ژیکو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

ژیکو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود مقاله کامل درباره از شار تا شهر 21 ص

اختصاصی از ژیکو دانلود مقاله کامل درباره از شار تا شهر 21 ص دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 21

 

از شار تا شهر

فصل اول: شهر نشینی ، شهر گرایی و شهر سازی قبل از اسلام

در دوران قبل از اسلام 3 شیوه شهر نشینی داشتیم که عبارتند از:

شیوه پارسی: این شیوه از قرن نهم (ق.م) با ساختن اولین شار ؟ الهام گرفته از (شهر – تپه) های بین النحرین (زیگرات) شروع شده و با شکوفایی شارهای پارسی از شوش – استمز پاسارگاد و ... به اوج خود رسیده است.

شیوه یا میان شیوه پارسی هلن: بعد از حرکت بی بازگشت یونانیان به سمت شرق تلفیقی عظیم از فرهنگهای غربی و شرقی آن روزگاران صورت پذیرد که ؟ از فرهنگ (شهر – دولتهای)یونانی و آمیخته شده با فرهنگ (شهر - ؟) شرقی است.

شیوه شهر نشینی قبل از اسلام، 3 مرحله متفاوتی در شهر گرای و شهر نشینی که دوران را شامل می شود که عبارتند از:

مرحله شکل گیری و پیدایش پدیده شهر: که رشد آن در دوران ماد و بالندگی آن در دوران هخامنش است بین قرنهای نهم تا هفتم (ق.م)

قبل از این مرحله 2 گونه جامعه مفهوم داشته است: 1) جامعه ایلی (کوچ رو) 2) جامعه روستایی (یکجانشینی)

اولین شهر – قدرت در زمان ماد در فلات ایران شکل گرفت که همان هکمتانه – هکموان همدان است.

شار مادی در این مرحله عبارت است از : قلعه ای محکم و قوی بر فراز تپه یا نقطه سوق الجیشی خاص که در ؟ و در پس دیوارهایش نقاط زیستی کوچک و بزرگ پراکنده اند. در این مرحله قلعه مرکز واقعی مدیریت و سازماندهی منطقه وسیعی تحت لفظ خویش است. منطقه ای که هر 3 جامعه ایلی - روستایی و شهری در آن مقدم گرفته اند.

پارسیان شهر محل اقامت خود را از روی نقشه ای بنا می کنند که توسط موبدان تقدیس شده بود و شهر ها هم به صورت مربعی بوده است به طول یک میدان که ؟ به میل خود و به یک نفس بدور (700*700)

پس از دولت هخامنش قدرت به روستا جامعه دولت سالار می رسد که سازمان اجتماعی را بر مبنای طبقات مشخص زیر سامان می دهد:

اشرافیت دودمانی: که در رأس آن 7 دودمان متشکله جامعه هخامنش قرار گرفته است.

؟ و روحانیون: این گروه اجتماعی منادی جنبه آسمانی و مذهبی دولت پارسی است و به تعبیری دیگر چهره مذهبی آن را می نماید.

اشرافیت دهقانی: این طبقه اجتماعی بیان کننده نقش و قدرتی است که جامعه روستایی در روزگاران باستان دارد. که حضور این اشرافیت در شهر پارسی نشان از یگانگی کار اجتماعی دارد.

بازرگانان و پیشه وران: تولید صنعتی و مبادله از مهمترین دستاوردهای این طبقه بوده است.

چهره شارهای پارسی از دیدگاه ریخت شناسی شهری از فضاهای زیر ترکیب شده است:

اثر حکومتی: مجموعه ای مرکب از کاخها، ؟ ، ایوانها، تأسیسات نظامی و اداری و ذخائر و انبارهای آذوقه که در با اهمیت ترین نقطه سوق الجیشی شهر قرار گرفته و با دیوارهای سنگینی محافظت می گردد

شارمیدنی: مجموعه ای مرکب از محلات خاص برای استقرار طبقات خاص (ممتاز) با خانه های کم وبیش مشابه با بازاری در درون آن و محصور در دیواری سنگین با دروازه هایی برای ورود و خروج.

