ژیکو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

ژیکو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود مقاله سیری در سیره نبوی

اختصاصی از ژیکو دانلود مقاله سیری در سیره نبوی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

پیش گفتار محققین:
حمد و ثنای بی حد و حصر، ذات مقدس خداوندی را سزا است که منزه از هر عیب و نقص است و درود نا محدود به روان پاک خاتم پیمبرانش که جامع فضائل و مکارم اخلاق است با سیمای « انّک لعلی خلق عظیم» به جهانیان معرفی شده است، و سپاس بی پایان بر ال بیت پیامبرش که طبق آیه شریفه تطهیر « اِنَّما یُریدُ الله لِیَذهَبُ عَنکُمُ الرِجسُ اَهلَ بَیتَ وَ یَطَهَرَکُم تَطهیراً» از همه پلیدی ها و ادناس منزه و مطهر قرار داده شده اند و طبق سوره مبارکه کوثر تا قیامت به عوان نسلی پاک و نورانی و با برکت نه تنها باقی خواهند ماند که پیوسته بر این ذریه طیبه افزوده خواهد شد و لعنت و نفرین خداوندی بر دشمنان و بدخواهان پیامبر و آلش تا ابد که چشم دیدن معجزات و کرامات آنان را نداشته و ندارد.
به خاطر توجه امت بزرگ پیامبر مکرم اسلام و عاشقان خاندان امامت و ولایت برآن شدیم تا هر چه بیشتر امور خارق العاده و قدرت تصرف در عالم تکوینی را به عنوان معجزات و کرامات یاد آور شویم تا همگان به ویژه نسل جوان و نوجوان شناخت بیشتری ازاین چهره های هدایت و مبشران
و منذران بشریت پیدا کنند و نسبت به تعالیم سعادت بخش آنان تمکین بیشتری کنند و ما هم با ذکر و یاد پیامبر و آلش بهره بیشتر معنوی برده و توفیق شفاعت آنان را در روز واپسین پیدا کنیم. انشاءا...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مقدمه:
حمد و سپاس خداوندی را که یکتاست و همه ما را آفرید و به ما نعمتهای فراوان بخشید. خدایا ما را به راه راست هدایت فرما. درود و سلام بر ارواح مطهر تمامی انبیاء بویژه پیامبر خاتم حضرت محمد(ص) و جانشینان بر حقش. از آنجایی که همه ما مسلمان هستیم و در سال پیامبر اعظم (ص) قرار داریم، ضرورت دارد که پیامبر خود را بشناسیم و با سیره آن حضرت آشنا شویم و در پیروی از آن پیامبر گرامی و با انجام وظایف دینی خود راه سعادت را بپیماییم.
هُوَ الّذِی بَعَثَ فیِ الأُمّینَ رَسُولاً مِّنهُم یَتلُوا عَلَیهِم ءَایَتِهِ ی و یُزَکِّیهِم وَ یُعَلِّمُهُم الکِتبَ و الحِکمَهَ و أِن کانُوا مِن قَبلُ لَفِی ضَلَلٍ مُّبِینٍ.
اوست خدایی که میان امتها پیامبری از خود آنها برانگیخت تا بر آنان آیات وحی خدا را تلاوت کند و آنها را از اخلاق زشت پاک کند و شریعت کتاب سماوی و حکمت الهی بیاموزد با آنکه پیش از این همه در گمراهی بودند.

 

آن محمد ختم و خیر المرسلین
آن محمد ختم و خبر المرسلین آن محمد نور رب العالمین
آن محمد مخزن اسرار شرع جبرئیل از خیل او پوشیده درع
آن محمد آیت صنع اله آن محمد آفتاب عز و جاه
آن محمد مقتدای اهل دید آن محمد آیت حبل الورید
آن محمد خازن آیات حق آن محمد دیده مرآت غیب
آن محمد مظهر انوار حق آن محمد دیده خود دیدار حق
آن محمد ولقف سرها شده در دل عطار خود پیدا شده
عطار نیشابوی

 


