دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .
موضوع : فیش های تبلیغی
با فرمت قابل ویرایش word
تعداد صفحات : 145 صفحه
فهرست مطالب
عنوان صفحه
داستان.............................. 1
آیات................................ 19
روایات.............................. 34
نثر ادبی............................ 44
سیره سه معصوم اول................... 48
امامت.............................. 117
سیره بزرگان........................ 131
خطبات.............................. 139
داستان :
مسموع شد که شبی بحرالعلوم گفت: مرا اشتهای شام خوردن نیست. پس از آنفرمود که غذای بسیار در ظرفی ریختند و آن را برداشت و در کوچههای نجف گردید. پسبه در خانهای رسید که صاحب خانه تازه عروسی کرده بود و آن او با عروس گرسنهبودند و چیزی نداشتند. پس بحرالعلوم، دق الباب نمود، داماد بیرون آمد . سید فرمود: الآنهم مرا زیاد گرسنه شد. پس آن غذا را سه قسمت نمود: یک قسمت را برای عروس داد و دوقسمت را سید با داماد صرف نمودند.
اگر بندهای به اندازهی عمر حضرت نوح (ع) عبادت خدا را بنماید و به مقدار کوه احدطلا در راه خدا انفاق کند و آنقدر عمرش طولانی شود که هزار بار پیاده به حج رود وبالاخره بین صفا و مروه مظلومانه کشته شود ولی تو را ای علی دوست نداشته باشد حتیبوی بهشت را هم استشمام نخواهد کرد.
تکیه به جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی
یکی از شبها مقداری پول برای حضرت آوردند، فرمود: هم اکنون آن را تقسیم کنید.عرض کردند، الآن شب است صبر کنید تا فردا تقسیم کنیم، فرمود: «تقلّبون أن أعیش الیغد» آیا شما یقین دارید که من فردا زنده هستم؟ گفتند ما هم برای خود چنین باوری رانداریم. فرمود: پس تأخیر نیندازید. شمعی آوردند و زیر نور شمع اموال را تقسیم کردند.
در آن زمان که مردم به سفره چرب و درهم و دینار معاویه هجوم میبردند، عدهایاز راه خیرخواهی میگفتند یا امیرالمؤمنین از اموال بیتالمال به اشراف عرب و قریش بدهکه اینقدر از کنار تو پراکنده نشوند.
میفرمود: آیا از من میخواهید که پیروزی را از طریق ظلم به دست آورم؟ نه به خداسوگند چنین کاری را نخواهم کرد.
مقداری عسل و انجیر از همدان و حلوّان برای حضرت آوردند و حضرت امر فرمودبین یتیمان تقسیم کنند و خود حضرت شخصاً بچههای یتیم را نوازش میکرد. و از عسلو انجیر به دهانشان میگذاشت عرض میکردند چرا شما این کار را میکنید؟ میفرمود:امام پدر یتیمان است، این عمل را انجام میدهم تا احساس بیپدری نکنند.
امام علی (ع) در نامه معروف خود به عثمان بن حنیف فرماندار بصره نوشت:
بدان که پیشوای شما از دنیا به دو کهنه لباس و دو عدد نان اکتفا کرده و شما بهچنین کاری توانا نیستید، ولی مرا با تقوی و کوشش و پاکدامنی و درستکاری یاری کنید...به خدا سوگند از دنیای شما طلا نیندوخته و از غنیمتهای آن مال فراوانی ذخیره نکرده و باکهنه جامعهای که در ید دارم جامعهی دیگری آماده نکردهام.
در مواقعی که به فقرا و مستمندان اطعام میداد از بهترین نانها و گوشتها سفرهرا رنگین میکرد ولی خود از نان جوین خشک استفاده مینمود.
یک روز برای حضرت معجونی از آب و عسل هدیه آوردند. با انگشت آن را مخلوطکرده و فرمود طیّب و پاکیزه است و حرام نیست ولکن من کراهت دارم به نفس خویشچیزی را عادت بدهم که نباید به آن عادت کند.