شار بیرونی: مجموعه ای مرکب از محلات و خانه ها، بازارها و باغات و مزارع پراکنده در سطحی وسیع که اکثریت جامعه شهری ان روزگاران در آن سکنی داشتند.

مرحله پیدایش (نو شهرها) و تجربه سازماندهی شبکه شهری در سازمان فضایی کشور: قرن سوم (ق.م) در این مرحله بنیانگذاری شهرهای جدید با مفهومی دوگانه از (شهر – دولت) یونانی و (شهر – قدرت) پارسی نقش تاریخی خود در سازماندهی فضایی کشور را بازی می کند.

شهر (پارسی – هلنی) مکانی می گردد برای استقرار دولت سلوکی ؟ ساختن بیش از 400 شهر جدید در کنار قلاع نظامی که مشهورترین آنها شهر صد دروازه (حدود دامغان امروزی) حاکی از سیاست شهر سازی دولت سلوکی است.

شهرهای پارسی – هلنی در مکان هایی استقرار می یافتند که:

در جوار و یا در نزدیک راه های ارتباطی و جاده های اصلی قرار داشته باشند.

در کنار قلعه نظامی یا شهر قدیمی در منطقه ای مملو از روستاهایی پیرامون یاشد.

از دیدگاه سوق الجیشی قابل تأمین باشد.

3- مرحله تعمیم شهر گرایی و شهر نشینی و تجربه ساماندهی سرزمین.

الف) دگرگونی در مفهوم شهرهای خود فرمان پارسی – هلنی: شار پارتی در دولت اشکانی:

(قرن سوم قبل از میلاد تا قرن سوم میلادی)

شار پارتی در دوران اشکانی محل استقرار طبقات اجتماعی زیر می گردد:

اشرافیت دودمانی: این طبقه اجتماعی هم خاندان پادشاهی را شامل می شود و هم اشرافیتی را که در رأس دودمان متشکله جامعه پارتی قرار دارد.

دیوانسالاری و نظامیان: پیدایش این گروه اجتماعی نشانگر گستردگی روابط دیوانی و حضور دولت اشکانی در پهنة سر زمین است.

مغان و روحانیون: حضور این گروه در رأس نشان از حضور مستقیم و تعیی کننده مذهب در سرنوشت جوامع تحت سلطه دولت اشکانی است.

اشرافیت دهقانی: دقیقاً نشان که همان نقش است که این طبقه در شار پارسی و دولت هخامنشی می داشت.

بازرگانان و پیشه وران: که در امر بازرگانی بین امللی آن روزگاران شرکت داشتند.

از دیگر اتفاقات این زمان این است که برای نخستین بار در تاریخ شهر دایره ای شکل از سوی اشکانی ایجاد می شود، شهر نساء در ماورالنهر و فیروزآباد در فارس نمونه های بارز شهر دایره ای شکل هستند.

سازماندهی کالبدی –فضائی درون شار کم و بیش همانی است که در شار پارس وجود داشته است.

1- دژ حکومتی 2- شار میانی 3- شار بیرونی

ب) بالندگی مفهوم شار و سازمان یافتگی کامل آن: شار پارتی در دولت ساسان (قرن 3 تا 7 میلادی)

ظهور دولت ساسانی در واقع اولین حرکت جامعه شهری برای رسیدن به قدرت است.

شهر مکان اصلی استقرار طبقات برتر اجتماعی است که این طبقات عبارتند از:

موبدان و مغان

جنگاوران و سپاهیان: حضور این طبقه نشانگر جنبه بسیار قوی نظامی – دولتی ساسانی است و تضمینی برای جلوگیری از هر گونهحرکت دودمانی است.

دبیران و پزشکان


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله کامل درباره از شار تا شهر 21 ص

تحقیق در مورد از خود بیگانگی 13 ص

اختصاصی از ژیکو تحقیق در مورد از خود بیگانگی 13 ص دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 13

 

از خودبیگانگی

از خود بیگانگی، یکی از مهم ترین مسائل انسان شناختی است که در رشته های گوناگون علوم انسانی از جمله جامعه شناسی، روان شناسی، فلسفه و حتی روان پزشکی مورد توجه قرار گرفته است.