فصل اول طلوع پیامبر اسلام(ص)
دوران کودکی
حضرت محمد (ص) هفت روز از مادر خود « آمنه» شیر خورد روز هفتم ولادت، « عبدالمطلب» گوسفندی یرای وی عقیقه کرد او را « محمد» نامید تا در آسمان و زمین ستوده باشد.
سپس « ثوبیه» کنیز ابو لهب مدتی او را شیر داد آنگاه او را به دایه پاکدامن به نام « حلیمه از طایه « بنی سعد» همسر« حارث بن عبدالعزی» سپردند تا او را با خدو به صحرا ببرد و در آغوش صحرا و هوای آزاد و احیاناً به دور از وبای مکه پرورش دهد.
حلیمه می گوید: پس از آن که پرورش نوزاد آمنه را متکفل شدم، خواستم در همان مجلس و در حضور مادرش او را شیر دهم، پستان چپ خود را که دارای شیر بود، در دهان او نهادم، ولی به پستان راست من بیشتر مایل بود، اصرار کودک، مرا بر آن داشت که پستان راست خود را که بی شیر بود در دهان او بگذارم، هماندم که کودک شروع به مکیدن کرد، رگهای خشک آن پر از شیر شد و این پیشامد موجب تعجب همه حضار گردید.
و می گوید: از روزی که « محمد(ص)» را به خانه خود بردم، روز به روز خیر برکت خانه ام بیشتر شد، و دارائی و گله ام فزونتر گشت.
حلیمه حضرت محمد(ص) را در دو سالگی از شیر باز گرفت.
وقتی رسول خدا به سن 5 سالگی رسید، حلیمه او را به مکه برگردانید و تحویل مادرش « آمنه» و جدش عبدالمطلب داد. و از آن پس حضزت محمد(ص) نزد مادرش بود و انس زیادی به پدر بزرگش پیدا کرده بود، به سن 6 سالگی رسید ولی رفتارش با کودکان دیگر تفاوت داشت، خیلی کم حرف می زد و سخنانش آرام و شمرده بود.
از روزی که آمنه شوهر ارجمند خود را از دست داده بود به دنبال فرصتی می گشت تا به یثرب رود و آرامگاه او را زیارت کند و نیز برادران و خویشانش که در یثرب زندگی می کردند، ببیند. برای این سفر از « عبدالمطلب» اجازه خواست «عبدالمطلب» با این سفر موافقت کرد.
آمنه حضرت محمد(ص) رابرداشت و با « ام ایمن» به یثرب رفت.
آمنه و محمد یکماه در مدبنه ماندند. عبدالمطلب بیش از آن نتوانست دوری فرزندش «محمد» را تحمل کند از این جهت تقاضای مراجعت آنها را کرد.
هنوز موجی از غم و اندوه در محمد(ص) حکمفکا بود، که ناگهان حادثه جانگداز دیگری پیش آمد. و هنگام بازگشت به مکهف در بین راه در محلی به نام ابواء مادرش آمنه بیمار و بستری گردید.
ام ایمن از آمنه پرستاری می کرد، اما هر لحظه حال آمنه بدتر می شد. و سرانجام، چشم از جهان فروبست، غم مرگ مادر مربان، تمام وجود حضرت محمد(ص) را فراگرفت و اشک های یتیمی از دیدگانش سرازیر می شد.
آمنه در همان جا به خاک سپرده شد.
ام ایمن حضرت محمد (ص) را به مکه بازگردانید.
از این پس سرپرستی و کفالت او را عبدالمطلب به عهده داشت.
عبدالمطلب انس زیادی به محمد داشت.
رسول خدا(ص) هشت ساله بودکه اندوه جانکاه دیگری برجانش نشست و آن داغ مرگ عبدالمطلب پدر بزرگش بود.
عبالمطلب قل از وفات، سرپرستی رسولخدا را به فرزند خویش ابو طالب(عموی رسول خدا) سپرد.
ابو طالب با وجود ناداری، مردی سخاوتمند و سروری بزرگوار و با عظمت بود.
همسرش « فاطمه » دختر اسد بن هاشم مادر امیر مؤمنان علیه السلام، رسول خدا(ص) را پرورش داد. سالها بعد، رسولخدا (ص) فرمود: « او براستی مادرم بود، چه قبل از اینکه کودکان خود را سیر کند مرا سیرمی کرد و آنان را گرد آلود می گذاشت و مرا شسته و آراسته می داشت، راستی که مادرم بود.»
ابو طالب با انسی که به فرزند برادر پیدا کرده بود، هیچگاه او را تنها نمی گذاشت. ابو طالب محمدرا نه تنها پسر خویش بلکه یادگار عزیزی از برادر و پدرش می شمرد.
محمد دوازده ساله شده بود، نوجوانی بود با استقامت، مهربان،پاک و امین. در این هنگام قافله« قریش» آماده یک سفر تابستانی به شام میشد، ابو طالب تصمیم گرفت که در این قافله شرکت کند روز حرکت و هنگامه وداع فرا رسید.
اشک در چشمان حضرت محمد(ص) حلقه زدف و جدائی عمویش را سخت شمرد، سیمای غمگین اوطوفانی از احساسات در دل ابو طالب به وجود آورد ناچار پذیرفت که محمد(ص) در آن سفر پر رنج با قافله همراه گردد او با راهیان صحراهای دور و بیابانهای سوزان، به طرف شام به حرکت در آمد، پس از عبور از صحراهای خشک حجاز، مناظر زیبا و طبیعی شام پدیدار شد. قافله از « وادی القری»، بر« مدین»، و« دیارثمود» گذشت. حضرت محمد(ص) شهرها و مناطق مختلفی را می دید وبا مردم گوناگون آشنا می شد.
در سرزمین « اردن» در شهر « بصری» راهبی به نام « بحیرا» در صومعه خود مشغول عبادت بودهگام عبور کاروان قریش از آن شهر بحیرا چشمش به برادر زاده ابو طالب افتاد و توجه او را جلب کرد. نگاههای عمیق او نشانه رازی بود که در دل نهفته داشت.
بحیرا افراد کاروان را به دیر خویش دعوت کرد ونشانه های پیامبری را که در کتابهای آسمانی خوانده بود، در حضرت محمد (ص) یافت.
سپس سفارش او را به ابو طالب کرد و گفت: این همان پیامبری است که نام او را در کتب آسمانی خوانده ام، دین او در جهان گسترش پیدا می کند، ولی برشما لازم است او را از چشم یهودف پنهان سازید زیرا اگر آنان بفهمند او را می کشند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


