نوع فایل : pdf
زبان : انگلیسی
تعداد صفحات: 17
نقد نمایشنامه Three Tall Women by Edward Albee
نوع فایل : pdf
زبان : انگلیسی
تعداد صفحات: 17
نوع فایل : pdf
زبان : انگلیسی
تعداد صفحات: 16
نوع فایل : pdf
زبان : انگلیسی
تعداد صفحات: 22
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 45
به نام خدا
نمایشنامهی: بچههای غار.
نویسنده: مرتضی سخاوت(داریوندنژاد)
((هرگونهاجرا ، برداشت از این متن منوط
به کسب مجوزکتبی از نویسنده است. ))
«لولاک لما خلقت الافلاک« حدیث قدسی »
شخصیتها:
1- خانم مربی- ماه
2- نوجوان یک
3- نوجوان دو- چشمه- ابر
4-نوجوان سه – باد
5- پسرک یک- عنکبوت یک-درخت
6- پسرک دو- کفتر یک
7-دخترک یک- عنکبوت دو
8-دخترک دو – کفتر دو
مکان: غاریست تاریک و در آن دهانهی غاری.
زمان: شبی یخ زده از شبهای سرد سا ل .
بازیگران پشت پرده ی تاریک شب و غار ، محتاط وهراس انگیز پا به صحنه می نهند .
ما در آغاز (پیش از روشنایی ) تنها صدای آنان را می شنویم و امیخته با آ ن ، صدای باد
انفجار توپ و خمپاره از راه دور نزدیک .
صدای مربی (محتاط و مضطرب ): بیا تو دیگه ، بجنب عزیزم... تکون بخورید بچهها!
سریع تر، سریع تر ... مواظب باش...
صدای دخترک یک : چقدر تاریکه ا ینجا ، من ،من جلوی پام را نمی بینم.
صدای مربی : الان فانوس روشن می کنیم. مواظب باشید بچهها پاتون به سنگی نخوره !
صدای پسرک یک: من اینجا از سرما یخ می زنم .
صدای مربی :چارهای نیست عزیزم،همهی ما سردمونه،باید تحمّل کرد.
صدای نوجوان دو: بهتر از ماندن زیر آتیش توپ تانکه.
صدای مربی: یه نفرتون با این پتو، دهانه غار را ببنده باد سرد نیاد تو .
صدای نوجوان یک: بدش من خانوم.
صدای مربی: کجایی؟
صدای نوجوان یک:اینجام ،اینجام.
صدای مربی: یکی تون هم این فانوسها را روشن کند.
صدای نوجوان دو: کبریت !
صدای مربی: از تو جیب کوله پشتی خودم وردار.
صدای دخترک دو: من،من میترسم.
صدای نوجوان دو: تاریکی که ترس نداره .
صدای نوجوان دو: فانوسها کو؟
صدای پسرک دو: اینجان دست من .
صدای پسرک یک: از سرما دندونانم رو هم بند نمی یان،دارم،دارم از سرما کبود میشم خانوم.
صدای مربی: طاقت داشته باش عزیزم،طاقت داشته باش.
« صدای انفجار پیاپی توپ و خمپاره از راه دور»
صدای نوجوان یک: چه سر صدایی راه انداختن امشب، می ماندیم معلوم نبود چه بلایی به سرمون بیاد.
صدای نوجوان دو: این کبریتا هم مثل من نم کشیدن(می خندد) روشن نمی شن.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 27
اشخاص نمایش:
سه دانشجوی دختر هستند که به ترتیب نقشهای زیر را ایفا می کنند:
دانشجوی تئاتر: همسر حاکم – زن.
دانشجوی ریاضی: مرد راهزن عاشق – پیرمرد – حاکم دوّم.
دانشجوی ادبیات: حاکم – دختر راهزن – پیرزن – شاعر بزرگ.
«صحنة اوّل» *
( مکان اتاق پذیرایی یک خانه را نشان می دهد که متعلق به سه دانشجوی دختر است. در طی نمایش این مکان تبدیل به قصر حاکم، کنار دروازة یک شهر، کوچه باغ و اتاقی در یک مهمانخانه می شود. این اتاق پذیرایی دو ورودی دارد، یکی در سمت راست که دری شیشه ای است و دیگری در سمت چپ. در ابتدای نمایش یک نور موضعی آبی رنگ داریم که در آن دختر دانشجوی تئاتر را می بینیم که مشغول نوشتن متن نمایشی است و پس از نوشتن آن را به صدای بلند می خواند)
دختر: صحنه تاریک است و ما بازیگران را می بینم که همه پشت به صحنه نشسته اند. با شروع نمایش صدای آه و ناله و فریاد زنی به گوش می رسد. به همراه صدای زن صدای بقیه را میشنویم که می گویند: عجله کنید، زود باشید، اون احتیاج به کمک داره، الان بچه به دنیا می آید و … در میان هیاهو صدای خشن مردی نیز شنیده می شود که مرتب به دیگران امر و نهی می کند. هیاهو به تدریج اوج می گیرد و به دنبال آن صدای فریاد زن که جیغی دردناک می کشد. صدای گریة بچه که متولد شده، فریاد شادی اطرافیان و سکوت. نور موضعی وسط صحنه روشن می شود و یکی از
بازیگران برمی گردد و شروع به روایت داستان می کند …
(دختر به نوشتن ادامه می دهد. در این هنگام دختر دانشجوی ادبیات وارد می شود و به کنار او میرود)
دانشجوی ادبیات: تموم نشد؟
دانشجوی تئاتر: نه، تازه شروع شده.