 

از خود بیگانگی، یکی از مهم ترین مسائل انسان شناختی است که در رشته های گوناگون علوم انسانی از جمله جامعه شناسی، روان شناسی، فلسفه و حتی روان پزشکی مورد توجه قرار گرفته است. مفهوم «alienation» که دز زبان فارسی به «از خودبیگانگی» ترجمه شده است، عنوانی است کلی برای بسیاری از دردهای فردی و اجتماعی انسان; و به دلیل همین کلیت، مفهومی است بسیار مبهم. به عبارت دیگر، وقتی همه مشکلات را زیر یک عنوان کلی خلاصه می کنیم، در واقع روشن نیست که درباره چه مشکلی بحث می کنیم. برای مثال، وقتی می گویم: «فلانی بیمار است» چیزی که از این تعبیر دستگیرمان می شود، این است که حال این شخص خوب نیست; یعنی آن گونه که باید باشد نیست. اما اینکه چه مشکلی برای او پیش آمده، یا چه اختلالی در مزاج او رخ داده، که موجب این وضع شده است و چگونه می توان با ایجاد تغییراتی در مزاج او زمینه بهبودی او را فراهم نمود، مشخص نیست. بر همین اساس است اگر فردی دچار از خودبیگانگی شده باشد. سؤال می شود چگونه این مشکل یا بیماری به وجود آمده، راه حل و یا درمان آن چیست؟ چرا بسیاری از انسان ها به این درد مزمن مبتلا هستند؟ راه های پیشگیری از آن کدام است؟ چه اقداماتی باید در زندگی انسان صورت گیرد تا به رفع آن منجر شود؟ مجموعه سؤالاتی از این دست و پاسخ به این پرسش ها، مستلزم بررسی مفهوم از خودبیگانگی، تبیین دیدگاه های مختلف درباره آن و در نهایت، ارائه راه کارهایی برای پیشگیری یا درمان آن می باشد. ابتدا به بررسی مفهوم از خودبیگانگی می پردازیم:

● بررسی مفهوم از خودبیگانگی

واژه «alienation» که در زبان فارسی غالباً به «از خودبیگانگی» ترجمه شده است، در فلسفه غرب سابقه طولانی دارد. ریشه این اصطلاح کلمه لاتینی «alius» به معنای «دیگر» است. پسوندen در زبان لاتینی صفت ساز است. بنابراین، «alien» به معنای منسوب به دیگری است. از صفت alienفعل alienate ساخته شده است، به معنای «از آنِ شخص دیگر کردن» یا به عبارت واضح تر، «انتقال به غیر». سپس از این کلمه، اسم فعل alienationبه معنای «انتقال به غیر» (الیناسیون) ساخته شده است. مورد استعمال اصلی آن مناسبات حقوقی است به معنای سلب حقی از یک شخص و انتقال آن به شخصی دیگر. اما با گذشت زمان، این مفهوم آن قدر توسعه پیدا کرده، که در جامعه شناسی، روان شناسی، فلسفه و حتی روان پزشکی کاربرد دارد. در روان شناسی و روان پزشکی، الیناسیون عبارت است از حالت ناشی از اختلال روانی یا به اصطلاح، «روانی» بودن.۱ البته این معنا نیز با مفهوم حقوقی کلمه ارتباط دارد; زیرا از یک سو بیمار روانی، شخصی است که سلامت عقل خود را از دست داده است (عقل از او سلب شده است)، و از سوی دیگر، قانون پاره ای از حقوق چنین شخصی را سلب می کند و به ولی یا وارث او انتقال می دهد. این همان مفهوم قضایی «حجر» است. بنابراین، «فرد الینه» از جهت قضایی معادل «محجور» خواهد بود.۲ پس از بررسی مفهوم «الیناسیون»، نگاهی کوتاه به سیر تاریخی آن، به ویژه در فلسفه غرب، می اندازیم.

● دورنمای تاریخی از خودبیگانگی

واژه از خودبیگانگی در طول تاریخ گاهی مفهومی با بار ارزشی مثبت و گاهی نیز بار ارزشی منفی و ضد ارزش داشته است. آنچه در محافل علمی و فرهنگی مطرح و در اینجا مدّنظر است، کاربرد منفی آن است. اما به دلیل اینکه در گذشته این واژه بیشتر با بار ارزشی مثبت مورد استفاده قرار گرفته است، اشاره ای کوتاه به معنای مثبت آن می کنیم.