دوران جوانی
یکی از خاطرات جالبی که رسول خدا از ایام جوانی خود داشت، و گاه گاهی از آن با خوشی و مسرت یاد می کرد، شرکت آن حضرت در پیمانی به منظور دفاع از مظلومان و ستمدیدگان بود که در تاریخ اسلام به نام «حِلفُ الفُضول» مشهور است.
حلف به معنی پیمان و یا سوگند و فضول جمع فضل است و حلف الفضول به معنی پیمان فضل ها است.
پیش از آن ایام، پیمانی بین 3 نفر از قبیله «جرهم» بسته شده بود و نام هر سه نفر آنها فضل بود که به یاری مظلومان برخیزند. آنروزها هنوز رسول اکرم (ص) مبعوث به پیامبری نشده بود.
اصل موضوع از این قرار بود که مردی از یمن کالایی برای فروش به مکه آورد. «عاص بن وائل» از قبیله بنی سهم، به ظاهر آن را خرید، وقتی مرد برای دریافت پول آن مراجعه کرد، «عاص» از پرداخت وجه و یا پس دادن اصل مال خودداری کرد. مرد یمنی از او به مردان قبیله بنی سهم شکایت برد و استمداد نمود ولی به خاطر نفوذی که عاص داشت هیچ کس ترتیب اثری به شکایت او نداد.
آن مرد از کوه «ابوقُبیس» بالا رفت و شعرهایی خواند و قریش را به یاری خود طلبید. از قریش جوانمردی چون«زبیر بن عبدالمطلب» برخاست و به میان قبیله بنی هاشم و بنی اسد و بنی تیم رفت و به جلب حمایت از آن مظلوم ستمدیده پرداخت. در نتیجه مردانی از قریش در خانه «عبدالله بن جدعان» گرد آمدند تا برای اتفاق سوئی که در کنار خانه خدا برای مرد غریبی پیشامده چاره جویی کنند.
در این جمع حضرت محمد(ص) که در آن هنگام جوان بیست ساله ای بود، حضور داشت. مذاکرات ادامه یافت و پیمانی منعقد شد، اعضای پیمان تعهد کردند که از این پس نگذارید به هیچ غریب و مظلومی ستم شود.
این پیمان «پیمان جوانمردان» یا «حلف الفضول» نامیده شد، سالها بعد در زمانی که پیامبر به نبوت رسید و در مدینه بسر می برد به این کار افتخار می کرد و می فرمود: من در خانه عبدالله بن جدعان در پیمانی شرکت کردم که آن را از داشتن بهترین کالاها بیشتر دوست دارم. اگر در اسلام نیز مرا در پیمانی مانند آن دعوت کنند اجابت می کنم.
خدیجه، زن نامدار و ثروتمند قریش که از اصالت، نجابت و درایت فراوان برخوردار بود وقتی که وصف «محمدبن عبدالله» جوان محبوب مکه را به عنوان محمد امین شنید شخصاً از او خواست تا به دیدن او برود، وقتی آن حضرت به نزد او رفت، خدیجه گفت: آنچه موجب شده است تا من کسی را بسراغت بفرستم، صداقت و امانت و اخلاق ستوده توست. به همین جهت حاضرم سرمایه ای دو برابر آنچه به دیگران می دهم در اختیارت بگذارم تا شخصاً اقدام به تجارت کنی، علاوه بر این غلام خود را نیز به کمکت می فرستم تا در این سفر همراه تو باشد، رسول خدا پذیرفت و با «مًیسَرَه» غلام خدیجه همراه با سایر بازرگانان مکه راهی سفر شام شد. در این سفر همه بازرگانان سود بردند، بخصوص حضرت محمد(ص) که بیش از دیگران سود برد. در بازگشت مًیسَرَه برای خدیجه از اخلاق پسندیده و سیرت نیکوی حضرت محمد(ص) و نیز از امانتداری و درستکاری اش و بطور کلی از آنچه از او دیده و شنیده بود، تعریف می کرد. او به خدیجه گفت که وقتی یک بازرگان از حضرت محمد(ص) خواست به «لات» و «عُزّی» سوگند یاد کند، محمد گفت: در نظر من چیزی پست تر از لات و عزّی نیست.
از اتفاقات جالبی که میسره تعریف می کرد این بود که در شهر بصری راهبی محمد(ص) را دید که در زیر سایه درختی نشسته است، راهب گفت که این همان پیغمبری است که در تورات و انجیل راجع به او بشارت های زیادی خوانده ام.
نجابت، متانت و وقار حضرت محمد(ص) که از اصیل ترین قبائل عرب بنی هاشم بود و شخصیت ممتاز وی و شهرتی که در امانتداری داشت، موجب شد که خدیجه شیفته کمالات معنوی او شود.
خدیجه زن با شخصیت و پاکدامنی بود که اینک خداوند اراده کرده بود به او شخصیت بیشتری عنایت نماید. خدیجه به پیامبر(ص) پیشنهاد ازدواج داد، پیامبر گرامی به درخواست او پاسخ مثبت داد هر چند انجام این کار را بر این منوط کرد که با عموهای خود مذاکره کند.
امین قریش با عموی بزرگوار خود ابوطالب، مساله را درمیان نهاد و از او نظرخواهی کرد او نیز وی را پسندید و در مجلس عقدی که برپا شد، خطبه عقد را خود ابوطالب اجراء کرد و برادرزاده خود را چنین معرفی کرد:
برادرزاده من محمد با هر فردی از افراد قریش سنجیده شود از نظر کمالات بر او برتری دارد و اگر دست او از ثروت جهان تهی است ولی ثروت سایه ای است رفتنی، ولی اصل و نصب او پایدار و ماندنی است.
محمد از خانه ابوطالب، خانه همسر خود خدیجه آمد و زندگی جدیدی را آغاز نمود. همه فرزندان رسول خدا جز ابراهیم از خدیجه هستند.
پنج سال بعد هنگامی که حضرت محمد سی ساله بود، حادثه ای بی نظیر در شهر مکه اتفاق افتاد که خلاصه آن چنین است:
فاطم بنت اسد همسر ابوطالب که در مسجد الحرام مشغول طواف بود ناگاه درد زایمان او را گرفت، خود را به دیوار کعبه نزدیک ساخت و چنین گفت: خداوندا به تو و پیامبران و کتابهایی که از طرف تو نازل شده اند و نیز به سخن جدم ابراهیم سازنده این خانه، ایمان راسخ دارم، پروردگارا به پاس احترام کسی که این خانه را ساخت و به حق کودکی که در رحم من است تولد این کودک را بر من آسان بفرما!
لحظه ای نگذشت فاطمه بنت اسد به صورت اعجاز آمیزی وارد خانه خدا شد و در آنجا وضع حمل نمود و بدینگونه حضرت علی(ع) مولود کعبه به دنیا آمد.
حاکم نیشابوری می نویسد: ولادت علی(ع) در داخل کعبه به تواتر به ما رسیده است.
آلوسی مفسر معروف اهل سنت می نویسد تولد علی در کعبه در میان ملل جهان مشهور و معروف است و تا کنون کسی به این فضیلت دست نیافته است.
از آنجه که مردان الهی بایستی از تربیتی شایسته برخوردار گردند تا بتوانند بار سنگین مسئولیت هدایت و رهبری جوامع بشری را بر دوش کشند، خداوند همیشه مردان برگزیده اش شایسته ترین مربیان را می گمارد، آری تقدیر الهی چنین بود که علی (ع) از همان خردسالی در مکتب پیامبر (ص) پرورش یابد.
پیامبر که خود روزگاری، دوران طفولیت، نوجوانی و قسمتی از جوانی خود را در خانه ابوطالب سپری کرده بود و فاطمه همسر ابوطالب برای او در حکم مادر بود، لباسش را می شست، برایش غذا تهیه می کرد و او را از فرزندان خود عزیزتر می داشت، اکنون به پاس قدردانی از زحمات و خدمات گذشته ابوطالب و فاطمه، فرزندانش علی (ع) را به خانه خویش می برد تا در سایه همت بلند خویش به تربیت روحی و معنوی او همت گمارد. از این پس علی ابن ابیطالب(ع) از سن پنج سالگی پیوسته همراه حضرت محمد(ص) بود تا خداوند او را به نبوت برانگیخت.
علی(ع) در خصوص این دوران چنین می فرماید: من به دنبال پیامبر می رفتم و هر روز یکی از فضائل اخلاقی خود را به من تعلیم می داد و به من دستور می داد که از آن پیروی کنم.
ده سال بعد از ازدواج رسول خدا با خدیجه، هنگامی که حضرت محمد سی و پنج ساله بود، قریش تصمیم گرفتند خانه کعبه را که بواسطه سیل ویران شده بود، تجدید بنا کنند. کار ساختمان بین طوائف قریش تقسیم شد و به خوبی پیش می رفت تا جایی که می بایست «حجرالاسود» به جای خود نهاده شود.
در اینجا میان طوائف قریش نزاع سختی در گرفت و هر طائفه ای می خواست افتخار نصب حجرالاسود را به خود اختصاص دهد، طائفه بنی عبدالدار طشتی پر از خون آوردند و با طائفه بنی عدی بن کعب هم پیمان شدند ک تا پای مرگ ایستادگی کنند، آنان دست در خون زدند و لیسیدند و به «خون لیسان» مشهور شدند. این پیمان خون می توانست سرچشمه خون ریزی های زیادی در جامعه عرب جاهلی آن روز شود. همه آماده جنگ شدند و چهار یا پنج روز طوائف عرب در آماده باش جنگی بسر می بردند، تا آنکه «ابوامیه» که پیرترین فرد قریش بود، پیشنهاد کرد که هر که را نخست از در مسجد وارد شد، حکم قرار دهند و هرچه حکم کرد بپذیرند، قریش با این پیشنهاد موافقت کردند، نخستین کسی که از در مسجدالحرام وارد شد، حضرت محمد بود، چون او را دیدند با کمال خرسندی گفتند: این محمد امین است ما به حکمیت او راضی هستیم آنها وقتی محمد را در جریان گذاشتند، فرمود: جهمه ای نزد من آورید. آنگاه سنگ را گرفت و در میان جامه نهاد و سپس فرمود، هر طائفه ای یک گوشه جامه را بلند کردند، آنگاه رسول خدا آن را با دست خویش بلند کرد و در جای خود نهاد و بدین ترتیب، کاری چنان مشکل به آسانی انجام گرفت و فتنه ها خوابید.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


