دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .
جمال الدین ابومحمد الیاس
ابومحمد الیاس بن یوسف نظامی گنجه یی ، استاد بزرگ در داستان سرایی و یکی از نتون های استوار شعر پارسی است . زندگی او بیشتر و نزدیک بتمام در زادگاهش گنجه گذشت و از میان سلاطین با اتابکان آذربایجان و پادشاهان محلی ارزنگان و شروان و مراغه و اتابکان موصل رابطه داشت و منظوم های خود را به نام آنان ساخت .در باره و فاتش تاریخ قطعی درست نیست و آنرا تذکره ای از 576 تا 606 نوشته اند و گویا سال نزدیک بحقیقت 614 هجری (1217 میلادی )باشد وی علاوه بر پنج گنج یا خمسه :مخزن الاسرار ، خسرو و شیرین ،لیلی و مجنون ، هفت پیکر ، اسکندر (نامه ) دیوانی از قصیده ها و غزل ها نیز داشت . نظامی بی شک از استادان مسلم شعر پارسی و از شاعرایست که توانست بایجاد با تکمیل سبک وروش خاصی توفیق یابد. اگر چه داستانسرایی در زبان پارسی پیش از و شروع شده و سابقه داشته است ،تنها شاعری که تا پایان قرن شعر تواست این نوع شعر را در زبان پارسی بحد اعلای تکامل برساند نظامیست وی در انتخاب الفاظ و کلمات مناسب و ایجاد ترکیبات خاص تازه و ابداع و اختراع معانی و مضامین نو و دلپسند در هر مورد ،و تصویر جزئیات و نیروی تخیل و دقت در وصف و ایجاد مناظر دلپذیر و ریزه کاری در توصیف طبیعت و اشخاص و احوال ،و به کار بردن تشپیهات و استغارات مطبوع و نوع ،در شمار کسانیست که بعد از خود نظیری نیافته است . ضمناً بنابر عادت اهل زمان از آوردن اصطلاحات علمی و لغات و ترکیبات عربی وافر و بسیاری از اصول و مبانی حکمت و عرفان وع لوم عقلی بهیچر وی ابا نکرده و به همین سبب و با توجه به دقت فراوانی که در آوردن مضامین و گنجانیدن خیالات باریک خود در اشعار داشت ، سخن اوگاه بسیار دشوار و پیچیده شده است.
فریاد روز افزون
مرا پرسی که چون ! چونم ایدوست جگر پر درد و دل پر خونم ایدوست
حدیث عاشقی بر من رها کن تو لیلی شو که من مجنونم ایدوست
به فریادم زتو هر روز ، فریاد از این فریاد روز افزونم ایدوست
شندیم عاشقان را می نوازی جگر من آن میان بیرونم ایدوست
نگفتی گربیفتی کیرمت دست ؟ از این افتادمتر گاکنونم ایدوست
غزل های نظامی بر تو خوانم نگیرد در تو هیچ افسونم ایدوست
ابوالمکارم مجیرالدین بیلقانی
مجیر از شاعران معروف و زبان آور آذربایجان در قرن ششم هجری (قرن دوازدهم میلادی) و از شاگردان خاقانی شروانیست که بزودی بپایه استاد خود در سخن نزدیک شد و دست بمعاره او زد و پیش از مرگ آن استاد بسال 586 هجری (=1190میلادی) درگذشت. وی بدستگاه اتابکان آذربایجان اختصاص داشت و از سلجوقیان عراق ارسلان بن طغرل سلجوقی (م.571=1175میلادی) را مدح گفت. دیوانش قریب به پنجهزار بیت و پرست از قصائد عالی و غزلهای دل انگیز. تأثیر سبک سخن خاقانی در غالب اشعار او مشهودست و با اینحال مجیر از استاد خود ساده گوی ترست. چیرگی مجیر در ایجاد ترکیبات بدیع و مضامین و معانی نوودلپذیر قابل توجه بسیارست. درباره اورجوع شود به: سخن و سخنوران ، آقای فروزانفر ، (ج2ص250-267) و تاریخ ادبیات در ایران دکتر صفا (ج2،ص721-729).