الیناسیون یا از خودبیگانگی به معنای مثبت یعنی وارستن از خود یا از خود بی خود شدن است. از این رو، به معنای خَلْسه یا وجد و حال عرفانی است.۳ اگر الیناسیون را به این معنا در نظر بگیریم، در واقع یک روش عرفانی (mystic) است برای رسیدن به دانش حقیقی. در این صورت، در مقابل روش عقلانی قرار می گیرد. در روش عقلانی انسان می کوشد با تحلیل و ترکیب مفاهیم به حقایق جهان دست یابد، ولی در روش عرفانی، عارف برای رسیدن به حقیقت سعی می کند از خویشتن خویش بیرون آید و حقیقت را در خود حقیقت درک کند. بنابراین، تجربه عرفانی به معنای توضیح (explanation) رازهای نهفته هستی نیست، بلکه به معنای رفتن در دل این رازها و پذیرفتن آن ها به همان صورت سر بسته است. به همین دلیل است که در عرفان ایرانی، در ستایش بیخودی و بیهوشی و نکوهش عقل و هوش مطالب فراوانی بیان شده است.

تاریخ این نحوه تفکّر در غرب نیز از دیر زمان وجود داشته است; هم در ادیان بسیار کهن و هم در نظرات برخی از قدیمی ترین فلاسفه غرب (یونان). در اینجا به عنوان شاهد، نمونه هایی را به اختصار ذکر می کنیم:

فیلون اسکندرانی (حدود ۴۰ م) این رگه عرفانی و شهودی را داخل در فلسفه و دیانت یهودی می کند. در «سفر خروج» چنین آمده: «موسی به خدا گفت: اینکه چون نزد بنی اسرائیل برسم و بدیشان گویم خدای پدران شما مرا نزد شما فرستاده است و از من بپرسند که نام او چیست، بدیشان چه بگویم که خدا به موسی گفت: هستم آنکه هستم و گفت به بنی اسرائیل چنین بگو: اهیه (هستم) مرا نزد شما فرستاد.»۴تعبیر فیلون از این عبارت آن است که خدا می گوید: ماهیت من هستی است و هستی قابل توصیف و بیان نیست; یعنی ذات خداوند را نه با اندیشه تحلیلی، بلکه با مراقبت عرفانی جذبه، با بیرون آمدن از خویشتن می توان دریافت، و کسانی را که نمی توانند این حال بی خویشتنی را درک کنند، «ساکنان همیشگی تاریکی اند» و سخنان کسانی که «در روشنایی زندگی می کنند» باور ندارند.۵

در فلسفه نوافلاطونی قرن سوم نیز در آثار فلوطین (۲۰۵ـ۲۷۰ م) این تعبیر به کار برده شده است. او نیز راه دستیابی به دانش حقیقی را بیرون شدن از خود و جذب شدن به سوی مطلوب می داند.۶ چنانکه می بینیم در فلسفه اشراقی و در یهودیت و مسحیت قرون وسطایی و در عرفان ایران و به طور کلی در تفکر شهودی، بی خویشتنی یا از خود بیگانگی ارزش مثبتی است. اما در عصر جدید، بخصوص از زمان هگل (۱۷۷۰ـ۱۸۳۱) به این سو، مفهوم از خودبیگانگی یا بی خویشتنی معنای منفی پیدا می کند و تقریباً در همه حوزه های علوم انسانی، اعم از جامعه شناسی، روان شناسی، فلسفه و حتی روان پزشکی به عنوان یک آسیب و بحران که هویت انسانی را هدف قرار داده و او را نه تنها از مسیر کمال دور می کند، بلکه سلامتی انسان را نیز تهدید می نماید به کار رفته است. در اینجا برای آشنایی بیشتر با این مفهوم، به بیان فشرده برخی دیدگاه ها درباره از خودبیگانگی می پردازیم.