درخشش پیامبر اسلام
انبیاء پیشین در کتابهای آسمانی خود با ذکر برخی از ویژگیهای پیامبر اسلام،طلوع و قیام آن حضرت را به پیروان خود نوید داده بودند.
در جهان آشفته آن روز که انحطاط فرهنگی و اخلاقی و ویژگیهای شرک و بت پرستی با همه تطورات آن،سراسر گیتی را در بر گرفته بود،و ادیان آسمانی هم که پیروانی در بخش های مختلف جهان داشت،با گذشت زمان و تغییر ماهیت نه تنها دیگر قدرت رهبری و تحرک و پویائی را نداشت، بلکه حیاتی ترین و سازنده ترین بخش آنها هم به انحطاط و تنزل کشیده شده بود،و امیدی نمی رفت که بتوان در پیکر چنان آئین هایی روح دمید، و در شریانهای راکد و ساکتشان موج خون ایجاد کرد.
به همین سبب فرزانگان در انتظار انفجار عمیق و اساسی به سر می برند، تا شخصیتی آسمانی قیام کند، و بار سنگین ارشاد و رهبری خلق را به دوش توانای خویش بگیرد، و او را از نظام های منحط، به مکتبی مترقی و نو رهنمون شود.
در این اوضاع و شرایط، موعود نجات بخش محمد(ص) در سحرگاهان روز جمعه هیفده ربیع الاول سال پنجاه و سه قبل از هجرت، برابر با سال 570 میلادی در شبه جزیره و سرزمین مکه، یعنی سرزمینی خفقان گرفته، و سمبل جامعه بیمار و منحط،و پرورشگاه جهل و باتلاقی که همه ی فاضلابها به آن ختم می شد، و فروغ تابناکش بر افق حیات بشریت تجلی کرد، و این عصاره هستی که در اندیشه ها شعاع بلوغ تاباند، مولد نیروهای تلاش آور و حرکت زا و خیزش جاودانی انسانها شد.
متن تاریخ گواهی می دهد که پیدایش این نوزاد فرخنده که در دامان آمنه بدرخشید، و به همه سوی جهان پرتو افکند، زاینده ترین ایمانها، و اصیل ترین و عمیق ترین جهش های علمی و معنوی را با ابعادی و سیع در جهان پی نهاد.
در سایه تعلیمات او بت پرستی جای خود را به توحید و یکتاپرستی داد، جهل و نادانی به علم و دانش تبدیل گشت، و برادری و مهربانی و فضائل انسانی، جای دشمنی ها، کینه توزیها، و اختلافات را گرفت، و بالاخره پرورش یافته ی محیط فساد و جهل و به صورت ممتازترین پدیده آفرینش در آمد.
پدرش عبداله از فرزندان حضرت اسماعیل بود که پیش از تولد فرزتدش، رخت از جهان بربست. و ش ساله بود که مادرش آمنه در گذشت.
عبدالمطلب جد وی پس از مرگ مادرش، در دوره سنی ای که نخستین ابعاد فکر و روح انسان ساخته می شود، سرپرستی یگانه یادگار عبدالله که آرامش خاطر افسرده را در وجود او می یافت، به عهده گرفت، و تا زنده بود به شایستگی از فرزند زاده ی خویش نگهداری می کرد.
او هشت ساله بود که روزهای عمر عبدالمطلب به پایان رسید، و رخت از جهان بر بست، و ناگهان خطوط تازه ای از رنج در سیمای محمد(ص) پدیدار شد، و غم و اندوه روح نیرومندی را که هرگز در زندگی پر مخاطره اش مضطرب نبوده است، سخت بفشرد.
ولی عنایت الهی به او قدرت پذیرش، و تاب تحمل این همه مصیبت را بخشیده بود، زیرا یتیمی که می بایست پدر انسانیت را گردد و غمخوار همه دردمندان و رنجدیدگان جهان، لازم است از دوران کودکی با محنت ها و محرومیت ها آشنا شود، و روح محکم و پر صلابتی به استواری کوه داشته باشد، تا بتواند بار طاقت فرسای رسالت الهی را بدوش کشد، چه نشانه ی همه ی ایستادگیها و مقاومت هایی که در مقابله با موانع و دشواریها، و عوامل خنثی کننده ضروری است، داشتن همان روح متعالی به عظمت عالم است. از آن پس عم وی ابوطالب که شخصیتی بزرگوار و شریف بود، سرپرستی او را به عهده گرفت.
تاریخ نویسان در ابعاد وجود او نشانه هایی از یک حرکت، یک روح پرتوان، و یک جنبش، و آنچه که شایسته ی یک رهبر بزرگ آسمانی است، به روشنی یافته اند.
هیچ محقق و پی جوئی نمی تواند ادعا کند که آن حضرت در دوران زندگی، دچار کوچکترین انحراف اخلاقی یا روحی، یا تشنج عصبی بوده است، با اینکه خصایص رسول اسلام روشن تر و گویاتر از کسانی که است که در گذشته دور و نزدیک اثری در تاریخ بشر داشته اند، در عین حال تاریخ، اندک سبک سری و سرکشی، و بدخوئی و طغیان، و رفتار ناروا و حتی یک بار لغزیدن را از او نشان نمی دهد.
در این نمایش تاریخی، سرگذشت شگفت انگیز رهبر عالیقدر مسلمین پیش از ولادت، دوران کودکی، جوانی، آداب، اخلاق، مسافرت، ازدواج، جنگ و صلح، به طور کامل بارز و روشن است.
تاریخ مستند گواه است که از تیرگیها و طوفان عقاید فاسد، اثری بر سیمای تابناک انسانیش نمی توان یافت، با اینکه هیچ نوع آموزشی در دسترس وی نبود، هرگز با جاهلیت پیوندی نداشت، و هیچگاه جوانه های رذیلت ها در او پا نگرفت.
محیط اعتقادی که در آن پرورش یافت، ترکیبی بود از انواع شرک و بت پرستی، مقاومت شدید اعراب در برابر دعوت به توحید نشانه ی همین واقعیت است.
با آنکه سراسر زندگیش در میان ملتی جاهل، و بدکردار و ستمگر به سر می برد، و در تمامی دوران پیش از بعثت، در همین محیط زندگی کرد، و در تمامی دوران پیش از بعثت، در همین محیط زندگی کرد، و تنها در دو سفر کوتاه از جزیرةالعرب خارج گردید، یکبار در کودکی و اوائل دهه ی دوم از عمر خود همراه عمویش ابوطالب، و دومین بار در نیمه های دهه ی سوم از عمرش که به منظور تجارت با اموال خدیجه صورت گرفت، ولی هیچگونه تناسبی میان شخصیت او، و جامعه ای که در آن زیست وجود نداشت.
آنچه در آن جو آلوده و فسادپرور در او سخت ارجمند است، راستی و امانت داری و عدالت محض و روح چند بعدی او بود و دشمنی با همه ی پستی هایی که بشریت از آنها رنج می برد.
سخنان عمیق و پرمعنی و داوریهای عادلانه و برتری عقل و درایت و نهاد آسمانی و فکر درخشان، در هر جا در وجود او این شخصیت عظیم تجلی خاصی داشت، و در همه ی چهره هایش در صحنه های متناقص و متفاوت حیات بشری، با شگفتی می درخشید و آنچنان زیست که سالها پیش از آنکه به مرتبت پیامبری نائل آید، او را لقب «امین» که توصیف رسائی از راه و روش آنحضرت بود، دادند.
دوران رشد و کمال جسمی و عقلی، به خلوت گزینی گرایش داشت،اما نه به طور دائمی و پیوسته، اندیشه های عمیق درونی، و ناسازگاری محیط بود که او ا به خلوتگاه می کشاند.
در بررسی پدیده ها شتابزده و بازیچه ی هوسها و دریافت های شخصی نبود، بلکه در نظام شگفت هستی، عمیقاً دست اراده ای که بر صفحه کتاب طبیعت قلم زده است، به خوبی می دید، و این گویای ژرف اندیشی و والانگری او بود.
در ماه رمضان به تنهایی در غارهای اطراف مکه از تاریکی و سکوت نهایت حسن استفاده را می کرد، تا دور از مردم و آلودگیها، خود را هرچه بیشتر به سلاح ایمان مجهز کند، و به تمرین و نیایش بپردازد.
در آنجا عبادت و خضوع در برابر پروردگار پر جلالی که سراسر وجودش را در بر گرفته بود، و همچنین اندیشه هایی که از اعماق روحش می جوشید، و فروغی از حکمت های لایزال داشت، زیر ساز برنامه های خودسازی او قرار می گرفت، و بامدادان سرشار از ایمان و یقین و لبریز از شور و خود جوشی به تلاش روزمره می پرداخت.
در چهره ی آرام و مهربانش، عشق به حق موج می زد و از شرک و سفاهت قوم خردباخته ی خویش که سر بر آستان بتهای خودساخته می نهادند، به شدت رنج می کشید، و با آن به ستیز بر می خاست، و در محنت ها و شدائد پیوسته بر حقیقت پایداری می کرد.
هر چه بیشتر زندگی را ادامه می داد، و عمرش به چهل سالگی نزدیک می گردید، در رفتار و کلمات پربار و موزونش، نشانه های نگرانی احساس می شد، و همسر مهربان خود را از صداهایی که همواره در گوشش طنین می انداخت، و روشنائی خیره کننده ای که او را دربر می گرفت، آگاه می ساخت.