طارم زربین که درج در مکنون کرده اند
طاق ازرق بین که جفت گنج قارون کرده اند
پیشکاران شب این بام مقرنس شکل را
باز بی سعی قلم نقش دگرگون کرده اند.
سبز خنگ چرخ را از بهر خاتون هلال
این سرافسار مرصع بر سرا کنون کرده اند
از برای قدسیان سی پاره افلاک را
این ده آیتهای زریارب چه موزون کرده اند
خرد کاری بین که در مشرق تتق بافان شب
دق مصری را نورد ذیل اکسون کرده اند
جمال الدین اصفهانی
جمال الدین محمد بن عبدالرزاق اصفهانی بیشتر عمر خود را در اصفهان بزرگری و نقاشی و عاقبت بشاعری گذراند و علاوه بر آل صاعد و آل خجند بعضی از ملوک باوندی طبرستان و سلجوقیان عراق و اتابکان آذربایجان و عراق را نیز مدح گفت . شعرش خالی از تکلف و روانست . در قصائد خود گاه از سنائی و گاه از انوری تقلید کرده است. با اینحال مضامین و موضوعات تازه بسیار در اشعار خویش دارد. در غزل بمرحله بلندی از کمال نزدیک شده و در سایر انواع شعر نیز آثار دل انگیزی بر جای نهاده است . در باره احوال او رجوع کنید به مقدمه دیوان جمال الدین اصفهانی ،چاپ تهران ، 1320 و به تاریخ ادبیات در ایران ، ج 2 ص 731-733.
رستاخیز
چودر نو رددفراش امر کن فیکون
سرای پرده سیماب رنگ آینه گون
چو قلع گردد میخ طناب دهردورنگ
چهار طاق عناصر شود شکسته ستون
نه کله بندد شام از حریر غالیه رنگ
نه حله پوشد صبح از نسیج سقلاطون
مخدرات سماوی تتق بر اندازند
بجا نماند این هفت قلعه مدهون
بدست امر شود طی صحایف ملکوت
بپای قهر شود پست قبه گردون
عدم بگیرد ناگه عنان دهر شموس
فنا در آرد در زیرران جهان حرون
فلک بسر برد اطوار شغل کون و فساد
قمر بسر برد ادوار عاد کالعر جون
نه صبح بندد بر سر عمامه های قصب
نه شام گیرد بر کتف حله اکسون
ظهیر الدین ابوالفضل طاهر بن محمد فاریابی
سخن سرای بلیغ پایان قرن ششم و ازجمله قصیده سرایان بزرگ و غزلگویان استادست . جوانی او در فاریاب و نیشابور ( از بلاد خراسان ) و بعد از آن چندی در اصفهان (درخدمت آل خجند) و مازندران ( در دستگاه باوندیان ) و آخر الامر در آذربایجان ( نزد اتابکان آذربایجان ) گذشت . وفاتش بسال 598 هجری (=1201 میلادی ) اتفاق افتاد و در مقبره سرخاب تبریز مدفون شد.
