آسایشِ ما مردم از اینهاست، چرا؟
سلب آسایش و آرامش از اینها نشود جار و مجرور اگر لغو نگردد ظرفی که درو می برد از میکده پیدا نشود تا که عمامه کفن یا که چماق تکفیر نشکند جبهه ی شان، حلِ معما نشود گو به آخوندِ مصرتر ز مگس زحمتِ ما کم کن، این غوره شود باده و حلوا نشود کار عمامه در این ملک کله برداریست نیست آسوده کس، ار شیخ مکلا نشود نیست این مرده ره آخرت اینها حرفست پس چه خواهی بشود گر زنِ دنیا نشود چه بلایی است بفهمی که بفهمند بلاست رفع با رفتن ملا به مصلا نشود باز دورِ دگر آخوند وکیل ار شد، کاش باز تا حشر در مجلس شورا نشود کاش پوتین زند اردنگ به نعلین آن سان که بیک ذلتی افتد که دگر پا نشود جهلِ عارف نرود تا نشود بسته و باز در از آن مدرسه، زین مدرسه در وا نشود مسئله ی حجاب و وضعیت و موقعیت زنان نیز دغدغه ی خاطرِ همیشگیِ اوست.
با هم بخوانیم: ترک حجاب بایدت، ای ماه! رو مگیر! در گوش وعظِ واعظِ بی آبرو مگیر بالا بزن بساعدِ سیمین نقاب را خود هر چه شد، بگردنم! آن را فرو مگیر آشفته کن ز طره ی آشفته کارِ زهد یک موی حرفِ زاهدِ خودبین برو مگیر چون شیخِ مغز خالیِ پر حرف و یاوه گوی ایراد بی جهت سرِ هر گفتگو مگیر کاخِ دلِ شکسته ی عارف مکان تست هر جا مکان چو عارفِ بی جا و جو مگیر او شائبه این جماعت را بخوبی دریافته است: بگو به شیخ هر آنچه از تو بر مسلمانی رسید، از اثرِ جهل بود و نادانی ندانم اینکه چه خواهد گذشت از تو به خلق خدا نکرده بدانند اگر نمی دانی میان اهلِ دل و اهلِ ریب این فرق است که داغِ ماست بدل، داغِ او به پیشانی و راهِ چاره این که: سر افعی و سر شیخ بکوبید بسنگ که در آن سم و در این وسوسه و اوهام است از در خانه ی زاهد گذری؟
واپس رو که بهر جایی از این کوچه، نهی پا، دام است چراکه: تا که آخوند و قجر زنده در ایرانند، این نگ را کشور دارا بکجا خواهد برد زاهد ار خرقه ی سالوس به میخانه برد آبروی همه ی میکده ها خواهد برد شیخِ طرار به تردستی ِ یک چشم زدن اثر از مصحف و تسبیح و دعا خواهد برد و .
.
.
عارف قزوینی، وجدان بیدارِ انقلابِ مشروطیت، در سال های پایانیِ عمر بدستورِ رضا شاه بروستای مراد بیگِ همدان تبعید شد! علت این تبعید هم روشن بود.
عارف بدرستی رژیمِ پادشاهی و خانواده ی قاجار را باعث عقب ماندگی، فلاکت و ویرانی ایران می دانست.
از این زاویه بود که او نیز همانند اکثریت روشنفکرانِ آن روزگار، هنگامی که رضاخان با شعار جمهوری پای بمیدان گذاشت، با شور و شوق و شادمانیِ وصف ناپذیر به پشتیبانیِ او برخاست.
امیدِ عارف، عشقی، بهار و بسیارانِ دیگر این بود که با فراروییدن مجاهدت های مشروطیت به حکومتِ جمهور مردم، راه پیشرف اجتماعی و تحقق اهداف مشروطیت باز خواهد شد.
مارشِ جمهوری و غزل های شورانگیز عارف برخاسته از همین انگیزه های ملی و انسانی بود.
اما، آنگاه که عارف و دیگر روشنفکران آن عصر دریافتند که شعار جمهوری، ترفند و دسیسه ی زیرکانه ی انگلیس و رضاخان برای بقدرت رساندن نامبرده بوده است، راهی جز مخالفت و ادامه ی مبارزه ی آزادیخواهانه نیافتند.
در همین راطه است که عارف می گوید: مژده ی کشتن سردار سپه هم ای کاش برسد زود که این زیره بکرمان نرسد! عارف، روز دوازدهم بهمن ماه یکهزار و سیصد و دوازده، در دره ی مرادبیگ همدان، در تبعیدِ رضاخانی، در تنگدستی و عسرت درگذشت.
راهش گرامی باد! منابع: http://daneshnameh.
roshd.
ir http://fa.
wikipedia.
org http://irankids.
com http://mehdizare.
blogspot.
com http://news.
gooya.
com .
متن بالا فقط تکه هایی از متن به صورت نمونه در این صفحه درج شده است.شما بعد از پرداخت آنلاین فایل را فورا دانلود نمایید
بعد از پرداخت ، لینک دانلود را دریافت می کنید و ۱ لینک هم برای ایمیل شما به صورت اتوماتیک ارسال خواهد شد.
تحقیق درمورد ابوالقاسم عارف قزوینی