 

آغاز بعثت
سرانجام لحظه ی موعود که از پیش انبیاء امت ها مژده اش را داده بودند، فرا رسید و یتیم عبدالمطلب در سن چهل سالگی به مقام رسالت آسمانی نائل آمد.
هنگامی که در زاویه ی غار حراء به عبادت پرداخته بود، در دل شب ناگاه آن درس ناخوانده ی مکتب ندیده، از شنیدن بانگ یا محمد(ص)، و سپس فرمان قاطع «اقراء» که آغاز طلیعه ی وحی بود، به سختی تکان خورد، موجی از بیکران اقیانوس الوهیت برخاست و سینه ی آن مضطرب حیرت زده را بشکافت، و جام جانش را لبریز کرد.
سپس با جذبه ای دردانگیز که در عمق قلب خود حس می کرد، و در حالیکه سنگین ترین بارهای مسئولیت بر دوشش افتاده بود، از حراء به سوی خانه به راه افتاد، تا معلم کل انسان گردد، و رهبری و پیشاهنگی بشریت را در یک راهپیمائی طولانی به عهده بگیرد.
از آن به بعد سفیر وحی به طور متناوب می آمد، و آیاتی بر او تلاوت می کرد، آیاتی عمیق و حیرت زا که نه از لحاظ ترکیب کلمات و مفاهیم شگفت، به سخنان سنجیده ی شخص پیامبر شباهت داشت، و نه با شعر و نثرهای شعراء و سخنوران آن عصر.
با آنکه عرب جاهلی خواندن و نوشتن را نمی دانست، مورخ و فیلسوف و دانشمند نداشت، اما به سرودن اشعار شیوا، و فصاحت سخن شهرت داشت، با این حال رسول اکرم پیش از بعثت نیز، در فنون شعر و سخنوری شرکت نمی کرد.
رفتار او و آیات قران، گواه است که آن حضرت در مسئولیت ابلاغ پیام، هیچگونه ملاحظات خاص نشان نمی داد، بلکه صریح و بی پرده و برخلاف تمایلات و عقاید مردم و مصالح خود، آن رسالتی را که بدان فرمانش داده بودند، ابلاغ می کرد، و دریافت های خود را صلاساً به توده های شریر و جاهل، و ملت تباه گشته و مسخ شدگان بتهای خود ساخته، درداد که رستگاری تنها در گرایش به یکتائی خدا است.
عامل جدیدی که در مواقع و زمان خاصی به کار افتاد، و سبب گردید پیامبر در سومین بخش از عمر خود، فعالیت بی سابقه ای را آغاز کند و سرچشمه ی خیرها و سعادتها گردد، پدیده ی شگرف«وحی» و گزینش آن انسان والا و لایق، برای دریافت پیام آسمانی بود، در حالیکه پیش از آن هیچگونه مقدمات و گرایشهای خاصی برای دگرگون سازی حیرت انگیز و ناگهانی در سطح جهانی، از او مشاهده نشد.
آری عاملی که در شخص محمد(ص) اثر کرد، و آن آرام و سردرگریبان دیروز را به کانون انفجار و سلسله جنبان نهضت و انقلاب، مبدل ساخت، و از رهگذر این دگرگونی، در تاریکی متراکم جاهلیت عرب، و در دنیای بشریت ایجاد تحولی عمیق نمود، چیزی جز وحی نبود، یعنی همان ندایی که تا ژرفای جانها فرو می رفت، و مغز استخوانها را می گداخت، و اهرام اصلی حرکت انسانها به سوی کمال بود.
فرمان وحی تمام ملاکهای ساختگی و دروغین که از دیدگاه توده محور سنجش خوبیها قرار می گرفت، و باطل را در لباس حق قالب می کرد، و تنها وسیله ی ارزشیابی اخلاق و عادات انسانها شناخته می شد، نفی کرد، و مقیاسهای روشن و نوی که جهت هدفهای تکاملی را نشان می داد، و سبب زایندگی و پویائی انسانها می گشت، به جریان انداخت، تارهای بی خبری و سکوت را بدرید، نیوی آدمی را به تحرک افکند، و قدرت اندیشه را در اندرونش برانگیخت، و روانش را به اوج هستی نامتنهاهی بالا برد.
پیامبر اسلام با بینش و اعتقاد یک راهبر جهانی، و با شعار توحید، دعوت الهی خود را ابتدا در ایره ای محدود و به شکلی بسته در محیطی که نهادهای قبایلی در آن سخت نیرومند بود، و بت مقدس ترین و محبوب ترین موجودات محسوب می شد، و هیچگونه آمادگی برای پذیرش توحید نداشت، آغاز کرد.
فرهنگ و معارف آسمانی انسان نه تنها بالاتر از جو فکری جامعه ی بت پرست بود، بلکه بر تمامی معارف و فرهنگ مذهبی جهان آنروز، مزیت و برتری داشت.
همه ی برنامه های اصلاح کردن اندیشه ها و فرهنگ های گذشته از انحرافات و خطاها، به دست انسانی درس نخوانده و امی پیاده شد که از کتب مذهبی و تمدن عصر خود آگاهی نداشت.
او در آغاز خویشاوندانش را به پرستش آفریدگار فراخواند، آنگاه مردم مکه و جزیره ی عربستان را، و سرانجام نبوت خود را به عنوان آخرین پیامبر جهانی، اعلام داشت.
علی بن ابطالب(ع) نخستین مردی بود که به آئین او گروید و همسرش خدیجه نخستین بانوئی بود که به رسالت آسمانی آن حضرت ایمان آورد، و بتدریج کسانی دیگر به مذهب جدید گرویدند.