امام علی (ع) یک شب مشغول رسیدگی و حسابرسی بیتالمال بود که طلحه و زبیربه حضرت وارد شدند، امیرمؤمنان (ع) چراغی را که در مقابلش بود خاموش کرد و چراغدیگری را روشن نمود! آن دو در نهایت شگفتی و تعجب پرسیدند چرا چنین کردی؟فرمودند: برای آنکه روغن آن از بیتالمال بود و من سزاوار ندیدم که در مصاحبتخصوصی با شما از آن استفاده کنم.
سیره عملی امام
کنار سفره غذا مانند بندگان مینشست، اگه دو لباس مرغوب و غیرمرغوب تهیهمیکرد مرغوبش را به غلام خویش میداد، با دست خویش هزار برده را تربیت کرد و درراه خدا آزاد نمود. هر وقت ثروتی به دست حضرت میرسید فقرا و مستضعفین را جمعمیکرد و پولها را از دست راست به دست چپ میریخت و میفرمود ای پولهای زرد وسفید مرا گول نزنید و بروید و خیر مرا گول بزنید و در همان مجلس همه را به هر صاحبحقی عطا میفرمود و سپس دو رکعت نماز شکر بجا میآورد.
توحید
توحید و عشق به خدا
تحسین به موقع یکی از بهترین وسایل مسرور کردن کودک است. این امر در نظراسلام معرف نظر از فواید تربیتی، باعث نیل به اجر اخروی و پاداش الهی است. اولیاعاتگواهی اسلام عملاً به این اصل بزرگ تربیتی، توجه کامل داشتند و اطفال خود را در مقابلکارهای پسندیده و سخنان خوب، مورد تحسین و محبتهای مخصوص خود قرارمیدادند. روزی علی (ع) در منزل نشسته و دو طفل خردسال ان حضرت «عباس بن علی وزینب (س)» در طرف راست و چپ آن حضرت نشسته بودند. علی (ع) به عباس فرمود: بگویک! گفت: یک! فرمود: بگو دو! عرض کرد: حیا میکنم با زبانی که یک گفتهام، دو بگویم.علی (ع) به منظور تشویق و تحسین کودک، چشمهای فرزند خود را بوسید. و این خوداشاره به یک لطیفه توحیدی است. یعنی موحّدین و یکتاپرستان هرگز به شرک و دوپرستینمیگرایند. سپس علی (ع) به حضرت زینب (س) که در طرف چپ نشسته بود، توجه فرموددر این موقع حضرت زینب (س) عرض کرد: «پدرجان آیا ما را دوست داری؟» حضرتفرمود: بله فرزندان ما پارههای جگر ما هستنند» عرض کردند: «و محبت در دل مردان باایمان نمیگنجد؛ حبّ خدا و حبّ اولاد. ناچار باید گفت نسبت به ما شفقت و مهربانی است ومحبت خالص، مخصوص ذات لایزال الهی است» این جمله توحیدی از زبان حضرتزینب(س) دختر خردسال آن حضرت نیز شایان تحسین و تمجید بود. در آن موقع علی (ع)نسبت به این دو کودک ابراز مهر و محبت بیشتری فرمود و در واقع تشدید محبت وعطوفت خود را پاداش آن دو طفل قرار داد و بدین وسیله آنان را تحسین و تمجید فرمود.محیط خانه علی (ع) مالامال از توحید و یکتاپرستی است. مملو از مهر خداوند و عشق الهیاست. اطفال آن خانواده نیز به همان روش تربیت شدهاند و کودکانه آنها مانند پدربزرگوار خود لبریز از عشق به خدای یگانه و حبّ حضرت احدیّت است.
حاج مرادخان ارسنجانی نقل کرده است: درسالی که بیشتر نواحی فارس به آفتمسلح مبتلا شده بود، به قوام الملک خبر دادند که مزارع شما در نواحی فسا به علت هجومملخ از بین رفته است. قوام گفت: باید خود ببنیم. پس به اتفاق او و چند نفر دیگر از شیراز بهسوی فسا حرکت کردیم. چون به مزارع قوام رسیدیم، تمام آنرا از بین رفته دیدیم همهخوشههای گندم خوراک ملخها شده بودند؛ حتی یک خوشه سالم هم به چشم نمیخورد.در آن حال که از نقاط مختلف مزرعه بازدید میکردیم، به قطعه زمینی رسیدیم که وسطمزرعه قرار داشت و تمام محصول آن قسمت، سالم و دست نخورده بود. حتی یک خوشههم خراب نشده بود. عجیبتر آنکه محصولات اطراف این قطعه زمین، بکلی از بین رفتهبود. قوام پرسید: این زمین متعلق به کیست و چه کسی بذر آن را پاشیده است؟ گفتند:متعلق به فلان شخص است که در بازار فسا، پاره دوزی میکند. قوام گفت: میخواهم او راببینم. چون به دنبال او رفتند و موضوع را با وی در میان نهادند گفت: من با قوام کاریندارم اگر او با من کاری دارد به اینجا بیاید. اما هر طور بود با خواهش و التماس او را نزدقوام بردند. قوام پرسید: آیا میدانی چرا ملخها به همه مزارع - جز مزرعه تو - حملهکردهاند؟ گفت: بله، چون من مال کسی را نخوردهام تا ملخها مال مرا بخورند؟ دیگر آنکهمن همیشه زکات گندم خود را پرداخت میکنم و به مستحقانش میرسانم. قوام از حال اوسخت شگفت زده شده و به وی آفرین گفت؟ رسول خدا فرمود «اذا منعت الزّکاه منعتالارض بحرکاتها» (اصول کافی جلد 3) «هرگاه زکات داده نشود، زمین برکات خود را بازخواهد داشت.
علامه طباطبائی (ره) از مرحوم آقای حاج میرزا علی آقا قاضی (رضی اللّه عنه) نقلکردند که فرمودند: در نجف اشرف در نزدیکی منزل ما، مادر یکی از دخترهای افندی فوتکرد. این دختر در مرگ مادر بسیار ضجّه و گریه میکرد و با تشییع کنندگان تا قبر مادرآمد . آنقدر ناله زد که تمام جمعیت شیعیّن را منقلب کرد. قبر که آماده شد و خواستند مادررا در قبر بگذارند، دختر فریاد زد که من از مادرم جدا نمیشوم، هرچه خواستند او را آرامکنند مفید واقع نشد. «صاحبان عزا» دیدند اگر بخواهند به اجبار دختر را جدا کنند بدونشک جان خواهد سپرد بالاخره بنا شد مادر را در قبر بخوابانند دختر هم پهلوی بدن مادر،درون قبر بماند؛ ولی روی قبر را از خاک انباشته نکنند. و فقط روی آنرا از تختهایبپوشانند و سوراخی هم بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن دریچه بیرونبیاید. دختر در شب اول قبر، پهلوی مادر خوابید فردا آمد ند و سرپوش را برداشتند کهببینند بر سر دختر چه آمد ه است. دیدند تمام موهای سرش سفید شده است! گفتند چرا اینطور شده است؟ گفت: شب هنگام که پهلوی مادرم خوابیدم، دیدم دو نفر از ملائکه آمد ند ودو طرف او ایستادند و شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد. دو فرشته مشغولسؤال از عقاید او شدند و او جواب میداد. از توحید سؤال کردند، جواب داد: خدای منواحد است. سؤال از نبوت کردند جواب داد: پیامبر من محمدبن عبداللّه (ص) است. سؤالکردند امامت کیست: آن مرد محترم که در وسط ایستاده بود گفت: «لیث لها به امام» منامام او نیستم. در این حال آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند که آتش به آسمانزبانه میکشید. من از وحشت این واقعه، به این حال که میبینید درآمد هام. مرحوم قاضیفرمودند: چون طایفه این دختر سنی مذهب بودند و این واقعه مطابق عقاید شیعه واقع شد،آن دختر شیعه شد و تمام طائفه او که از افندیها بودند نیز به برکت این دختر شیعه شدند.رسول مکرم اسلام (ص) فرمودند.: «انّ القبر اوّل منازل الاخره فان نجامنه فما بعده أسر»قبر نخستین خانه آخرت است. اگر آدمی از آن رهایی یافت خانههای بعدی برای او آسانتراست.
شیعیان نیشابور جمع شدند و از بین همه محمدبن علی نیشابوری را انتخاب کردندو مقدار سی هزار دینار و پنجاه هزار درهم و دوازده هزار پارچه به او دادند که از بابتخمس برای امام موسی ابن جعفر (ع) ببرد «شطیطه» که زن مؤمنهای بود یک درهم وتکهای از پارچه را که به دست خود آن را رشته بود و چهار درهم ارزش داشت آورد وگفت: انّ اللّه یستحیی من الحق اینکه من میفرستم اگرچه کم باشد ولی از فرستادن حقامام نباید حیا کرد. «محمدبن علی نیشابوری» میگوید: پس درهمش را گرفتم آنگاهسؤالات کتبی را از مردم جمعآوری نموده راهی سفر شده و به مدینه مشرف شدم و بهنزد «عبداللّه افطح» رفته و او را امتحان کردم دیدم که او امام نیست.
«محمدبن علی نیشابوری» از نزد عبداللّه بن افطح خارج شد و با خود میگفت: ربّاهدنی سواء الصّراط پروردگارا مرا به راه راست هدایت فرما و مرا به امام معصوم وبرحق برسان! گفت: در این حال ایستاده بودم ناگاه پسری را دیدم که میگوید: آن کسی راکه میخواهی دنبال من بیا. پس مرا به خانه موسی بن جعفر وقتی آن حضرت مرا دیدفرمود: برای چه ناامید میشود ای ابوجعفر؟ برای چه به سمت یهود و نصاری نمیروی بهسوی من بیا منم حجه اللّه و ولی خدا. آنگاه فرمود: من از مسائلی که در جزوه است دیروزپاسخ دادم. پس تمام اموال را که پیش من بود با ذکر اوصاف و مقدارش از من خواست.محمدبن علی نیشابوری میگوید: از فرمایش آن حضرت عقلم پرید و آنچه را که امرفرموده بود پیش گذاشته، درهم شطیطه را با پارچهاش برداشت و رو به من نمود و فرمود«انّ اللّه لایستحیی من الحق» ای ابوجعفر! سلام مرا به شطیطه برسان و این کیسه پول راکه در آن 40 درهم است به او بده، و بگو برای تو نصفی از کفنهای خودم را که پنبهای ازقریه خودمان است (قریه صیدا) هدیه فرستادم و خواهرم ملیحه آن را رشته و بافته است.به شطیطه بگو: تو از روز رسیدن ابوجعفر و وصول کفن و درهم نوزده روز زندهمیباشی، پس شانزده درهم از ان کیسه پول را خرج خودت میکنی و بیست و چهار درهمانرا برای خودت صدقه قرار میدهی و آنچه لازم میشود از جانب تو و من بر جنازه تونماز خواهم خواند در آخر فرمود: ای ابوجعفر! هرگاه مرا دیدی پنهان کن عبداللّه بن علینیشابوری به نیشابور برمیگردد. سلام حضرت را به او رساندم و کیسه پول و کفنی راکه حضرت برای او فرستاده بودم را نیز به او دادم. نوزده روز بعد شطیطه از دنیا میرودو عبداللّه بن علی نیشابوری امام را درحالی که سوار بر شتر بود مشاهده میکند و امام درتشییع جنازه و تدفین شطیطه شرکت میکند.
تا آخر هیچ یک از شاگردان نتوانست به سؤالی که معلم عالیقدر طرح کرده بودجواب درستی بدهد. هرکس جوابی داد و هیچکدام مورد پسند واقع نشد. سؤالی که رسولاکرم در میان اصحاب خود طرح کرد این بود. «در میان دستگیرههای ایمان کدامیک از همهمحکمتر است. یکی از اصحاب: «نماز» رسول اکرم: «نه» دیگری: «زکات» رسول اکرم: «نه»سومی: «روزه» رسول اکرم: «نه» چهارمی: «حج و عمره» رسول اکرم: «نه» پنجمی:«جهاد» رسول اکرم: «نه»
عاقبت جوابی که مورد قبول واقع شود از میان جمع حاضر داده نشده، خودحضرت فرمود، «تمام اینهایی که نام بردید کارهای بزرگ و بافضیلتی است ولی هیچ کداماز اینها آنکه من پرسیدم نیست. محکمترین دستگیرههای ایمان دوست داشتن به خاطرخدا و دشمن داشتن به خاطر خداست.