وی از شاعر انیست که دنباله روش انوری را پیش گرفت و بکمال رسانید . سخن او مانند انوری و پیروانش پر از معانی دقیق و مقرون بروانی و لطافت ، و استوار و برگزیده و فصیح است. قدرتش در مدح و ابداع معانی و مضامین جدید در این راه بسیارست ولی نیروی خلاقه طبق او بیشتر در غزلهای لطیف و پر معنی و جذابش آشکار می شود. الفاظ نرم و هموارش درین نوع شعر وقتی بامعانی لطیف و مضامین باریک همراه شود بآسانی تحول غزل را از حالتی که پیش از قرن ششم داشت بحالتی که در غزلهای سعدی می بینیم نشان می دهد:
سفر
سفر گزیدم و بشکست عهد قربی را
مگر بحیله ببینم جمال سلمی را
بلی چو بشکند از هجر اقربا را دل
بسی خطر نبود نیز عهد قربی را
مرازمانه بعهدی که طعنه میزد نفس
هزار بار بهر بیت ، شعر شعری را
مزاج کودکی از روی خاصیت بمذاج
هنوز طعم شکر می نهاد کسنی را
زخان و مان بطریقی جدافگند که چشم
در آنبماند بحیرت سپهر اعلی را
زمانه هر نفس تازه محنتی زاید
اگر چه وعده معین شدست حبلی را
زروز گاربدین روز گشته ام خرسند
وداع کرده بکلی دیار ومأوی را
ولیکن از سرسیری بود اگر قومی
بتره باز فروشند من و سلوی را
بر آن عزیمتم اکنون که اختیار کنم
هم از طریق ضرورت صلاح و تقوی را
برای تحفه نظارگان بیارایم
بحله های عبارت عروس معنی را
اگر بدعوی دیگر برون نمی آیم
نگاه داشته باشم طریق اولی را
چرا بشعر مجرد مفاخرت نکنم
زشاعری چه بدآمد جریر واعشی را
اگر مرا زهنرنیست راحتی چه عجب
زرنگ خویش نباشد نصیب حنی را …
خاقانی
(افضل الدین بدیل بن علی )
حسان العجم خاقانی شروانی نخست حقایقی تخلص می کرد. پدرش درودگر و مادرش کنیزکی رومی بود که اسلام آورد . عمش کافی الدین عمر بن عثمان مردی طبیب و فیلسوف بود و خاقانی از وی و پسرش و حیدالدین عثمان علوم ادبی و حکمی را فرا گرفت و چندی هم در خدمت ابوالعلاء گنجوی شاعر تلمذ کرد و دختر وی را بزنی خواست و بیاری استاد بخدمت خاقان اکبر فخرالدین منوچهر شروانشاه در آمد و لقب خاقانی گرفت و بعد از آن پادشاه در خدمت پسرش خاقان کبیر اخستان بود. دوبار سفر حج کرد و یکبار در حدود سال 569 هجری ( = 1173 میلادی ) بحبس افتاد. در 571 هجری (= 175میلادی )فرزندش بدرود حیات گفت و بعد از آن مصائب دیگر بر اوروی نمود چندانکه میل بعزلت کرد و در اواخر عمردر تبریز بسر برد و در همان شعر بسال 595 هجری (=1198 میلادی )در گذشت و در مقبره الشعرای محله سرخاب مدفون شد. وی غیر از دیوان بزرگی از قصائد و مقطعات و غزلها و ترانها ، یک مصنوی بنام تحفه العراقین دارد که در باز گشت از سفر اول حج ببحرهزج مسدس اخرب مقبوض محذوف یا (مقصور ) ساخت.
خاقانی بی تردید از جمله بزرگترین شاعران قصیده گوی و ازارکان مسلم شعر فارسی و از گویند گانیست که سبک وی مدتها مورد تقلید شاعران بوده است . قوت اندیشه و مهارت او در ترکیب الفاظ و خلق معانی و ابتکار مضامین جدید و پیش گرفتن راههای خاص در توصیف و تشبیه و التزام ردیفهای مشکل مشهورست . ترکیبات او که غالباً با خیالات بدیع همراه و باستعارات و کنایات عجیب آمیخته است، معانی خاصی را که تا عهد را سابقه نداشته در بر دارد. وی بر اثر احاطه بغالت علوم و اطلاعات و اسمار مختلف عهد خود و قدرت خارق العاده یی که در استفاده از آن اطلاعات در تعاریض کلام داشته ، توانسته است. مضامین علمی بی سابقه در شعر ایجاد کند. این شاعر استاد که مانند اکثر استادان عهد خود بروش سنائی درزهد و وعظ نظر داشته ، بسیار کوشیده است که ازین حیث با او برابری کند ودر غالب قصائد حکمی و غزلهای خود متوجه سخنان آن استاد باشد.
درباره او تحقیقات ومطالعات متعدددر فارسی و زبانهای دیگر صورت گرفته است .