برخى گفته اند که : جبرئیل در روز دوم بعثت رسول خدا براى تعلیم وضو و نماز، نازل شد. یعقوبى مى نویسد: نخستین نمازى که بر وى واجب گشت نماز ظهر بود، جبرئیل فرود آمد و وضو گرفتن را به او نشان داد و چنان که جبرئیل وضو گرفت ، رسول خدا هم وضو گرفت ، سپس نماز خواند تا به او نشان دهد که چگونه نماز بخواند. آنگاه خدیجه رسید و رسول خدا او را خبر داد، پس وضو گرفت و نماز خواند، آنگاه على ابن ابى طالب رسول خدا را دید و آنچه را دید انجام مى دهد، انجام داد. ابن اسحاق مى نویسد: نماز ابتدا دو رکعتى بود، سپس خداى متعال آن را در حضر چهار رکعت تمام قرار داد و در سفر بر همان صورتى که اوّل واجب شده بود باقى گذاشت .
ازعمر بن عبسه روایت شده است مى گفت : در آغاز بعثت نزد رسول خدا شرفیاب شدم و گفتم : آیا کسى در امر رسالت ، تو را پیروى کرده است ؟ گفت : آرى ، زنى و کودکى و غلامى ، و مقصودش خدیجه و على ابن ابى طالب و زید بن حارثه بود.
ابن اسحاق مى گوید: پس از زید بن حارثه ابوبکر: عتیق بن ابى قحافه و بر اثر دعوت وى : عثمان بن عفّان بن ابى العاص، زبیر بن عوّام، عبدالرّحمان بن عوف زهرى، سعدبن ابى وقّاص و طّلحة بن عبیداللّه، اسلام آورند و نماز گزاردند. این افراد در پذیرفتن اسلام (بعد از خدیجه و على و زید بن حارثه ) بر همگى سبقت جسته اند. سپس ‍ مردم دسته دسته از مرد و زن به دین اسلام درآمدند.
علی (ع) فرمود:
«روزی پیامبر نزدیکان خود را فراخواند و خطاب به آنان گفت: فرزندان عبدالمطلب آنچه من برای شما آورده ام هیچکس از جامعه ی عرب بهتر از آن نیاورده است، من خیر دنیا و آخرت را برای شما به ارمغان آورده ام، این فرمان الهی است که شما را بدو دعوت کنم، کدامیک از شما مرا یاری می کند، تا برادر و خلیفه و وصی من در میان شما باشد؟
همگی خاموش ماندند، من که خردسال تر از همه بودم، گفتم یا رسول الله من تو ا یاری خواهم کرد، محمد(ص) گفت: این برادر و خلیفه و وصی من در بین شما است، سخن او را بشنوید و بپذیرید.»
پیامبر با قدرت رهبری فوق العاده و پختگی سیاسی، سازندگی انسان را از عمق درونش شروع کرد، و از راه توحید فطری، و مطالعه دقت در اسرار آفرینش کوشید بشر را با هستی نامحدود آشنا سازد.
فرزند محیطی که مردم آن به اندیشه های کوتاه، و تقسیم بندی قبیله ای به فخرفروشی سرگرم بودند، و همه ی امتیازات و ارزشها بر اساس اوضاع اجتماعی و تعصب های ناروا پایه ریزی شده بود، ناگهان قیام نمود، و تمام امتیازات موهوم را کنار زد، و ارزشها و مفاهیم جدیدی را درباره ی زندگی، عمل، و روابط اجتماعی در قالب یک رشته احکام و مقررات ریخت، و به صورت یک برنامه انسان ساز در زندگی مردم پیاده کرد، و تلاش نمود تا تمامی هدفها و اندیشه ها را در نقطه ای تمرکز دهد که در راه آزادی ملت ها از بردگی، و رهائی ستمدیدگان رنجیده از استبداد و زورگوئیهای قیصرها و کسری ها، به کار رود.
این افکار و دستورات متعالی حتی از دیدگاه افرادی که به آسمانی بودن آنها معتقد نیستند، از عالیترین و نفیس ترین مسائلی است که تاریخ بشری در مورد ارزشها و مقررات اجتماعی، به خاطر دارد.
سه سال دعوت پیامبر پنهانی بود، و اسلام را با عضو گیری مخفیانه پایه ریزی کرد، و در مجموع سیزده سال که در رسالت سنگین و جهانی او در مکه تمرکز داشت، سران مشرکین که وخامت اوضاع را دریافته بودند، با تمام نیرو برای نگهداری عقاید و مقام و سنن جاهلیت خود، و خاموش ساختن ندای آزادیبخش اسلام، به دشمنی و مقاومت سرسختانه پرداختند، و وحشیانه ترین رفتار را درباره ی نومسلمانان پیش گرفتند.
آن بی پناهان را به جرم پذیرفتن اسلام به بند می کشیدند، و گرسنه و تشنه در برابر آفتاب سوزان مکه به زمین انداخته و بر پشت و سینه ی عریانشان سنگ های تفتیده و سنگین می نهادند، و می گفتند، دست از آئین محمد(ص) بردارید.
یاسر و سمیه این دو قهرمان، زیر وحشیانه ترین شکنجه ها قرار گرفتند، هر روز فشار سنگهای بزرگی را که قریش زیر رگبار آتشین آفتاب، و در سینه کش صحرا بر سینه شان می نهادند،تحمل کردند، اینان نخستین شهیدان راه اسلام بودند که شوهر در زیر شکنجه، و زن به دست ابوجهل به شهادت رسیدند.