● هگل و از خودبیگانگی

در فلسفه هگل دست یافتن به دانش حقیقی (دانش مطلق) به معنای بازیافتن خویشتن است. هگل نیز مانند فلوطین معتقد است که دانش به معنای یگانگی داننده و دانسته است، اما به اعتقاد او این یگانگی با پیوستن انسان به خویشتن خویش حاصل می شود، نه با بیرون آمدن از خویشتن. هگل بر این بارو است که اندیشه باید بر پای خود بایستند و متعلق خود (دانسته عین) و در نتیجه، دانش مطلق، حاصل شود. اما جذب دانسته در داننده به این معناست که داننده ساختگار دانسته را بشناسد و از آنچه در درون آن می گذرد سر در آورد. یعنی داننده دَرِ صندوقچه اسرار را باز کند و محتوای آن را بیرون ریزد. بدین ترتیب، اسراری باقی نمی ماند; نتیجه روش فلسفی یا تحلیلی توضیح اسرار است، و در نتیجه، نفی اسرار. این محور مرکزی اختلاف فلسفه هگل با تفکر شهودی است و گردش مفهوم بی خویشتنی از قدیم به جدید و از مثبت به منفی بر این محور صورت می گیرد.

بنابراین، مفهوم بی خویشتنی در عصر جدید و به ویژه در دست هگل وارونه می شود. هگل مفهوم از خودبیگانگی را در حوزه های مختلف از جمله در حوزه دین به کار می برد و از مجموعه سخنان وی بر می آید که وی دین را یکی از عوامل از خودبیگانگی انسان به معنای منفی آن می داند. هگل می گوید: دو نوع قانون داریم: ۱. قانون طبیعی; ۲. قانون وضع شده. وی دین را مجموعه ای از قضایا می داند که از ناحیه مرجعی وضع شده و ما ملزم به تبعیت از آن هستیم و مبنای چنین دینی را اعتبار و اقتدار آن مرجع می داند نه تشخیص عقل. به نظر هگل، یهودیت یک چنین دینی است. هگل می گوید: پذیرفتن دین یعنی پذیرفتن قوانین وضعی و مقهور اراده غیر شدن و بیرون آمدن از امتداد وجودی خود. هگل این وضع را «بریدن» یا «فصل شدن» انسان از طبیعت خود می داند; زیرا در این حالت دیانت انسان که تعیین کننده رفتار اوست از طبیعت او نمی جوشد، بلکه از بیرون بر او تحمیل می شود.۷ هگل جوهر از خودبیگانگی را در این نکته نهفته می بیند که فرد انسان احساس می کند حیات شخصیت فردی او خارج از ذات او، یعنی در جامعه و دولت وجود دارد. وی پایان از خودبیگانگی را عصر روشنگری می داند که حقایق تقویت کننده بیگانگی کاهش می یابد. انگیزه خارجی امری عینی و صددرصد محسوس و ملموس می شود و دولت و سازمان دینی دیگر حقایقی هراس انگیز و اضطراب آفرین نیستند، بلکه بخشی از عالم مادی هستند که در معرض بررسی و تحقیق علمی قرار می گیرند.۸

هگل به از خودبیگانگی در حوزه اقتصاد نیز عنایت داشته و معتقد است تقسیم کار و تنوع آن انسان را از اینکه نیازهای خود را تأمین کند و به آنچه تولید می کند نیازمند باشد، دور می سازد و سبب اعتماد انسان به غیر خود (انسان های دیگر و صنعت و فن) و پیدایش نیرویی برتر از انسان و حاکم بر او می شود که از حیطه قدرت او خارج است و آن موجود بیگانه بر او مسلّط می شود.۹

● فوئرباخ و از خودبیگانگی

فوئرباخ، که در حقیقت واسطه فکری میان هگل و مارکس است، از خودبیگانگی هگل را در دین مطرح کرده است. فوئر باخ، که یک فیلسوف ماتریالیست است، دین را عامل بزرگ از خودبیگانگی انسان می شمارد.۱۰ وی معتقد بود که آدمی حق، محبّت و خیر را می خواهد و چون نمی تواند آن ها را تحقق بخشد، آن ها را به موجودی برتر، یعنی نوع انسان که آن را «اللّه» می نامد، نسبت می دهد و در وجود خدایی با این صفات مجسّم می سازد و به این طریق از خود بیگانه می شود. به همین دلیل، وی دین را مانعی در راه پیشرفت مادی، معنوی و اجتماعی انسان تلقّی می کند. وی معتقد است که انسان در سیر خود برای رهایی از دین و به تعبیری از خودبیگانگی، سه مرحله را گذرانده یا باید بگذراند: در مرحله نخست، خدا و انسان در دامن دین به هم آمیخته بودند; در مرحله دوم، انسان از خدا کناره می گیرد تا روی پای خود بایستد و مرحله سوم، که فوئرباخ همه را به سوی تحقق بخشیدن به آن فرا می خواند، مرحله علم انسانی است که انسان ماهیت خود را باز می یابد، مالک جوهر خویش می شود، نوع انسانی خدای انسان می گردد و به جای رابطه خدا و انسان، رابطه نوع انسانی و انسان مطرح می شود.۱۱

● مارکس و از خودبیگانگی

کارل مارکس برای «کار» بالاترین ارزش را قایل است و می گوید: «انسان در روند کار، خود را می سازد و سرشت نوعی خود را به جا می آورد. بنابراین، زیستن یعنی کار کردن. به همین دلیل، مارکس کار را «تجلّی زندگی» می نامد.۱۲ این تجلّی از زندگی ممکن است موجب «بیگانگی از زندگی» شود. این مشکل زمانی پیش می آید که انگیزه کار نه «نیاز درونی»، بلکه «نیاز بیرونی» و «اتفاقی» باشد;۱۳ یعنی وقتی که انسان ناچار باشد برای ادامه حیات خود، کار خود را و در واقع، خویشتن خود را مانند کالا بفروشد. کارل مارکس می گوید: «انسان از طریق الوهیت و ایدئولوژی "خود حقیقی اش" را تحقق نمی بخشد، بلکه از طریق اتحاد با جهان به وسیله کار خلّاق، فعالیّت سازنده، و روابط اجتماعی عینی و هماهنگش، ذات خود را محقق می سازد.»

مارکس بر این باور است که دین و آموزه های دینی یکی از موانعی است که در مسیر خود شکوفایی کامل انسان قرار دارد و عامل از خودبیگانگی او می شود; به این بیان که دین با دادن وعده و وعیدهای اخروی جلوی حرکت توده های مردمی را می گیرد و نمی گذارد انسان ها در مقابل حکومت های استبدادی قیام کنند و از انسان یک موجود خیالی می سازد و هیچ گاه انسان به هویت حقیقی خودش دست نمی یابد و به این صورت از حقیقت خود فاصله می گیرد و از خود بیگانه می شود. مارکس راه نجات انسان ها را از خودبیگانگی، مقابله با دین و از بین بردن دین می داند.

علاوه بر سه متفکر مذکور، توماس هابز (Tomashabbes)، بندیک اسپینوزا (Bendict spinozsa)، جان لاک (John Locke)، ژان ژاک روسو (jean jacuessRousseau)، ماکس شلر (Max scheler)، یوهان فیخته (Johann Fichte)، ولفونگ گوته (Wolfganggoethe)، ویلهلم ون هامبولت (Wilhelm vonhumboldt)، سورن کی یر که گورد (Soern kierkegoard) و پل تیلیخ (Paul Tilhich) از اندیشمندانی هستند که به مسئله از خودبیگانگی پرداخته اند.۱۴

● بررسی و ارزیابی

تأمّلی کوتاه درباره سیر تاریخی مفهوم از خودبیگانگی در فلسفه غرب و بدون تردید، پرداختن به مسئله «از خودبیگانگی» توسط اندیشمندان غربی به ویژه در سده هجدهم و نوزدهم میلادی نشان می دهد که این مسئله یکی از مهم ترین مسائل انسان شناختی است. در واقع، یکی از دردهای مزمن و خطرناکی است که انسانیت انسان را تهدید می کند و حداقل فایده آن هشداری است به همه انسان ها و رهبران فکری و فرهنگی جامعه بشری. اما تبیینی که اندیشمندان غربی از این مسئله ارائه نموده اند، از نظر متفکّران ما به جدّ مورد نقد و بررسی است; زیرا ما دین را مانع از خودبیگانگی می دانیم، در حالی که آن ها دین را عامل از خودبیگانگی انسان می دانند. وجه مشترک بیشتر این متفکران، به ویژه هگل، فوئرباخ و مارکس در زمینه رابطه دین و از خودبیگانگی، آن است که هر سه دین را به عنوان یکی از مهم ترین علل از خودبیگانگی بشر می دانند و بر این باورند که تا بشر دین را کنار نگذارد، نمی تواند خویشتن خویش را بازیابد; زیرا آن ها دین را حاکم بر اندیشه بشری می دانند و معتقدند پذیرش دین یعنی مقهور اراده غیر شدن و بیرون آمدن از امتداد وجودی خود.

نقد و بررسی این دیدگاه ها به صورت تفصیلی از حوصله این نوشتار خارج است، اما به برخی از اشکالات اساسی آن ها اشاره می کنیم:

▪ تقریباً در همه این دیدگاه ها به ویژه در سه دیدگاهی که بیان شد، این مطلب به چشم می خورد که انسان را تنها در زندگی مادی این جهانی خلاصه می کنند و دیگر ساحت های وجودی انسان را نادیده می گیرند. حال آنکه، انسان موجودی است چند ساحتی که در جای خود این مسئله به صورت مستدل به اثبات رسیده است.۱۵

▪ بیشتر این دیدگاه ها، خدا را موجودی ساخته ذهن خودآگاه یا ناخودآگاه بشر می دانند. این ادعا فاقد پشتوانه استدلالی و برهانی است و در جای خود به اثبات رسیده که خدا یک موجود خیالی ساخته ذهن بشر نیست، بلکه موجودی واقعی و حقیقی است که همه عالم هستی مخلوق، نیازمند و عین ربط به او هستند. به نظر می رسد، با فرو ریختن این دو مبنا کلیه تحلیل های مبتنی بر آن از بین می رود. به اعتقاد ما ریشه ها و عوامل پیدایش مسئله «از خودبیگانگی» به عنوان یک مشکل را باید در تعالیم و ادیان آسمانی جستوجو کرد و ادیان الهی پیش از هر متفکری به این مسئله پرداخته اند و همواره با بیان های گوناگون به انسان ها هشدار داده اند که از این بیماری خطرناکی که انسانیت آن ها را تهدید می کند، غفلت نورزند. بنابراین، ما در ادامه بحث مسئله از خودبیگانگی را از دیدگاه اسلام و روان شناسی مورد بررسی قرار می دهیم، سپس راه کارهایی برای پیش گیری و درمان آن ارائه می نماییم.

● اسلام و مسئله از خود بیگانگی

بی تردید همه ادیان آسمانی، به ویژه اسلام، برای هدایت انسان در مسیر کمال و دگرگون کردن و تعالی بخشیدن به هویت انسان آمده اند. در میان همه موجودات جهان هستی فقط انسان است که قابلیت این دگرگونی را دارد. انسان می تواند با اراده و اختیار خود راه تعالی بخشیدن به هویت خویش را برگزیند و یا اینکه هویت واقعی خویش را با علم و آگاهی بیابد یا از خود غافل شود و خود را فراموش کند و تا سرحد از خودبیگانگی پیش رود. با این فرض، همه ادیان الهی برای انسان هویتی در نظر گرفته اند۱۶ که هم امکان رشد و تعالی دارد و هم امکان سقوط و انحطاط. از این رو، می توان گفت: ادیان آسمانی پیش از هر متفکری مسئله خودفراموشی یا از خودبیگانگی را به عنوان خطری بزرگ که انسانیت انسان را تهدید می کند، مورد توجه قرار داده اند، و به بیان های مختلف نسبت به آن هشدار داده، مصادیق از خودبیگانگی و راه های پیشگیری و درمان آن را نیز ارائه نموده اند. اکنون این سؤال مطرح می شود که از منظر دین، هویت واقعی انسان چیست و چگونه انسان از هویت خود بیگانه می شود؟

● هویت واقعی انسان از دیدگاه اسلام


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد از خود بیگانگی 13 ص