رخسار صبح
رخسار صبح پرده بعمدا برافکند
راز دل زمانه بصحرا برافکند
مستان صبح چهره مطرا بمی کنند
کاین پیر طیلسان مطرا برافکند
جنبید شیب مقرعه صبحدم کنون
ترسم که نقره خنگ ببالا برافگند
در ده رکاب می که شعاعش عنان زنان
بر خنگ صبح بر قع رعنا برافگند
گردون یهود یا نه بکتف کبود خویش
آن زرد پاره بین که چه پیدا برافگند
چون برکشد قواره دیباز جیب صبح
سحرا که برقواره دیبا ابرافگند
هر صبحدم که برچند آن مهرها فلک
بررقعه کعبتین همه یکتا برافگند
دریاکشان کوه جگر ، باده یی بکف
کز تف بکوه لرزه دریا برافگند
عاشق بر غم سبحه زاهد کند صبوح
بس جرعه هم بزاهد قرا برافگند
ازجام دجله دجله کشد ،پس بروی خاک
از جرعه سبحه سبحه هویدا برافگند
آب حیات نوشد پس خاک مردگان
بر روی هفت دخمه خضرا برافگند
از بس که جرعه بر تن افسرده زمین
آن آتشین دواج سرپا برافگند
گردد زمین زجرعه چنان مست کزدرون
هر گنج زر که داشت بعمدا برافگند
اول کسی که خاک شود جرعه را منم
چون دست صبح قرعه صهبا برافگند
ساقی بیاد دار که چون جام می دهی
بحری دهی که کوه غم از جابرافگند
یک گوش ماهی از همه کس بیش ده مرا
تا بحر سینه جیفه سودا برافگند
جام و می چوصبح و شفق ده که عکس آن
گلگونه صبح را شفق آسا برافگند
هر هفت کرده پردگی رز بخرگه آر
تا هفت پرده خرد ما برافگند
امروز کم خورانده فردا چه دانی آنک
ایام قفل بر در فردا بر افگند
عطار
فریدالدین محمد بن ابراهیم نیشابوری
عطارشاعر و عارف نام آورایران در قرن ششم و آغاز قرن هفتم هجری (قرن دوازدهم و اوایل قرن سیزدهم میلادی ) است .در ابتدای حال شغل عطاری را که از پدر بارث برده بود ادامه می داد . بعد بر اثر تغییر حال در سلک صوفیان و عارفان در آمد و در خدمت مجد الدین بغدادی شاگرد نجم الدین کبری بکسب مقامات پرداخت و بعداز سفرهایی که کرد در زادگاه خود رحل اقامت افگند و در آنجا بسال
627 هجری (= 1229 میلادی )در گذشت و مقبره او همانجا برقرارست . وی بحق از شاعران بزرگ متصوفه و کلام ساده و گیرنده او با عشق و شوقی سوزان همراهست و زبان نرم وگفتار دل انگیزش که ازدلی سوخته و عاشق و شیدا بر می آید حقایق عرفان را بنحوی خاص در دلها جایگزین می سازد و توسل او بتمثیلات گوناگون و ایراد حکایات مختلف هنگام طرح یک موضوع عرفانی مقاصد معتکفان خانقاهها را برای مردم عادی بیشتر و بهتر روشن و آشکار می دارد.
عطار بداشتن آثار متعدد در میان شاعران متصوف ممتازست .دیوان قصائد و غزلها و ترانهای او پرست از معانی دقیق و عالی عرفانی ،و خصوصاً باغزلهای او تکاملی خاص و قابل توجه در غزلهای عرفانی ملاحظه می گردد. غیر از دیوان مفصل عطار مثنویهای متعدد او مانند اسرار نامه ،الهی نامه ، مصیبت نامه ، وصیت نامه ، ومنطق الطیر ، بلبل نامه ، شتر نامه ، مختار نامه ، خسرونامه ، مظهر العجایب ،لسان الغیب ، مفتاح الفتوح ، بیسر نامه ، سی فصل و جز آنها مشهورست .
از میان این مثنویهای دل انگیز که جملگی با طرح مسائل عرفانی و ایراد شواهد و تمثیلات متعدد همراهست ،از همه مهمتر و شیواتر ، که باید آنرا تاج مثنویهای عطار دانست ، منطق الطیرست. منطق الطیر منظومه ییست رمزی بالغ بر 4600 بیت . موضوع آن بحث سیور از یک پرنده داستانی بنام سیمرغ ( = تعریض بحضرت حق ) است . از میان انواع طیور که اجتماع کرده بودند هد هد سمت ارهنمیی آنانرا پذیرفت ( = پیر مرشد. بسبب تشابهی که از حیث گزاردن رسالت میان آندو هست . پیر رسالت حق را می گزارد و هد هد از جانب سلیمان رسول می کرد) و آنان را که هر یک بعذری متوسل میشدند ( تعریض بدلبستگی ها و علایق انسان بجهان که هر یک بنحوی مانع سفرا و بسوی حق می شوند )، با ذکر دشواریهای راه و تمثیل بداستان شیخ صنعان ، در طلب سیمرغ بحرکت آورد و بعد از طی هفت وادی صعب که اشاره است بهفت مرحله ازمراحل سلوک ( یعنی :طلب ، عشق ، معرفت ، استغناء ، توحید ، حیرت ،فقر و فنا )، بسیاری از آنان بعلل گوناگون از پای در آمدند و از آنهمه مرغان تنها سی مرغ بی بال و پر و رنجور باقی ماندند که بحضرت سیمرغ راه یافتند ودر آنجا غرق حیرت و انکسار و معترف بعجز و ناتوانی وحقارت خود شدند و بفنا و نیستی خود در برابر سیمرغ توانا آگهی یافتند تابسیار سال برین بگذشت و بعد از فنا زیوربقا پوشیدند و مقبول در گاه پادشاه (= حق ) گردیدند.
این منظومه عالی کم نظیر که حاکی از قدرت ابتکار و تخیل شاعر در بکار بردن رمزهای عرفانی و بیان مراتب سیر و سلوک و تعلیم سالکانست ، از جمله شاهکارهای جاویدان زبان فارسیست. نیروی شاعر در تخیلات گوناگون ، قدرت وی در بیان مطالب مختلف و تمثیلات و تحقیقات ،و مهارت وی در استناج از بحث ها ، و لطف و شوق و ذوق مبهوت کننده او در همان موارد و در تمام مراحل ، خواننده را بحیرت می افگند.
از منظومهای عطار غالب آنها در لکنهو و تهران بچاپ سنگی و سربی طبع شد و دیوان غزلها و قصیده های او را آقای سعید نفیسی (تهران 1319 شمسی )بطبع رسانید . کتاب تذکره الاولیاء عطار اثر بسیار مهم منثور این عارف و اصل است که در بیان مقامات عرفا نوشته شد.
پس از مرگ
ای هم نفسان تا جل آ,د بسر من
از پای در افتادم و خون شد جگر من
رفتم نه چنان کآمدنم روی بود ، نیز
نه هست امیدم که کس آید ببر من
یا چون زپس مرگ من آیند زمانی
وزخاک بپرسند نشان وخبر من
گر خاک زمین جمله بغربال ببیزند
چه سود که یک ذره نیابند اثر من
من دانم و من حال خود اندرلحدتنگ
جز من که بداند که چه آمد بسر من
بسیار زمن درد دل و رنج کشیدند
رستند کنون از من و از درد سرمن
غمهای دلم بر که شمارم که نیاید
تا روز شمار این همه غرم در شمر من
من دست تهی با دل پر درد برفتم
بردند بتاراج همه سیم و زرمن
در ناز بسی شام و سحر خوردم و خفتم
نه شام پدیدست کنون نه سحر من
از خواب و خروخویش چگویم که نماندست
جز حسرت و تشویر زخواب و زخورمن
بسیار بکوشیدم و هم هیچ نکردم
چون هیچ نکردم چه کند کس هنر من
غافل منشینید چنین زآنک یکی روز
بربندد اجل نیز شما را کمر من
جان در حذر افتاد ولی وقت شد آمد
چانم شد و بی فایده آمد حذر من
بر من همه در ها چوفروبست اجل سخت
تا روز قیامت که در آید ز در من ؟
در بادیه یی ماندم تا روز قیامت
بی مرکب و بی زاد ،دریغا سفر من !
از بس که خطر هست درین راه مرا پیش
دم می نتوان زد زره پر خطر من
کمال الدین اصفهانی
کمال الدین پسر جمال الدینمحمد اصفهانی قصیده سرای بزرگ ایران در اوان حمله مغول بود . وی بیشتر بمدح خاندان صاعد اصفهان که ریاست شافعیه را داشته اند اشتغال داشت و بعضی از امرای زمان مانند جلال الدین منکبرنی خوارزمشاه و حسام الدین اردشیر باوندی (پادشاه طبرستان ) و اتابک سعد بن زندگی حکمروای فارس را نیز ستود . اواخر عمرش بعزلت و انزوا گذشت تا در سال 635 هجری (= 1237 میلادی )بردست مغولان بقتل رسید . اهمیت او بیشستر در خلق معانی تازه و مضامین جدیدست و علاقه وی بالتزامات دشوار و آوردن ردیفهای مشکل قابل توجهست .
برف
هرگز کسی نداد بدینسان نشان برف
گویی که لقمه ییست زمین دردهان برف
مانند پنبه دانه که در پنبه تعبیه است
اجرام کوههاست نهان در میان برف
ناگه فتاد لرزه بر اطراف روزگار
از چه ؟ زبیم تاختن ناگهان برف
گشتند ناامید همه جانور زجان
با جان کوهسار چوپیوست جان برف
با ماسپید کاری از حد همی برد
ابر سیاه کار که شد در ضمان برف
امامی
امامی از شاعران معروف نیمه اول قرن هفتمست که بمدح امرا و وزرای کرمان اشتغال داشت ودر عهد خود خود مورد احترام شاعران و استادان بود . سخن او بیشتر بشیوه شاعران قرن ششمست ، ماند غالب آنان هم مداج زبردستست و هم غزلسرای خوش سخن ، و چاشنی عرفان سخن او را گاه جلای خاص می بخشد . وفاتش بسال 667 هجری (= 1268 میلادی )بوده است.
درباره اورجوع شودبه :از سعدی تاجامی ،آقای علی اصغر حکمت ،تهران ،1327 شمسی ، ص 137 – 140 ، ترجمه از جلد سوم تارخی ادبیات ایران دوارد برون.
سیرکمالی
دوش بی خود زخود جدا گشتم با خدا بی خود آشنا گشتم
نظری بر دلم فگند کزو کاشف رمز انبیا گشتم
بلقای ابد رسیدم از آن که بکلی زخود فنا گشتم
پیش ازین بنده خرد بودم که بمعقول مبتلا گشتم
تا نفس زآستان عشق زدم رهبر عقل رهنما گشتم
قلب و مغشوش بودم اول حال از غش غیر چون جدا گشتم
مولوی
اصل او از بلخست ، در کودکی با پدرش بهاء الدین محمد معروف به بهاء ولد (م . 628 هجری = 1230 میلادی ) مقارن حمله مغول بآسیای صغیر رفت و با خاندانش در قونیه مستقر شد در همان جا بزیست تا در سال 672 هجری (= 1273 میلادی ) بمرد و مدفنش در آن شهر برقرار و مزار پیروان اوست . او را «مولانا» و «ملای روم » نیز می گویند . تلمذش در نزد پدرش بهاء ولد صاحب کتاب المعارف و سید برهان الدین محقق ترمدی از شاگردان بهاءولد صورت گرفت . چندی نیز در شام کسب دانش می کرد و در بازگشت بقونیه بتعلیم علوم دینی اشتغال یافت تا با عارفی و اصل و بزرگ بنام شمس الدین محمد بن علی تبریزی در قونیه ملاقات کرد و از نفس گرم او چنان بتاب و تب افتاد که دیگر تا دو واپسین سردی نپذیرفت و هیچگاه ازارشاد لاسکان وافاضه حقایق الهیه بازنایستاد . ازین دوره پرشور که سی سال از پایان حیات مولوی را شامل بود آثار بی نظیر این استاد بزرگ باقی مانده است . مثنوی او در شش دفتر ببحر رمل مسدس مقصورست که در حدود 260000 بیت دارد. درین منظومه که آ“را بحق باید یکی از بهترین نتایج اندیشه و ذوق فرزندان آدم و چراغ فروزان راهعرفان دانست ، مولوی مسائل مهم عرفانی و دینی و اخلاقی را مطرح می کند و هنگام توضیح بایرادآیات و احادیث و امثال و یا تعریض بآنها مبادرت می جوید . غیر از مثنوی دیوان غزلهای او بنام شمس تبریزی ،و مجموعه رباعیاتش معروفست . غزلهای مولوی منزله دریای جوشانی از عواطف حاد اندیشهای بلند شاعرست که با شیب و فرازها همراه باشد . کلامش در غالب این غزلها مقرون بشور التهاب شدیدیست که بر گوینده آن در احوال مختلف دست می داد. در همه آنها مولوی با معشوقی نادیدنی و نایافتنی کار دارد که او را یافته و دیده و با او از شوق دیدار و وصال و فراق سخن گفته است.
کلام گیرنده شاعر که دنباله سخنان شاعران خراسان ، ودر مبنی و اساس تحت تأثیر آنانست ، شیرینی و زیبایی و جلای خاصی دارد وهمیشه با سادگی و روانی و رسایی و بی پیرایگی همراهست . غیر از سخن منظوم از و آثار منثور« فیه مافیه » و «مکاتیب » و مجالس سبعه را در دست داریم .
درباره احوال و آثار او دررجوع کنید به :کتاب احوال مولانا جلال الدین محمد ، آقای فروزانفر ، تهران 1315 – مقدمه غزلیات شمس تبریزی ، جلال الدین همائی ،تهران 1135 شمسی ، و مقدمه ولدنامه بتصحیح آقای جلال الدین همائی – تارخی ادبیات ایران ،آقای دکتر رضا زاده شفق ، تهران 1321 ص 283 – 300 .
آرزو
بنمای رخ که باغ وگلستانم آروزست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آدمی زا بر
کآن چهره مشعشع تابانم آرزوست
بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز
باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست
گفتی زناز : « بیش مرنجان مرا ، برو »
آن گفتنت که : « بیش مرنجانم » آرزوست
این نان و آب چرخ چو سیلست بی وفا
من ماهیم ، نهنگم ،عمانم آرزوست
مجد همگر
مجدالدین همگر از شاعران قصیده سرا و غزلگوی قرن هفتم هجری و از معاصران سعدیست . نسبش بساسانیان می رسید و شاعر باین نسب شریف خود بارها اشاره و بآن فخر کرده است .ب اشید نگاهش بیشتر شیراز بود ودر آنجا در خدمت اتابکان سلغری بسر می برد و ازجمله وزیران و عاملان آنان بود و بعد از زوال حکومت آن خاندان بکرمان و اصفهان و بغداد و خراسان رفت وباز بشیراز برگشت تا در 686 هجری ( = 1287 میلادی ) در گذشت .وی خواه در قصائد و خواه در غزلهای خود سخن سهل و روان و بر گزیده و منتخب دارد . اندیشهای باریک و مضمونهای دقیقش قابل توجه وعنایتشت و در میان ترانهای لطیف متعدد عاشقانه اش گاه بمضامین حکمی و اجتماعی نیز باز می توان خورد . در باره احوال اورجوع شود به :مجد الدین همگر آقای سعید نفیسی ،مجله مهر سال دوم از سعدی تا جامی ، آقای علی اصغر حکمت ،ص 140 – 144.
یارسفرگر
یا آن دل گم بوده بمن بازرسانید یا جان زتن رفته بتن بازرسانید
یا جان بستانید زمن دیر مپایید یا یار مرا زود بمن بازرسانید
بی سر و قدش آب ندارد چمن جان آن سروروان از بچمن باز رسانید
بی یار نخواهم که ببینم وطنش را آنراحت جان را بوطن بازرسانید
دانید که بی بت چه بود حال شمن را کوشید که بت را بشمن بازرسانید
آن دانه در گم شد ازین چشم چودریا آن در ثمین را بعدن بازرسانید
عراقی
عراقی همدان (610 – 688 هجری = 1213 – 1289 میلادی ) از عارفان و شاعران نام آور قرن هفتست . آغاز جوانیش در همدان بتحصیل ادبیات و علوم گذشت . سپس در هژده سالگی بمولتان هندوستان روی نهاد و در خدمت شیخ بهاءالدین زکریا از کبار مشایخ آن سامان آغاز سلوک کرد وچندین سال بعد بعربستان و آسیای سغیر رفت و در قونیه بمجلس شیخ صدرالدین قونیوی از.....