آنها با اتخاذ چنین شیوه ای می خواستند انقلاب را در نطفه خفه کنند، زیرا این مبارزه مبارزه ی مرگ و زندگی بود، و اگر دعوت پیامبر پیش می رفت، برای همیشه باید آنها حاکمیت و امتیازات پوشالی خود را از دست بدهند، عامل حسد نیز در تشدید مقاوتشان سهم موثری داشت.
ادامه این وضع ناگوار کار را به جائی رساند که شهر مکه برای مسلمانان بی پناه به صورت زندان و شکنجه گاه در آمد، حتی گوش دادن به آیات قران از سوی مشرکین قدغن شد، و کسانی را مامور ساختند که به کاروانهای تجارتی هنگام ورود به مکه اعلام خطر کنند، و آنان را از تماس با مسلمانان باز دارند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بسیاری از نو مسلمانان به علت فشار و سخت گیری قریش، و برای بدست آوردن محیطی امن و آرام به منظور برپاداشتن شعائر دینی، و پرستش خدای یکتا، و خلاصی از آزار کفار، ناچار تصمیم گرفتند خاک مکه را ترک گفته و به حبشه هجرت کنند.
اما نیروهای مخالف باز هم دست از تعقیب آنان برنداشتند، دو تن از قریشیان را نزد زمامدار حبشه فرستادند تا مسلمین را بازگردانند، اما نجاشی مهاجران را به خوبی پذیرفت، و زیر چتر حمایت خویش گرفت، و به همین سبب توانستند آزادانه در سرزمین حبشه به وظایف اسلامی خود بپردازند، از سوی دیگر فرستادگان قریش با تسلیم هدایائی به نجاشی از وی خواستند تا پناهندگان را به مدینه باز گرداند، نجاشی پاسخ داد:اینان از میان همه ی پادشاهان به من پناه آورده اند، نمی توانم بدون آنکه پیرامون آنها تحقیق کنم، ایشانرا از سرزمین خود برانم.
زمامدار حبشه پس از بررسی و شنیدن سخنان دلنشین جعفر بن ابی طالب، سخنگوی هیئت مهاجران درباره ی عقاید مسلمین نسبت به عیسی مسیح(ع)، به سختی تحت تاثیر قرار گرفت و گفت:
«به خدا سوگند عیسی را بیش از این مقامی نبود، اما وزراء منحرف، گفتار شاه را نپسندیدند، و او علیرغم افکار آنها عقاید مسلمین را تحسین کرد، و به آنها آزادی کامل داد، و هدایای قریش را جلو آنها ریخت، و گفت: خدا هنگام قدرت بخشیدن به من، از من رشوه نگرفته است، لذا سزاوار نیست من نیز از این راه ارتزاق کنم.»
بدین ترتیب بار دیگر روشنائی و نور بر تاریکیها غلبه کرد، و عوامل شرک و جهل، مایوسانه و شکست خورده باز گشتند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


آغاز دعوت علنی
سه سال بعد از بعثت رسول خدا گذشت. در طی این سه سال عده ای مسلمان شده بودند و جایگاه ملاقاتشان با هم در خانه ارقم بود و تبلیغات ممخفی انجام می گرفت. پس از گذشت این مدت، از جانب خداوند دو دستور به فاصله چند روز جهت تبلیغ علنی پیامبر (ص) صادر گردید. فرشته وحی بر پیامبر آیه « وانذر عشیرتک الاقربین» را ابلاغ کرد « ای پیامبر خویشان نزدیکت را از نافرمانی ما بیم ده».
پیامبر (ص) دستور داد غذائی تهیه کردند آنگاه به امیرمؤمنان علی علیه السلام دستور داد همه مردان بنی هاشم را برای صرف غذا دعوت کند.
همین که غذا آماده شد پیامبر رو کرد به عموها و عموزاده ها و فرمود: به نام خدا غذا میل کنید. چون غذا خوردند، ابولهب یکی از عموهای پیامبر که مردی بت پرست و سخت لجوج بود، هنگامی که دید آن غذای کم همه مهمانان را کفایت کرد، گفت: محمد شما را سحر کرده است. با این سخن نابجای ابولهب، پیامبر صلاح ندید آنروز دعوت خود را ابلاغ نماید. جمعیت بدون آنکه نتیجه ای از مجلس گرفته شود پراکنده شدند. روز بعد باز پیغمبر فرمود: یا علی، دیروز ابولهب قبل از آنکه من سخنی بگویم، کاری کرد که دیدی و پیش از آنکه با آنها سخن بگویم، متفرق شدند. سفارش کن غذای دیروز را آماده سازند و سپس آنها را جمع کن.
امیر مومنان علی(ع) همان افراد را گرد آورد و آنها نیز آمدند و غذا خوردند، همین که کار غذا خوردن به انجام رسید پیامبر برخاست و آغاز به سخن کرد و فرمود: «فرزندان عبدالمطلب! خدا را حمد می کنم و از او یاری می جویم و گواهی می دهم که خدائی جز خدای یگانه نیست. راهنمای قوم به آنها دروغ نمی گوید. به خدای یگانه سوگند من پیغمبر خدا هستم که برای شما و عموم مردم برانگیخته شده ام. به خدا قسم می میرید چنانکه می خوابید و برانگیخته می شوید چنانکه بیدار می شوید و نسبت به آنچه می دانید محاسبه می شوید، بدانید که بهشت و جهنم ابدی است.
فرزندان عبدالمطلب! جبرئیل آمده است و از جانب خدا مرا مامور کرده است که بستگان نزدیکم را از نافرمانی خداوند بیم دهم.
پیغمبر دوبار این سخنان را تکرار کرد و هیچ کس پاسخی نداد، ولی هر دوبار علی (ع) که از همه حضار کم سن تر بود برخاست و گفت: یا رسول الله، من همه آنچه را فرمودی به عهده می گیرم، پیغمبر فرمود: بنشین، چون بار سوم پیغمبر سخنان خود را تکرار کرد و علی (ع) برخاست و آمادگی خود را اعلام داشت، پیغمبر در حالیکه او را به حضار نشان می داد، فرمود: این برادر و وصی من و خلیفه پس از من در میان شماست، از وی شنوایی داشته باشید و هرچه می گوید بپذیرید که او وارث من خواهد بود.
در این هنگام حاضران برخاستند و در حال بیرون رفتن، از روی تمسخر، می خندیدند و به ابوطالب می گفتند: محمد تو را امر می کند که از پسرت شنوایی داشته باشی و از وی اطاعت کنی!
فرشته وحی جبرئیل بار دیگر بر پیامبر نازل شد و از جانب خداوند این فرمان را ابلاغ کرد: ای پیامبر تو به صدای بلند آنچه ماموری به خلق برسان و از مشرکان روی برگردان، همانا ما تو را از شر استهزاء کنندگان مشرک محفوظ می داریم.
روزی رسول خدا بر بالای کوه صفا و با صدای رسا، قبائل قریش را فرا خواند. وقتی رجال قریش و سران مکه گرد آمدند، فرمود: ای مردم، اگر بگویم دسته ای از دشمن در پشت این کوه است و بامداد یا شامگاه بسراغ شما می آید، مرا راستگو می دانید؟ گفتند آری، تو در نزد ما سابقه بدی نداری و تو را درغگو نمی دانیم.
فرمود: ای اولاد عبدالمطلب! ای فرزندان عبد مناف! ای بنی زهره و بنی تیم و بنی مخزوم و بنی اسد! خدا مرا مامور داشته است که شما را از نافرمانی او بیم دهم، من نه چیزی از منفعت دنیا می خواهم و نه بهره ای از آخرت انتظار دارم، جز اینکه از شما می خواهم بگویید: لااله الا الله! من شمارا از عذابی دردناک بیم می دهم. ابولهب گفت بدا به تو. آیا تو ما را برای این گرد آوردی و فراخواندی؟ بخاطره جسارت های ابولهب سوره تبت در نکوهش و تادیب این مرد بی ادب تازل شد.
در آغاز که پیامبر مردم را به خدای خواند، قریش چندان عکس العملی از خود نشان ندادند. و این طبیعی است که سران قریش در مقابل دعوت به توحید موضع گیری ننمائید، اما جلال واقعی از زمانی آغاز شد که پیامبر مبارزه با شرک را آغاز نمود، بتها را به باد تمسخر گرفت و آیاتی از قرآن در نکوهش آنها تلاوت کرد.
سران قریش می دانستند که بتها تاثیری در سرنوشت آنها ندارند ولی چون نگهداری و احترام به آنها موجب تقویت سران و تحکیم اتحاد و همبستگی آنان بود و از سویی تعطیل بت خانه ها در حکم بسته شدن مراکز بازرگانی و محل های تجمع و ارائه افتخارات واهی فبیله ای محسوب می گشت، از این رو به موضع گیری در مقابل اسلام پرداختند.
سران قریش با آن افکار مادی که داشتند درصدد بر آمدند تا جهت خاموش کردن چراغ هدایت و صدای حق، به پول متوسل شوند، بدین خاطر نزد ابوطالب رفتند و گفتند: برادرزاده ات خدایان ما را به زشتی نام می برد، ما را دیوانه می خواند، پیشینیان ما را به گمراهی نسبت می دهد، بگو از این دعوت باز ایستد تا مال خود را در اختیار او بگذاریم. محمد در پاسخ این پیام قریش گفت: خدا مرا برانگیخته است که دعوت او را به مردم برسانم و مردم را به سوی او رهبری کنم.
بزرگان قریش که از این راه به نتیجه نرسیدند، راه های دیگری را پیش گرفتند. راه هایی که مردم نادان هنگام درماندگی در مقابل دلیل منطقی خردمندان پیش می گیرند، یعنی تهمت زدن، دشنام دادن، دهن کجی کردن. زور را جایگزین منطق کردن و شکنجه ها و آزار رسانیدن.
هنگامی که ابوطالب دید کار به سختی کشیده، در میان بنی هاشم و بنی عبدالمطلب به پا خاست و آنان را به حمایت از رسول خدا و نگهداری وی دعوت کرد.
پس هنگامی که جز ابولهب به وی پیوستند و دعوت وی را در حمایت از رسول خدا پذیرفتند و ابوطالب شادمانه قصیده ای را در مدح رسول خدا سرود:
ای دشمنان محمد تصور کنید که ما از محمد دست بر می داریم. نه، هرگز او را رها نمی کنیم و او همواره در غربت و غیر غربت نزد ما گرامی است بازوان قوی هاشمی او را از هر گزندی مصون می دارد.