دانشجوی ادبیات: موضوع ات چیه؟
دانشجوی تئاتر: هنوز هیچی، دارم همینجوری می نویسم ببینم به کجا می رسم.
دانشجوی ادبیات: حالا چی نوشتی؟
دانشجوی تئاتر: بذار برات بخونم. (توضیح صحنة بالا را برایش می خواند و ادامه می دهد) اینجا راوی شروع میکنه:
سالیانی دراز پیش از این در شهری حاکمی بود که از نداشتن فرزند رنج می برد و سبب این بیفرزندی همسر او بود. با آنکه همسر حاکم بارها از وی خواسته بود که جدا شود اما حاکم به دلیل علاقة بیش از حد به وی این خواهش را اجابت نکرد. پس از مدتی پروردگار نظر لطفش را بر آنها افکند و آن دو صاحب پسری شدند و بسیار از این حادثه خشنود گشتند.
نور عمومی صحنه روشن می شود، بازیگران را می بینیم که مجلس جشن و سرور حاکم را برپا میکنند و حاکم را می بینیم که از شدت خوشحالی و مستی تلوتلو می خورد و نقش زمین میشود. همسرش به یکی از درباریان فرمان می دهد که او را بلند کنند و از آنجا ببرند. نور عمومی خاموش شده و نور موضعی روشن می شود. راوی ادامه می دهد: امّا این خوشی دیری نپائید چرا که مدتی پس از به دنیا آمدن پسر حاکم، بلایی به مانند طاعون بر شهر نازل شد و تمامی مردم شهر از آن در رنج و عذاب شدند. حاکم به فکر چاره افتاد اما سودی نبخشید. چرا که همة درباریان از علاج آن عاجز ماندند. روزها از پی هم می گذشتند و این بلیه همچنان نازل بود تا اینکه مردم شهر به ستوه آمدند و شکایت به نزد حاکم بردند … .
(دختر در هنگام خواندن متوجه نمی شود که صدایش اوج گرفته تا اینکه یکمرتبه با صدای دانشجوی ریاضی که وارد صحنه شده به خود می آید)
دانشجوی ریاضی: نصف شبه ها؟ یه کمی یواشتر.
دانشجوی تئاتر: ببخشید، معذرت می خوام، یکهو احساساتی شدم صدام رفت بالا.
دانشجوی ریاضی: خدا رو شکر تا چند وقت دیگه درس ات تموم میشه از شرت راحت می شیم. (می رود)
دانشجوی تئاتر: اینهم که غیر از غُر زدن کار دیگه ای بلد نیست.
دانشجوی ادبیات: به دل نگیر، ادامه شو بخون.
دانشجوی تئاتر: ادامه شو ننوشتم. باشه بقیه اش برای فردا.
(ورقها را جمع می کند و به همراه دانشجوی ادبیات از صحنه خارج می شوند. به محض خروج آنها نور موضعی آبی رنگ خاموش شده و نور پشت در شیشه ای روشن می شود. دختر را میبینیم که روی تختش می خوابد و دوباره شروع به خواندن می کند. صدای او رفته رفته فید می شود. با فید شدن صدای او نور پشت در شیشه ای هم خاموش می شود و صحنة بعد آغاز می شود که در واقع رویای دختر است از ادامه نمایشنامه اش)
«صحنة دوّم»
(از این صحنه به بعد رویای دختر آغاز می شود. همان اتاق پذیرایی را می بینیم که حالا تبدیل به یک قصر شبیه قصرهای یونان باستان شده است. صحنه تاریک است و صدای ضجه و ناله به گوش می رسد. در قسمتی از صحنه نور موضعی روشن می شود و ما دانشجوی تئاتر را می بینیم که در لباس همسر یک حاکم یونانی نشسته و به صداها گوش می دهد. در همین هنگام دانشجوی ادبیات در لباس حاکم وارد می شود.)
حاکم: تو نخوابیدی؟
همسر حاکم: نمی تونم بخوابم.
حاکم: این صداها چیه؟