 

 

 

تاکتیک مبارزات دشمن
دشمنان اسلام وقتی سلطه خود را در برابر نظام توحید متزلزل دیدند، و احساس کردند که هربتی، طبیعی یا اجتماعی، ذهنی یا عینی، به مدد تبر توحید شکسته می شود، ابتدا از در تهدید وارد شدند، و همین که تهدیدیشان به جائی نرسید، با تطمیع و وعده و نوید، و حاضر شدن به دادن هرگونه امتیاز، کوشیدند پیامبر را از راهی که در پیش گرفته بود باز دارند.
اما این تلاشها بی سرانجام ماند، و او با قاطعیتی که در شان رسالت آسمانی است، پیشنهادهای فرمانروائی، و آسایش و رفاه و ثروت را با انزجار و نفرت خاطر رد کرد، و اعلام داشت:
«به خدا سوگند اگر آفتاب را در دست راست، و ماه را در دست چپ من قرار دهید، دست از وظیفه ی خود بر نمی دارم، تا دین خدا در روی زمین گسترش یابد، و یا جان خود را بر سر آن بگذارم».
یعقوبی در تاریخ خود نوشته است:
«قریش ابوطالب را گفتند برادرزاده ات خدایان مارا به زشتی نام می برد، ما را دیوانه می خواند، پیشینیان ما را به گمراهی نسبت می دهد، بگو از این دعوت باز بایستد، تا مال خود را ذر اختیار او بگذاریم.»
محمد(ص) در پاسخ گفت:
«خدا مرا برنیانگیخته است که مال دنیا بیندوزم و مردم را به دنیا دوستی بخوانم، مرا برانگیخته است تا دعوت او را به مردم برسانم، و خلق را بدو بخوانم»
آنگاه دشمن برنامه ی دیگری را در پیش گرفت، و از هر سلاحی بر ضد این جنبش بهره جست، و می خواست به هر قیمتی سازمان نو بنیاد اسلام را فرو ریزد.
دشمنان دیرینه آشتی کردند تا او را بکوبند، و کوشیدند از راه لکه دار ساختن حسن شهرت و سابقه ی درخشانش، از یکسو آتش کینه توزی درونی خود را خاموش کنند، و از سوی دیگر دعوتش را عقیم سازند.
همه جا می گفتند: او ساحر و جادوگر، و دیوانه و شاعر است، و کسانی را که ابزار جهل بودند، بر او شوراندند، و این همان شیوه ی شیطانی است که دشمنان حقیقت برای تکذیب و تضعیف شخصیت های بزرگ، به کار می برند.
قران نیز اتخاذ این شیوه را مخصوص عصر رسالت پیامبر اسلام نمی داند و خبر می دهد که:
«هیچ پیامبری برای امت های پیش برانگیخته نشد، مگر اینکه گفتند جادوگر یا دیوانه است، آیا بر این تکذیب مردم اعصار به یکدیگر سفارش کرده اند(یا نه) بلکه این مردم گروهی سرکش و نافرمانند.»
ولی او همواره از موضع گیری پرخاشگرانه در ب

دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله سیری در سیره نبوی
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد